مجنون با من است

مجنون با من است در هوای گرم و شرجی تابستان كه قطره های مذاب تن، اشك پناهندهً بی خانمان را در یادها تجسم می كند، خسته و بی حال در اتاق كار مشغولم . ناگهان صدای زنگ تلفن رشته افكارم را پاره و مرا به دنیای واقعی احضار می كند. یكی از همكاران از كمپ پناهندگی دیگر: خانواده ای پناهجو را به كمپ شما می فرستیم . باز هم كوله باری غبار گرفته را در انباری كهنه و نفس گیر، جای دادن. باید برای آزاد كردن یك واحد ۸ نفره، با مشقت فراوان بعضی از افراد مجرد را جابجا كرده تا یك واحد ۴ خوابه آماده شود. جابجایی مهره های بازیِ بدون برد و باخت. صدای فاكس همچون خروش كودكان غریب در كمپ ها به محض دیدن بابا نوئل، گزارش انتقال رؤیا خانم ۴۷ ساله و همسرش علی با ۶ فرزندِ قد و نیم قد، اولی ۲۳ سال وآخری ۳ سال، كارنامهُ تجدیدیِ نمرات زیر ۷ را نمایان می كند. حدود ۳ ماه است كه رؤیا دیوانه و بد مست، چوب لای چرخ های توماس مددكار اجتماعی كمپ می گذارد تا به گونه های مختلف، ظاهر و باطن وی را با تماسی هرچند كوتاه تصرف كند و امیال جسمی و روحی خود را تسكین دهد و این آتش جنسی را كه شراره های آن سلول های جسم او را می سوزاند و دیگری همچون حیوان زخمی با لگد و چنگال قصد خاموش كردن آن را دارد، با تراوش عرق جسم توماس خاموش و خفه كند. ساعت ۴ عصر فردا، هشت مرده متحرك با كفن های آبی و قرمز و سبز با در دست داشتن كیسه های بزرگ سیاه مخصوص زباله، لشكری شكست خورده اما ستون وار وارد كمپ می شوند. آنان فقط زبان مادری خود را می دانند، پس به خاطر همزبانی مسئولیت آنان به من محول می شود. طبق معمول با خوش آمد گفتن و پر كردن فرم های تشریفاتی و آشنایی مختصر با آنان و یادآوری حوادث و اتفاقات كمپ قبلی و تكرار گفته های كلیشه ای و آرزوی به اصطلاح موفقیت، آنان را همراه وسایل مورد نیاز، روانه محل زندگی می كنم. چهره رؤیا گویای تمام مصائب و آلام سالیان دراز زندگی در روستا را آشكار می كند كه در آمیزش با تقلید برای اروپایی شدن و ملون شدن در این جامعه به گونه ای غیرحرفه ای، هزاران گره باز نشده را در صورت او قُلُمبه می كند. از سویی دیگر، پلك زدنِ بی تأملِ چشمان و صورت مضطرب او، تابلوی گریه ژوكوند را پرده برداری می كند. اینك وقت آن رسیده است كه پس از طی دوران بحرانی چند ماه گذشته، محیطی آرام را برای این كودكان معصوم و این زن بیمار فراهم كنم، تا مرهمی بر زخم هایی باشد كه هموطنان آنان، بر آن نمك پاشیده اند. من خودم بارها عاشق شده ام اما همینكه صدای ساز طرف همساز دریافت نكرده ام، این ملودی را قطع كرده و از تك نوازی منصرف شده و مضراب ها را به دور انداخته ام. اما سمفونی رؤیا با سازهای شكسته، كدامین ملودی عاشقانه را در گوش ها زمزمه می كند؟ رؤیا و توماس...........ببخشید. رؤیا و همسرش علی، در این رابطه تا كجا پیش رفته اند و چه قرارهایی در پس این ماجرا دارند؟ اولین سئوالم این است: آیا شما می خواهید از همدیگر جدا شوید؟ .......نه، ما می خواهیم به خاطر بچه هایمان و همچنین فرهنگمان با هم بمانیم!!!!!! بچه هایمان........فرهنگمان........بچه..........فرهنگ.........بچه فرهنگ............فرهنگ بچه........... آنان باغبانان گل های یك فرهنگ پژمرده اند. گل هایی كه دیگر به باغ قبلی انتقال داده نمی شوند. گل و گیاه را یك بار می كَنَند و دوباره غرس می كنند. صدای رؤیا در صدای علی گم می شود. صدای گرگ و بره، كدامین گرگ و كدامین بره.....؟؟؟...... خطاب به علی می گویم: آنچه قبلاً اتفاق افتاده ممكن است كم و بیش برای همه پیش بیاید. شما می توانید در كمال صبر و آرامش اندكی به ورای خود بنگرید و پیچ و خم ها را دریابید و راه راست را پیشه كنید. در فرهنگ ما زن مال مرد است تا زمانی كه دفن می شود. من زنده او را می فشارم و خاك مرده او را. نه او را طلاق می دهم و نه از او جدا می شوم...... جواب مردم را چه بدهم؟ بگویم به فرنگ رفتم و زنم را تصاحب كردند ؟ اگر اینطور باشد بهتر است زیر خاك بروم و......علی بود این اشعار را تخلیه كرد، طوطی كریم سبیل هم این گونه جملات را خوب ادا می كرد. اینان هم مثل همه باید در مقابل دیگران پاسخگو باشند نه در مقابل خود، این فرهنگ را می شناسم، زنده بمان برای دیگران، زندگی که برای دیگران، بزن، بكش، بخور، غارت كن، تجاوز كن برای دیگران. این گفته ها رؤیای محكوم را در درون به زبان می آورد: در فرهنگ نوین من زن مال مرد نیست تا زمانی كه دفن شود، از او طلاق می گیرم و از او جدا می شوم، جواب مردم را نمی دهم، به فرنگ آمده ام و باید من را تصاحب كنند، بهتر است روی خاك بمانم. خانم و آقای محترم، اگر سئوالی ندارید من باید بروم......من بودم كه ندا دادم. نه سئوالی نداریم. صبح روز بعد به دور از چشم علی، رؤیا می آید و واقعیات را بیان می كند: دیروز از ترس علی من هیچ حرفی نزدم، دستها و پاهایم را نگاه كن كه چقدر كبود شده است!!! این جای مشت و لگد شوهر و بچه هایم می باشد كه هر شب نوش جان می كنم، كسی هست مرا كمك كند؟ چه نوع كمكی می خواهی؟ من آمده ام تا درد ندیدن چند روزی كه توماس را ندیده ام، التیام بخشم. مرا كمك كن تا با توماس كه عاشق من است تماس بگیرم. او به آسانی این ضرب و شتم ها را تحمل می کند زیرا عشق توماس مرهمی است بر این زخم ها، شاید زخم زبان با مرهم عشق التیام بخشد اما در اینجا این مرهم، التیام بخش زخم بدن نیز هست. رؤیا خانم، تازه اگر من این کار را انجام دهم تو که هلندی بلد نیستی. با چه زبانی میخواهی با توماس صحبت کنید. در ضمن توماس اعلام کرده است که نمی خواهد حتی یک ثانیه تو را ببیند و با تو حرف بزند. آقا رضا، مگر کار شما این نیست که به پناهندگان کمک کنید؟ پس تماس بگیر و برای من ترجمه کن، این خودش یک کار است. این عشق فرار از اولی یا جذابیت دیگری؟ نیروی کدامیک بیشتر است؟ رؤیا خانم کار من ترجمه روابط عاشقانه نیست. آن هم روابط عاشقانه ای که یک طرفه باشد و طرف دیگر هیچ تمایلی ندارد. اگر من نامه توماس را برای شما ترجمه کنم که در رابطه با شما چه نوشته است راضی میشوید؟ او با شک و توهم سر را به علامت مثبت تکان میدهد. ترجمه نامه را میخوانم: من رؤیا را نه دوست دارم و نه دوست داشته ام. تنها گناه من این است که با تبسم و مهربانی هنگام مراجعه او به سوشیال او را تحویل گرفته ام. همانند بفیه پناهندگان......... رؤیابا حرکات غیر ارادی تلاش می کند ادامه نامه را دنبال نکنم تا تخیلات عشقی او مخدوش و دلسرد کنند نشود. رؤیا خانم شما عاشق کسی شده اید که او تو را دوست ندارد. ترانه های عشق او گوش مهشوفی را نوازش نمی کند، پس این ترانه هاناله ای بیش نیست. توماس زن و بچه دارد و 15 سال از شما جوانتر است، بهتر نیست تو را به روانپزشک معرفی کنم، شاید او بتواند تو را کمک کند؟ من که دیوانه نیستم. من می دانم او مرا دوست می دارد ولی جرأت ابراز آن را ندارد. تو میتوانی بگوئی من حاضرم زن دوم او شوم. در این کشور داشتن دو زن جرم است. آخر تو نمی دانی من چی دارم میکشم. من در طول زندگی ام حتی یک بار احساس دوستی به شو هرم نداشته ام. یک نگاه توماس برابر تمام زندگی زناشویی من است. من هیچ وقت از روابط زناشویی لذت نبرده ام. چرا سعی می کنید که عشق مرا سرکوب کنید؟ رؤیا خانم سازمان پناهندگی در این رابطه نمیتواند هیچ کاری را برای شما انجام دهد، تا زمانی که شوهر شما علی آقا است. شما میتوانید پروسه طلاق را شروع کنید و بخاطر اذیت و آزار شوهرت نزد پلیس و دادگاه شکایت کنید. اما آیا او میتواند علیه کودکان خود نیز که همکار پدرشان بوده اند شکایت کند؟ دو روز بعد از این کفتگو رؤیا به بخش درمانی کمپ مراحعه میکند و با نشان دادن آثار شکنجه بر بدن خویش سعی می کند آنان را در رابطه با مشکل خویش متقاعد کند. آنان کبودی های بدن او را میبینند اما به علت عدم تکلم به زبان هلندی نمی توانند منظور خود را توضیح دهد. باز هم من به عنوان مترجم و مدکار وارد بازی می شوم. رؤیا با چشمان اشک الود و صورت مضطرب در اتاق پرستار، خانم پرستار می گوید: نمی دانم چه اتفاقی افتاده است. همسرش او را مضروب کرده و افراد خانواده نیز در سنگر پدر بوده اند. وقتی شیشه زیر پا له شود درد خورده می شود درد خورده شیشه ها از تکه های بزرگ دردناکتر است. رؤیا ادمه می دهد: پس از شکنجه های زیاد ناچار تن به همخوابگی دلدم. او تا صبح به من تجاوز کرد. من هیچ احساسی به او نداشتم، درد همخوابگی دیشب از درد زایمان هم شدیدتر بود. مرا کمک کنید که با توماس ازدواج کنم، خانم پرستار لطفا بلیط اتوبوس برایم تهیه کن تا به کمپ قبلی سر بزنم و چند ثانیه توماس را مشاهده کنم. خانم پرستار نیز توپ را به زمین من پرتاب کرد میکند و میکوید که از آنان کاری بر نخواهد آمد. او از من در خواست میکند که به او کمک کنم تا به کمپ دیگری که افراد خانواده اش از ان آگاخی نداشته باشند، انتقال دهم. خانم پرستار نمیداند سازمان پناهندگی زمانی پناهنده ای به کمپ دیگر انتقال می دهد که او پروسه طلاق را شروع کرده باشد. این کار با چنین شرایطی غیر ممکن است، ناچار از او درخواست می کنم که به بخش کمک های حقوقی کمپ مراجعه و از طریق وکیل پروسه طلاق را شروع کند. در ضمن مسئله شب گذاشته را باید به پلیس اعلام و از شوهرش شکایت کند. با این کارها ما میتوانیم برای انتقال او اقدام کنیم. پلیس به کمپ میاید و رؤیا حرف های قبلی را تکرار میکند، به خدا توماس مرا دوست دارد و عاشق م است. من نمیتوانم با همسرم هم بستر شوم، هیچ کس این درد مرا درک نمیکند. او حاضر نیست نزد پلیس رسما از شوهرش شکایت کند و پلیس بدون نتیجه کمپ را ترک میکند. رؤیا بیش از یک سال را با درد و شکنحه میگذراند و در نهایت نزد پلیس شکایت میکند و خواستار جدائی از شوهرش میشود. اگر چه در کشور هلند فرزندان زیر 18 سال متعلق به مادر است، اما او از این حق محروم میشود و بچه ها نزد پدر باقی می مانند. عطش عشق او به توماس چشمه آب غیر زلالی را جلو درب کمپ قبلی نمایان میکند که هر روز با افکندن سر خود بر این آینه مخدوش و لرزان، چهره معشوق خود را تجسم میکند تا با نوشیدن جرعه ای آب گل آلود لب بر لبان او گذارد. هموطنان رؤیا به پسر بزرگش خبر می دهند که مادرش هر روز جلو آن کمپ است، او مادرش را تهدید میکند که در صورت تکرار این عمل، او را خواهد کشت. رؤیا اکنون در کمپ دیگری زندگی جدیدی را آغاز کرده است، توماس هم بر اثر این مشکل بیش از یک سال مریض در خانه می ماند و سرانجام به کمپی انتقال داده میشود که که رؤیا از آن بی خبر باشد. آیا رؤیاهای رؤیا ادامه خواهد داشت؟ اگر زمانی نیروهای جاذبه در جهت معکوس عمل کنند، عنصر اصلی در کجا قرار میگیرد. شاید دو نیروی دافعه عتصر را در میانه خود خرد کنند و همانجا ساکن بماند تا از حالت عنصر خارج میشود
محمدرضا اسکندری ژانویه 2005 mreskandari@gmail.com

سرنوشت پناهندگان در هلند کشور مهد آزادی

سرنوشت پناهندگان در هلند کشور مهد آزادی
پایان سال میلای است . همه جا چراغانی است و مردم در سوپرمارکت ها مشغول خرید گوشت بوقلمون، خرگوش، و بهترین مشربات میباشند. اگر چه در بیرون مغازه ها و خانه ها سوز سرما و باد و بوران بيداد ميکند اما لبخند بر لبان کوچک و بزگ نمایان است. اين در حالی است که در این کشور کوچک بیش از 25 هزار نفر متقاضی پناهندگی آوراه و دربدر بدون کوچکترین امکانتی یا در مکانهای غير مجاز در گوشه ای حیات غمگين و زندگی مضطرب خويش را ميگذرانند. تعداد زیادی از آنان در زیر پل ها و یا در خانه های که از دور خارج شده اند به زندگی سخت خویش بدور از حمام و غذای کافی، فقط به امید اینکه روزی به آنان جواب مثبت داده شود روزگار سخت خويش خود را میگذارند. در میان آنها تعداد از هموطنان ما نیز زندگی میکنند. برای اینکه کمی با درد آنان در این روزهای جشن آشنا شوید و شناخت بیشتری از حقوق بشر اروپائی داشته باشید به زندگی دو خانواده، یکی ایرانی و دیگری فلسطینی میپردازم. خانواده ایرانی: حمیرا خانمی 40 ساله اهل تهران همراه با سه فرزندش زندگی نیمه مرفه ای در ایران داشته است. بعد از انکه همسرش در نتيجه سکته قلبی دار فانی را وداع ميگويد دچار مشکلات فروانی ميشود. برادر شوهر حمیرا به شیوه های مختلف سعی میکند خود را صاحب بچه ها و ثروت برادر جا بزند. کم کم کار به جائی میرسد که چشم طمع آن گل می کند و میخواهد که رابطه جنسی هم با زن برادرش داشته باشد. حمیرا نمی خواهد که وارد این بحث با او شود و از این کار ابا دارد. یک روز که همه بچه به مدرسه رفته بودند. بردار شوهرش به خانه اش می آید و پس از صحبت کردن با او از وی میخواهد که با او هم بستر شود. حمیرا جواب رد می دهد و میگوید که هیچ تمایلی به رابطه جنسی با او که همسر دارد را ندارد. در نهایت وی با زود به او تجاوز می کند و به او هشدار میدهد اگر او این راز را فاش کند او را خواهد کشت. هر هفته چندین بار او به خانه حمیرا میرود و به او تجاوز میکند. حمیرا برای اینکه بچه ها را داشته باشد تجاوز را می پذیرد. در نهایت حميرا به او پیشنهاد میکند تا او را به عقد رسمی در آورد تا حداقل مشکلی به وجود نیاید. برادر شوهرش از این کار سر باز میزند و میگوید که وی قادر به قانع کردن زن و ديگر برادرانش نيست و به همین شیوه باید رابطه ادامه داشته باشد. حمیرا در نهایت تصمیم میگیرد تا خود و سه فرزنداش از ایران خارج شوند تا دیگر مجبور نباشد به تجاوز رضایت دهد. حدود 5 سال پیش به هلند پناهنده میشود. داستان را بدون اینکه دست کاری کند به سازمان مهاجرات هلند توضیح میدهد. او میگوید به خاطر تجاوز به این کشور پناهنده شده است و هیچ گونه علاقه ای به بردار همسرش نداشته. اما او هر هفته چند بار مورد تجاوز برادر همسرش قرار گرفته است. حميرا ميافزايد که هر زمانی او رابطه جنسی با من برقرار میکرد درد شدیدی تمام آلت تناسلیم را فرا میگرفت. من توانائی جلوگیری از او را نداشتم و قانون نیز از من حمایت نمیکرد. من باید تا زمانی که او ارضاء میشد همچنان در رختخواب و یا هر جائی که او میخواست در خدمتش بمانم. پس از یک سال دولت هلند او را از دور پناهندگی خارج می کند و حمیرا و سه فرزنداش در به در میشوند. برای نجات از دربدری سعی میکند به هر کس و ناکسی که او را بخواهد شوهر کند تا فرزندانش را نجات دهد. حتی خودش به افراد پیر که بیش از 30 سال از او پیر تر هستند مراجعه میکند تا با او ازدواج نمایند تا شاید اقامت هلند را دریافت کند. پس از تلاش زیادی یک ایرانی از او میخواهد تا با او در رابطه با ازدواج صحبت نماید. او به همراه فرزندانش به نزد مردی میرود که تا به حال او را ندیده است و شناختی از او ندارد. شب در خانه او می مانند. در طول شب متوجه میشود که مرد هموطن عزیزش همه خودش را میخواهد و هم دختر بزرگش را که 17 سال دارد. اول فکر میکند برای نجات از دربدری بهتر است بپذیرد اما هنگامی که به یاد تجاوز برادر همسرش به خودش میافتاد میگوید که اين کار را نخواهم پذيرفت. با خود ميگويد این چه کاری است که من باید انجام بدهم. من به خاطر فرار از تجاوز به خودم به هلند فرار کرده ام حال باید علاوه بر خودم شاهد تجاوز به دخترم هم باشم. حمیرا و فرزندانش هر نوع کاری را انجام میدهند و خودشان را به هر آب و آتشی میزنند تا بتوان در هلند جواب بگیرند. لازم به توضیح است که دولت هلند این نوع ازدواج را نيز به رسمیت نمی شناسد و من نمیدانم از طرف چه کسی این ایده به حمیرا منتقل شده بود. حمیرا و فرزندانش و ديگر هموطنان ما مجبورند که برای هر کس و ناکسی هر کاری را انجام دهند تا حداقل لقمه نانی و سرپناهی در هلند داشته باشند. آنان هنوز فکر میکنند شاید دل دولت دست راستی هلند به رحم آید و جواب مثبتی به آنان دهد. این سرنوشت زنانی است که به خاطر فرهنگ مرد سالار و ارتجائی از ایران فرا کرده ا ند و حال در مهد حقوق بشر مورد تجاوز قرار میگیرند. خانواده فلسطینی: ایمان خانم 34 فلسطینی 6 سال پیش همراه با سه فرزند خویش بر اثر مشکلاتی که دولت اُردن برای شوهرش بوجود میآورد مجبور به ترک اُردن میشود. وی از طریق خاک آلمان وارد هلند میشود. آنان پس از معرفی خویش و تقاضای پناهندگی حدود یک سال در کمپ های پناهندگی منتظر جواب میمانند. در نهایت دولت هلند آنان را از سیر پناهندگی خارج و شبانه آنان را در یک ماشین حمل زندانی روانه مرز آلمان میکند و در آنجا آنها را تحویل پلیس آلمان میدهد. دولت آلمان پس از تحقیقات متوجه میشود که آنان در آلمان تقاضای پناهندگی نکرده اند و اثر انگشتی از آنان پیدا نمیشود. دولت آلمان آنان را شبانه در خاک هلند رها میکنند و به آنان میگوید که حق ندارند وارد خاک آلمان شوند. آنان چندین شب در جاهای مختلف سپری میکنند. در اثر مشکلات فراوان و عدم تعادل روانی، مشکلات خانوادگی زن و شوهر شروع میشود و در نهایت آنان از هم جدا میشوند. ایمان مجبور میشود علاوه بر مشکلات زندگی و بی خانمانی، رل پدر را نيز برای فرزندانش بازی کند. بر اثر فشار مردمی که آنان را در کوچه و خیابان بدون سرپناه می بینند. با سفارش شهرداری سازمان زنان به آنان به مدت 6 ماه جا و غذا میدهد. در آخرین روزهای که در آنجا زندگی میکند. پلیس، سازمان حمایت از کودکان به ایمان مراجعه میکنند تا با زور و بدون رضایت فرزندانش را از او جدا نمایند و در شهری که بیش از 200 کیلومتر با او فاصله دارد به یک خانواده هلندی تحویل دهند. سازمان حمایت از کودکان معتقد بود که ایمان نمی تواند بچه ها را تربیت کند. بحث و مخالفت کودکان و مادرشان که مخالف جدا شدن از هم هستند تا ساعت 5 صبح به داراز می کشد و در نهایت پلیس با اجبار فرزندان را از مادر جدا می کند. هنگامی که کودکان وارد ماشین میشوند از در دیگر فرار میکنند ولی کار آنان به جائی نمیرسد و در نهایت آنان را به منزل یک خانواده هلندی انتقال می دهند. برای ایمان تقاضای دکتر میکنند. دکتر با تزریق آمپول و دادن قرص آرامبخش او را آرام میکند. ایمان با کمک انسانهای خیر به دادگاه شکایت میکند و در نهایت دادگاه خانواده، پلیس و سازمان حمایت از کودکان را محکوم و اعلام می دارد که ایمان مادر خوبی برای فرزندانش میباشد. مشکل چیز دیگری است نه مادر آنان. در نهایت دستور میدهد که در اسرع وقت فرزندانش را به او برگردانند. پس از تحویل فرزندان ایمان به او، سازمان زنان نیز او را همراه با فرزنداش زیر سقف آسمان رها میکند. زمانی که ایمان بدون فرزندانش تنها میباشد. شوهرش با او تماس میگیرد و در نهایت در آن شریط سخت و با کمک مدکاران اجتماعی آنان به هم نزدیک میشوند. ایمان و همسرش به آنجا می رسند که مشکل آنان با جدائی از هم حل نمی شود چون آنان از لحاظ زناشوئی با هم اختلاف ندارند و مشکل آنان آوراگی و بی خانمانی است و آن هم با جدای از هم حل نخواهد شد. در هوای سرد زمستان آن سال ایمان و خانواده اش چاره ای غیر از رفتن به اُردن نمی بیند. خود را به پلیس معرفی می کنند تا آنان را به هر جائی که میتوانند حتی اُردن انتقال دهند. آنان را به کمپ بسته ای که برای این نوع پناهندگان در هلند ساخته اند انتقال میدهند. چندین ماه همراه با فرزندانشان در آن کمپ زندانی می باشند. دولت اُردن زیر بار پذیرش آنان نمیرود. دولت فلسطينی هم که در هیچ کجای جهان وجود خارجی ندارد. در نهایت بار دیگر آنان را از زندان هلند آزاد و باز به خیابان بر میگردند. حدود دو سال است که در یک خانه مخروبه با اجازه صاحبش زندگی میکنند. این خانه ماه دیگر باید خراب شود. آنها بار دیگر باید در سرمای زیر صفر هلند به خیابان برمی گردند. سرنوشت ایمان و خانواده اش نشانی از ارزش به حقوق کودکان، زنان و انسان در اروپا میباشد. ایمان کشوری ندارد که به آنجا برود تا کی باید خود و خانواده اش آوره و بدون سرپناه باشند. محمدرضا اسکندری هلند 25 دسامبر 2004

انتقال اعضای مجاهدین به کشوری غیر از ایران

انتقال اعضای مجاهدین به کشوری غیر از ایران ، باعث رسوائی سازمان مجاهدین رجوی و نجات جان هزاران انسانی است که از
میان پیامبران «جرجیس» را انتخاب کرده اند بیش از ده سال است که جداشدگان از سازمان مجاهدین و نیروهای اپوزيسیون رژیم جمهوری اسلامی به شیوه های مختلف سعی نموده اند تا رهبری قدرت طلب مجاهدین و شورای ملی مقاومت منتسب به آن را از خواب خرگوشی بيدار نمايند و به آنان بفهمانند رهی را که انتخاب کرده اند به گورستان منتهی ميشود. متأسفانه رهبری مجاهدین بخصوص آقای رجوی و خانمش و سایر مسئولین سازمان به خاطر اینکه در آینده به خاطر همکاری با رژیم دیکتاتور بغداد مورد باز خواست قرار نگیرند و به قدرت برسند، حاظرند با از دست دادن تمام نیروی ها خود هم اقدام ورزيدند. رجوی همواره با اين شعار که صلح طناب دار رژیم جمهوری اسلامی است، ماندن خود و نیروهایش را در عراق توجیه میکرد. با سقوط ديکتاتوری صدام اين خواب کودکانه نيز پنبه دانه شد و منجر به دام افتادن تمام پيکره اين سازمان در عراق شد. اگر چه رجوی و سازمانش قول هر همکاری را به دولت آمریکا داده اند ولی به خاطر بی اعتباری داخلی و خارجی همانند بیمارانی که به بیماری مسری مبتلا باشند همه از آنها فرار و حتی حاضر نمیباشند آنها را به مزدوری بگیرند. در شرایطی که شوارای حکومتی عراق بخصوص رهبران اصلی(کردها و شیعیان) ضد صدام به تلاش خود برای خارج کردن و یا تحویل دادن مجاهدین مشغول ميباشند، سازمان مجاهدین(شورای ملی مقاومت) صحبت از حمایت مردم عراق از مجاهدین میکند. در خواب خفتگان قدرت نمیدانند با دادن شام و نهار به چند رئیس عشیره عراقی که هیچ نقشی در مبارزه با رژیم صدام نداشته اند نمیتواند مانع از انجام معاملات خطرناکی شوند که مترصد نيروهای مجاهدین است. آقای رجوی زمانی که هفته ها از سر شب تا صبح در عراق در جهت درست بودن آمدن در عراق سخنرانی و صفحات قطوری را سياه مي کرد بايستی اين را هم ميدانست که عراق متعلق به مردم عراق است و حمایت از صدام حسین در جنگ این پیامد را هم دارد. اگر سازمان مجاهدین همانند سایر گروه های مستقر در عراق در سیستم حکومتی عراق غرق نمی شد، در شرایط کنونی این مشکل را نداشت. ولی بعد از سرنگونی صدام این جریان غیر اصولی به جای اینکه تلاش نماید که با نیروهای که در خارج دارد زمینه را برای انتقال نیروها به کشور امنی فراهم کند، در تبلیغات خود باز هم دم از شیر بی یال و اشکم ارتش آزادیبخش میزند و یا سعی ميکند به مقام مزدوری و غلامی امریکا نائل شود. امريکا با شکست اهدافش در عراق، دیگر به مجاهدین هم نیازی ندارد و نمیخواهد با نیروهای شورای حکومتی عراق درگیر شود. امريکا هماکنون گريبانگير مشکلات زيادی است و نميخواهد مشکلات بیشتری را برای خودش درست کند. به همین خاطر امريکا در تلاش است تا زمام عراق را به دست عراقیانی بسپارد که در خدمت آمریکا کار ميکنند تا تلفات کمتری بدهد. شکست سیاست جنگ طلبانه آمریکا به ضرر رجوی و سازمانش بود و در اين ميانه اين سر سازمان مجاهدین بود که بی کلاه ماند. براستی چرا سازمان مجاهدین تلاش نمیکند نیروهایش را از عراق خارج نماید؟
به نظر من سازمان مجاهدین از این کاراهداف زیر را دنبال میکند سازمان با ماندن در عراق میخواهد به نیروهایش که همواره فرقه آسا از هر ارتباطی با دنيای خارج محروم هستند، ثابت نماید که ما زائده جنگ و وابسته به صدام نبوده ایم. سازمان و بخصوص رجوی که جایگاه خدا در سازمان را داشته ، حال بعد از طی دو دهه در عراق چگونه میتواند تحلیل های خود را ماست مالی کند و خروچش را توجيه نمايد؟ سازمان مجاهدين به لحاظ واقعی از صحنه سیاسی ایران حذف شده که با خروج باقیمانده نیروهایش از عراق نيز بطور فيزيکی منهدم خواهد شد و پذيرش اين واقعيت برای رهبری آن که جایگاه خدای دارد بسيار تلخ و گران است. سازمان میخواهد که نیروها در عراق بمانند و مورد معامله قرار بگیرند و يا تحویل رژیم جمهوری اسلامی داده شوند. اگر آنها تحویل رژیم داده شوند برای سازمان بهتر است. چون سازمان فکر میکند اگر در ایران مورد شکنجه قرار بگيرند احتمال دارد حداقل مخالف مجاهدین نشوند. ولی اگر زیر نظر سازمان ملل به اروپا و یا کشور امنی انتقال داده شوند هزاران نفر مثل شمس حائری و اسکندری........ در میان آنان پیدا میشود و تمام خراب کاری فرقه را در سالهای گذشته افشا میکنند. سازمان فکر میکند اگر آنان در ایران افشاگری کنند، مردم برای افشاگری زیر شکنجه هر چند درست باشد ارزش قائل نمی باشد. خارج شدن از عراق به معنی پایان سناریو ارتش آزادیبخش ملی ایران میباشد. اگر چه از این ارتش دروغین چیزی باقی نمانده است ولی رجوی تا زمانی که در عراق میباشد میتواند با این کار تعداد زیادی از نیروها را سرگرم نماید. خیلی از این افراد غیر از جلوی پای خود جای دیگری را نمی بیند و بودن در عراق در آن حصار تشکیلاتی بهترين جا برای مریدان است. آمدن نیروها به خارج باعث برقراری ارتباط سالم با جهان خارج از تشکیلات ميشود و اين نيز به مفهوم شکستن ديوارهای دروغین تشکيلات و سرابهای سازمان و رجوی وتحلیلهای نادرست ميشود. خارج شدن از عراق یعنی شکست تمام عیار مبارزه خشونت آمیزبا اتکا به کشور های بیگانه. خارج شدن از عراق به معنی تسلیم شدن به نیروهای اپوزسیون که سالها به مجاهدین گفته بودند که تاکتیک انتخابیشان اشتباه است. خارج شدن ازعراق یعنی پایان رئیس جمهوری مریم رجوی، شواری ملی مقاومت و پایان خط های بسته به ناف سازمان از جمله سازمان چند نفری چریک ها فدائی پیرو برنامه هویت آقای سامع، آقای هزارخانی و ديگر نفراتی که با پول مجاهدین ارتذزاق میکنند حال وظیفه ما چیست؟ هموطنان گرامی شورای حکومتی منصوب امریکا در عراق اعلام نمود، اعضای سازمان مجاهدين در عراق باید تا پایان سال جاری از عراق خارج شوند. این در شرایطی است که تمام در های پناهندگی در غرب به روی پناهندگان بسته شده است و هیچ کشوری حاضربه دادن پناهندگی به اعضای مجاهدین مستقر در عراق نمیباشد. این در حالی است که تعداد زیادی از آنها پناهندگی کشورهای اروپائی را دارند و سازمان مجاهدین یا پاسپورت های آنان را مصادره کرده است و یا تاریخ اعتبار آنان گذشته است. متأسفانه بعضی از جداشدگان در اروپا در ماههای اخیر در جهت مسدود کردن راه وارد شدن اعضای سازمان در عراق به اروپا سعی میکنند که کینه شخصی و تصفیه حساب های خود را با رجوی سر انسانهای دیگری که خود قربانی سیایست غلط رجوی شده اند خالی نمایند. این در حالی است که نفرات تشکیلاتی که صد در صد مرید مریم و مسعود هستند به صورت گروهی وارد اروپا شده اند. به عنوان تلاشگر حقوق بشر خوشحال میشوم که تمام افراد سازمان، حتی آقای رجوی و سایر مسئولین سازمان سالم به اروپا وارد شوند. آمدن آنان به یک کشور امن باعث حذف باز خواست از آنها به خاطر اشتباهات آنان نخواهد شد. اگر چه من پس از جدای از سازمان هیچ گونه اشترک عقیدتی و سیاسی با سازمان مجاهدین نداریم و خوب میدانیم که آقای رجوی با توجه به حمایت از رژیم صدام جای در عراق ندارد و احتمال دارد که آنها مورد معامله قرار گیرند لذا از شما آزادیخواهان و طرفداران حقوق بشر میخواهیم در راستای انتقال تمام اعضای سازمان به کشوری امن، با تحت فشار گذاشتن سازمان پناهندگان ملل متحد، شرایطی را فراهم آورد تا تمام اعضای سازمان که در عراق میباشند به کشور امنی انتقال داده شوند. انتقال این افراد به کشوری غیر از عراق و ایران باعث رسوائی سازمان رجوی و نجات جان هزاران انسانی است که می تواند در آزادی کامل حق انتخاب داشته باشند
محمدرضا اسکندری هلند 13 دسامبر 2003

جوانان ايرانی ساکن هلند

بيش از 5 در صد جوانان ايرانی ساکن هلند از سن 12 تا 24 سال مشغول کار های خلاف میباشند وزارات دادگستری هلند و دانشگاه روتردام بیش از یک سال مشغول تحقیق و بررسی ريشه های عواملی که در بين جوانان خارجی موجب اعمال خلاف ميشد بودند. افرادی که در رابطه با آنان تحقيق شد، جوانانی هستند که همراه با والدین و يا جدا از والدين از دولت هلند تقاضای پناهندگی کرده وبخاطر ارتکاب جرائمی ساده و يا پيچيده دستگير و يا برای مدت کوتاهی در زندان بسر برده اند. طی اين تحقيقات درصد و ميزان شرکت جوانان خارجی در جرائم خلاف قانون بترتيب مشخص شده است. متاسفانه بايستی اذعان نمائيم که طبق آمار بدست آمده اين تحقیقات، جوانان ایرانی مقام 10 را به خود اختصاص داده اند. قبل لز انتشار نتايج تخقيقات، وزارات دادگستری برای تکمیل تحقیقات انجام شده از 72 نفر متخصص هلندی و خارجی دعوت نمود تا نتايج تحقيقات بدست آمده را با متخصصين هلندی و خارجی طی جلسات طولانی تحليل و تفسير نمايد. در میان نفراتی که به جلسات مذبور دعوت شدند دو ایرانی متخصص نیز حضور داشتند. اعلام نتايج تحقیقات به خاطر مسائل انتخاباتی تا به امروز به تعويق انداخته شد. خوشبختانه نتايج کسب شده طی هفته گذشته بصورت گزارشی مبسوط و در فرم يک کتاب به چاپ رسيد. گروه خبری ماد که خود نيز جزء شرکت کنندگان در آين جلسه بودند موفق به دريافت يک جلد از اين کتاب شدند. اینک جهت اطلاع علاقمندان سعی ميکنيم تا با ذکر شمه ای از نتايج تحقيقات شما را در جريان اطلاعات درج شده در اين کتاب قرار بدهيم. تحقيقات مذبور در رابطه با جوانان از 12 تا 17 و 18 تا 24 ساله خارجی مقيم هلند انجام گرفت. نتايج تحقيقات: بالاترين درصد خلاف کاری بين جوانان خارجی متعلق به جوانان يوگسلاوی و کمترين درصد متعلق به جوانان چين اعلام شد. عواملی که منجر به خلاف کاری ميشود بدين گونه نامبرده شده است: موقعيت اجتماعی افراد مشکلات اقتصادی زندگی در مخلات فقيرنشين زندگی غير قانونی در هلند شرايط خانوادگی عدم ارتباط با جامعه هلندی خشونت در خانواده عدم کنترل محيط مدرسه عقب ماندگی درسی عدم هماهنگی بين سيستم آموزشی و تربيتی در خانه و مدرسه بيکاری و عدم دسترسی به محيط کارس و درس مناسب مسئله غيبت و کنترل مدرسه و خانواده در اين رابطه مسئله دوستی و گذراندن اوقات فراغت تحت تاثير محيط خلاف کاری و باندهای خلافکاری کمبود محيط سالم ورزشی و شرکت نکردن در تفريحات سالم مسئله پناهندگی و خاطرات گذشته جنگ و فرار پذيرش واقعيتی که بیش از 5 در صد جوانان ایرانی به جای درس خواندن و تحصیل مشغول خلاف کاری هستند، برای ما بسیار سخت بود ولی طی صحبتهای کشاف و طولانی و با ذکر نمونه های عملی برايمان مشخص شد که آمار درست و واقعی است. اين خلاف کاريها شامل دزدی، اذينت و آزار در معابر عمومی وساير اعمال خلاف قانون. راستی چه عاملی باعث ميشود که بيش از 5 درصد جوانان ايرانی و يا بعضا 10 درصد ديگر جوانان از مليت های ديگر دست به انجام اعمال خلاف ميزنند. اگر بخواهيم بطور خلاصه بيان کنيم بايد بگوئيم که عواملی نظير: نداشتن جواب و ماندن طولانی مدت در کمپ ها مشکلات مالی و هزینه کمی که دولت در اختيار پناهندگان ميگذارد اخراج از کمپ پناهندگی و رها کردن در خیابان بدون سرپناه وامکانات مالی بالا رفتن اختلافات در خانودها ایرانی Cخاطر شرایط پناهندگی و نداشتن وقت برای کمک Cه فرزندانشان عدم کنترل صحیح توسط والدین بالا بودن تعداد گروهای خلافکاری در محیطی که ایرانیان زندگی میکنند افرادی که تحقيقات مذبور را انجام داده بودند بين جوانان خارجی و جوانان هلندی تفاوتی قائل نشده بودند که بلطبع اين مقايسه نميتواند درست باشد. زيرا جوانان هلندی در يک محيط امن و با امکانات فراوان زندگی ميکنند. به همین خاطر این آمار به نظر ما تا حدی نادرست بنظر ميرسد اگر دولت میخواهد آمار درستی داشته باشد بايستی جوانان خارجی پناهنده را با جوانان هلندی که خانواده های آنها وابسته به حقوق بیکاری هستند مقایسه نماید. اما توصيه ما به والدين گرامی ايرانی اينست که دولت هلند نميتواند ناجی فرزندان ما باشد. لذا تا دیر نشده سعی کنيم به کمک فرزندانمان بشتابيم و با توجه و محبت و کنترل صحيح آنها را کمک نمائيم. کسانی که به زبان هلندی تسلط دارند ميتوانند در آینده اين کتاب را از کتاب فروشهای هلندی خریداری نمایند. Schimmige werrlden M. Kromhout M. van san ISBN 90-5454-319-1

جنبش دانشجوئی يک جنبش توده ای است نه يک جنبش امريکائی

جنبش دانشجوئی يک جنبش توده ای است نه يک جنبش امريکائی بعد از سقوط رژيم صدام در عراق و عوض شدن جغرافيای سياسی منطقه توسط امپرياليسم آمريکا، رهبران دولتهای منطقه و اپوزيسيون دولتها به تکاپو افتادند تا از شرايط بوجود آمده حداکثر استفاده را به سود خوديش ببرند. ايران بخاطر موقعيت خاص اقتصادی، اجتماعی و سياسی در منطقه همواره بعنوان مرکز و محوری در تحولات خاورميانه به حساب ميايد. در اين راستا نيز سردمداران جمهوری اسلامی حتی بدون توافقات ضمنی با گروه ديگر(دولت و يا مجلس) به مذاکره و معامله با دول خارجی پرداختند. هر جناحی سعی ميکند در مسابقه ارزان فروشی ايران از ديگری سبقت بگيرد. بعضی ها برای تماس و معامله با نمايندگان امريکائی و چراغ سبز نشان دادن به امريکا از هر اقدامی فرو گذار نمي مانند. در اين ملاقاتها نيز هر کس ادعا ميکند که وی بهتر و آسانتر از ديگری قادر به حفظ و تامين منافع امريکا ميباشد. همه اين وعده و وعيدها هم تنها در صورتی محقق ميشود که جناح مربوطه بتواند با کمک آمريکا همچنان به سلطه خويش بر جان و اموال اين مردم حاکم و يا به حکومت ادامه بدهد. در کنار تلاشهای سردمداران رژيم جمهوری اسلامی برای نزديکی به امريکا، شاهد تلاشهای اپوزيسيون ساکن در عراق، اروپا و امريکا بعد از شکست صدام هستيم که از هم پيشی گرفته و ميخواهند که از قافله جا نمانند و با خوش خدمتی و خوش رقصی به امريکا نشان بدهند که آنان نيز به خاطر به قدرت رسيدن در ايران و در جهت حفظ منافع امريکا از اعمال هر عملی که ارباب امر بفرمايند فروگذار نخواهند بود. سازمان سيا و نيروهای اطلاعاتی امريکا نيز خوب ميدانند که اين اپوزيسيون وابسته توانائی پيشبرد هيچ کاری را ندارند و صلاحيت الترناتيو بودن و شدن را هم ندارند ولی امريکا از آنها بعنوان حربه ای در جهت پيشبرد اهداف خود استفاده کرده و ميکند.بر همگان واضح و اشکار است که اپوزيسيون وابسته از سازمان مجاهدين خلق گرفته تا سلطنت طلبها تا بحال تنها در فکر دست يابی به منافع خود بوده اند و هيچ کاری جزء سنگ اندازی در راه جنبش مردمی نکرده اند. پس حساب ما با اين اپوزيسيونی که تنها در فکر حصول منافع شخصی خود بوده و هست و جدای از مردم و خواسته هايشان گام بر ميدارند مشخص است. اينان از سلطنت طلب گرفته تا مجاهد ش خودشان را به کری ميزنند. مردم ايران 25 سال پيش خط بطلان بر حکومت سلطنتی کشيد و اينک هم هر حکومت مذهبی اعم از ولايت فقيه با عمامه و بی عمامه را نفی ميکنند و خواهان يک جمهوری مردم سالار ميباشند.در راستای شروع حرکتهای اعتراضی در داخل ايران، کار اصلی ما شناسائی و افشای ماهيت اصلی رهبران، جناحها و نيروهائی وابسته به امريکا است که برای ماندن و به قدرت رسيدن است تصميم به ارزان فروختن اين آب و خاک ديرينه را گرفته اند.طی روزههای گذشته شاهد شعله ور شدن جرقه های نوينی از جنبش دانشجوئی و مردمی ميهنمان بوديم. حرکت و جنبشی اعتراضی که تماما مستقل بوده و ريشه در جامعه ايران دارد. اين جنبش وابسته به هيچ قدرت و نيروی خارجی نيست. اما اگر به تبليغات کرکننده راديو و تلويزيونهای لوس آنجلس گوش فرا بدهی چنين وانمود ميشود که مردم ايران خواهان بازگشت سلطنت هستند و منتظر آن نشسته اند تا پسر شاه را با سلام و صلوات بر تخت پادشاهی بنشانند. در حقيقت اين يک توهين و تهمت اشَکار به مردم ايران و خواسته های بر حق آنان است. مردم ما اين همه خون نداده اند تا يک حکومت سلطنتی بعد از آنهمه جنايت، حمام خون، دزدی و غارت اموال مردم دوباره بر سر اين ملت مظلوم به حاکميت برسد. شاه پس از خروج از ايران پولها و سرمايه های زيادی را غارت نمود. سرنوشت آن پولها چه شده است؟ آقای رضا پهلوی چرا تا بحال در رابطه با جنايت پدر و پدربزرگت از جمله کشتار مردم، اعدام انقلابيون و روشنقکران و کودتای 28 مرداد موضع نگرفته و نمیگيريد. آيا تا بحال يکبار هم شده که اشاره ای به جنايات و خيانتهای اجدادت بکنی؟ شما چه پاسخی برای دريای خونی که برای راندن اجدات در ايران شد داريد؟ مردم ايران تنها و تنها خواهان ايجاد سيستم نوينی که به خواست و حقوق اين ملت احترام بگذارد ميباشند. جنبش کنونی دانشجويان با حمايت وسيع مردمی خواهان برگزاری يک انتخابات و رفراندم آزاد است و نيروهائی که از پيش رئيس و رؤسا را تعيين کردند به اين خواست مقدس مردم اهانت کردند و اين عملکرد گناهی نابخشودنی است، زيرا نيروئی که هنوز به حاکميت نرسيده و خواست اين مردم را ناديده ميگيرد آينده اش نيز مشخص است. جنبش دانشجوئی يک جنبش توده ای است نه يک جنبش امريکائی. اين فرياد رسای جوانانی است که همه چيزشان را در طبق اخلاص گذاشته اند و با اين صدای رسا به همه آنانی که فکر ميکنند اين جنبش وابسته به امريکا است پاسخ دندانشکنی ميدهند.لازمه تداوم واستمرار جنبش دانشجوئی در داخل، پشتيبانی و همياری و همکاری اپوزيسيون مردمی و غير وابسته در خارج از کشور را ميطلبد. اما اين حرکتها چه در داخل و چه در خارج از ايران بايستی در جوی بسيار آرام و بدور از هرگونه اعمال خشونت و خرابی و انهدام انجام بگيرد. برای اعلام پشتيبانی و همبستگی ملی در روز 18 تير روز قيام ملی مردم ايران بسيج شويم و ندای آزادی خواهانه اين ملت را به گوش جهانيان برسانيم. به اميد برپائی ايرانی آزاد، آباد، مستقل و دمکراتيک محمدرضا اسکندری 29 خرداد 82

دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در اروپا

دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در اروپا دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در امارات هنگامی که دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در امارات در سراسر جهان در مرکز توجه اخبار قرار گرفت. به یاد دارالمبارک های دیگری که در سراسر جهان در هر ده و شهر ایران تا مرکز اروپا و امریکا گسترده است افتادم. ایرانیان گرامی، هموطنان عزیز، بیش از دو دهه است که رژیم جمهوری اسلامی به فروش دختران و زنان ایرانی مشغول است. در این راستا به شیوه های مختلف به این کار دست زده است. من وقتی این خبر را خواندم چشمانم پر اشک شد. ولی پس مدتی بر خود و سایر ایرانیان که فقط دارالمبارک امارات را مطرح میکنند خندیدم. البته باید این جنایت افشا شود. اما خانه از بیخ ویران است خواجه در فکر نقش ایوان است سالهاست که رژیم جمهوری اسلامی به جنایت خویش بر زنان ادامه میدهد. باید روشن کرد دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در امارات تنها نیست بلکه این بازار. تنها مشتی از خروار برده فروشی برده فروشان در قدرت و خارج از قدرت میباشد. برای روشن کردن این مسئله به ذکر چند نمونه میپردازام. سال 62 زندان دادسرای ایلام من در یکی از سلول های انفرادی قسمت زنان زندانی بودم. در سلول کناری من یک دختر جوان زندانی بود. معمولا هر شب حدود ساعت 10 شب یکی از مسئولین زندان درب سلول او را باز میکردند و داخل سلول میشد. پس از حدود 20 دقیقه از سلول خارج میشد. پس از خارج شدن آنان حتی لباسهای خود را مرتب نمیکرد. هر روز این دختر جوان مورد تجاوز قرار میگرفت. این عمل مسئولین زندان تا زمانی که آن دختر مظلوم آزاد شد ادامه داشت. ایا این عمل از دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در امارات کمتر میباشد سال 64 وقتی در زندان انفرادی زندان دیزل آباد کرمانشاه بودم. صدای بگو مگوی به گوشم رسید. گوشهایم را بیشتر تیز نمودم تا سر در آورم که قضیه چیست. پس از چند دقیقه متوجه شدم که یکی از مسؤ لین زندان به پسر جوان زندانی که در سلول بود میگفت یا صندلی بشو و یا صندلی میشم . من فکر میکردم که خواب میبینم ولی خواب نبود و پاسدار مذبور با فشار، تهدید و ارعاب توانست که به آن نوجوان زندانی تجاوز نماید. و این کار تا زمانی که جوان مذبور در سلول بود ادامه داشت. آیا این عمل از دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در امارات کمتر میباشد خانه های عفاف: روزنامه های داخلی در چند سال گذشته پرده از روی جنایت سران رژیم که خانه هایی برای دختران و زنان فراری دایر کرده بودند پرده برداشت. مگر کار این حیوانات درنده در پوست انسان در تجاوز و سوء استفاده جنسی از اسیران، کمتر از دارالمبارك در امارات میباشد. در هفته گذشته روزنامه ها خبر دادند که از بیش از 200000 دختر و زن خیابانی در ایران وجود دارد. مگر سرنوشت آنان در ایران با آن شرایط اقتصادی مرگ بار، بهتر از دارالمبارك در امارات میباشد.
رمادی: در سال 71 آقای رجوی تعداد زیادی از مخالفین خود که در میان آنان زنان و دختران مجرد بود به شهر رمادی عراق تبعید کرد. رمادی یکی از شهرهای عراق است که از لحاظ فرهنگی عقب مانده ترین شهر عراق محسوب میشود. رژیم صدام تمام مخالفین سیاسی خود را به آن شهر تبعید میکرد. به خاطر نبود امکانات اولیه زندگی و جو غیر انسانی که نیروهای امنیتی صدام بوجود آورده بودند. عرب های پول دار و با نفوذ به تعدادی از دختران و زنان مجرد تجاوز نمودند. آنها که برای آزادی زنان ایران به رجوی پیوسته بودند حال خود مورد تجاوز عرب ها قرار میکرفتند. آیا آنها بدتر از دارالمبارك در امارات مورد ظلم قرار نگرفته بودند. در همین عراق اعضای ناراضی مجاهدین تحویل سازمان امنیت صدام، و سپس به زندان ابوغریب انداخته می شدند و در زندان مورد تجاوز زندانیان پولدار عراقی قرار می گرفتند و یا برای امرار معاش خود ظرف های زندانیان را می شستند و پس از سالها رنج و اسارت به رژیم تحویل داده شدند مگر کمتر از دارالمبارك در امارات درد آور است؟
اروپا: تعداد زیادی از زنان و مردان ایرانی از جور و ظلم رژیم جمهوری اسلامی راهی غربت شده اند. تعداد زیادی از این قربانیان به اروپا آمده اند. آنان قبل از اینکه به اروپا قدم بکذارند فکر میکردند که اگر پای آنان به اروپا برسد همه چیز حل خواهد شد و در مدینه فاضله زندگی خواهند کرد. حال برای اینکه گوشه ای از دارالمبارك ايراني در اروپا را روشن کنم به شرح چند واقعه میپردازم: یک خانم ایرانی به همراه چند فرزند خود وارد خاک هلند میشود. پس از 24 ساعت دولت هلند دستور اخراج وی و فرزندانش را صادر میکند. این خانم ایرانی از لحضه ای که از کمپ خارج شد باید در هلند به صورت غیر قانونی زندگی می کردند. زندگی غیر قانونی در هلند برای یک خانم تنها کار سادهای نمیباشد. او مجبور میشود برای ماندن در هلند به هر آب وآتشی دست بزند. او حاضر میشود با هلندی، ایرانی و هر کوفت زهرماری که از او بخواهد دست میزند. توسط افراد ایرانی و هلندی مورد سوء استفاده قرار میگیرد. او فکر میکرد اگر مدتی زن مصلحتی یکی باشد، پس از 3 سال میتواند اقامت دائم هلند بگیرد و بعدا جدا شود. او نمیدانست که دولت هلند به خاطر سؤء استفاده مردان و زنان هلندی و خارجی دارای جواب این نوع تجاوز قانونی را سالهاست که لغو کرده است. فرد مذبور همانند گدایان هر روز به دنبال کسی است که به او سر پناه بده در مقابل هر آنچه که میخواهد برسر او بیاورند. آیا این از دارالمبارك در امارات بهتر میباشد. به عنوان کسی که متخصص امور اجتماعی و تربیتی هستم و در سازمان پناهندگی کار میکنم هر روز شاهد چندین نمونه در این رابطه میباشم. یک جوان ایرانی که سنی حدود 28 سال دارد. پس از دو سال در بدری از این کمپ به آن کمپ سرانجام دولت هلند به او ابلاغ میکند که در عرض 24 روز باید خاک هلند را ترک نماید. این جوان برای آمدن به اروپا پول زیادی را قرض و خود را به هلند رسانده بود. برایش مقدور نیست که برگردد. او میداند که پس 24 روز باید در زیر سقف آسمان بخوابد. آن هم در کشوری که خوابیدن در معابر عمومی ممنوع میباشد. تازه اگر ممنوع نباشد هوای بارانی هلند این اجازه را به کسی نمیدهد. فرد مذبور پس از تلاش شبانه روزی و رفتن هر شب به دیسکو در نهایت با یک خانم هلندی که سن آن از 50 سال بالاتر میباشد دوست میشود. خانم هلندی او را به خانه راه میدهد. جوان ایرانی هیچ چاره ای ندارد. او در واقع میپذیرد که نوکر بی جیره و موجب آن خانم هلندی شود. این جوان فلک زده ایرانی هم باید مسائل جنسی آن خانم را حل نماید و هم هر روز آشپزی و کار خانه اش را انجام دهد. او خوب میداند که هیچ گونه راه چاره ای برای فرار از این بدبختی وجود ندارد. آیا شریط این جوان ایرانی که صدها نمونه آن در اروپا و امریکا وجود دارد بهتر از دارالمبارك؛ بازار فروش بردگان ايراني در امارات است. هموطنان : برقراری و رشد روز افزوان این بازارهای فروش بردگان (زن و مرد ) در درجه اول به گردن رژیم جمهوری اسلامی و در درجه دوم به گردن تمام روشنفکران ایرانی که من نیز یکی از آنها میباشم هست. اگر ما منافع و مسائل شخصی و گروهی خود را کنار بگذاریم، رزیم نمیتوانست این چنین برسر مردم ما بیاورد. درست کردن اتحاد های رنگ وارنگ و احزاب و گروهای چند نفره دردی را دوا نخواهد کرد. هر گونه فعالیت سیاسی و ازاد سازی مردم ایران، ابتدا در گرو رها سازی خود و حل مسائل ایرانیان خارج کشور است. ما در مقابل انبوه سازمانها و احزاب و اتحادیه و انجمن های گوناگون سیاسی، چقدر انرژی خود را صرف امور انسانی و خدمت به هموطنان ایرانیمان با توچه به سرمایه های کلان مالی که ایرانیان در اروپا و امریکا دارند کرده ایم؟ به امید وحدت تمام عیار همه ایرانیان و نیروهای مترقی و آزادی خواه در داخل و خارج کشور
محمد رضا اسکندری هلند 5 اکتبر 2003

ما و دیدگاههایمان در رابطه رژیم، مجاهدین و مخالفین مجاهدین

جوابی به رهبر مخفی مجاهدين و تـعدادی از اعضای جدا شده مجاهدين که همه چيز را سياه و سفيد بررسی و تحليل ميکنند طی چند هفته گذشته جهان شاهد شکست مفتضحانه سازمانی بود که بجز خيانت و دروغگوئی و جاسوس پروری کار ديگری برای مردم ستمديده و در بندمان نکرد و نميکند. با دستگيری رئيس جمهور انتصابی شورای ملی رجوی بار ديگر چهره واقعی و پنهان اين فرقه مذهبی بهتر شناسانده شد. فرقه ای که برای رسيدن به قدرت و رساندن بقول خودشان "مهر تابان" به ايران عملا فتوای جهاد و خودسوزی ميدهد. با نگاهی به سايت جبهه همبستگی و با ذره ای درايت و تيزهوشی به عمق دجاليت و عوام فريبی اين فرقه پی ميبريد توجه کنيد سايت جبهه همبستگی : آزادی رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران به هر قيمت و با هر بها. شهيد" ندا حسنی" گلی فروزان از باغستان ازادی مريم. و... سازمان مجاهدين از طرفی فتوای اتمام خودسوزی را صادر ميکند و از طرفی آزادی مريم را با هر بها و قيمت ميخواهد بپردازد. اگر به سايت جبهه همبستگی نظری بيافکنيد با ديدن تصاوير انسانهائی که خود را به آتش ميکشند مواجه ميشويد. بي شک از خود خواهيد پرسيد چرا، چرا؟ بعضی ها نفت و بنزين را ميخرند و کبريت را هم ميدهند و خود تماشاچی سوختن نسلی ميشوند که جرمشان آزادی خواهی و حق طلبی بود. نسلی که قربانی سياستهای غلط حاکمان جمهوری اسلامی و فرقه رجوی شد. نسلی که بخيال خود برای رهائی و آزادی ملتی در بند بپا خواسته بود. زمانی که به سازمان مجاهدين پيوستيم هرگز فکر نميکرديم که رجوی روزی اين سازمان را به يک فرقه مذهبی و استبدادی مبدل سازد و تنها هدفش نابود کردن استعداهای بشری و رسيدن به قدرت باشد. زمانی که برای احقاق حقوق مردممان به زندان رفتيم و شکنجه شديم، نميدانستيم که در جنايات و خيانتهای رجوی به مردم ايران شريک خواهيم شد. به خيال خود برای رهاندن مردممان از چنگال استبداد دينی مبارزه ميکرديم اما نمیدانستيم که در چنگال فرقه ای گرفتار آمده ايم که جزء دروغگوئی وخيانت و جاسوس پروری چيز ديگری در چنته ندارد. اما بمحض بيدار شدن از خواب غفلت صف خود را از صف تمامی نامردان و دروغگويان و جاسوسان جدا نموده و به گناه بزرگ خود در قبال مردم ايران نيز واقف و آگاه ميباشيم. از بدو جدائيمان ازسازمان مجاهدين طی 10 سال زندگی در يک کشور بيگانه نشان داده ايم که ما کيستيم و در چه صفی هستيم. طی روزههای گذشته مقالاتی در رابطه ما در سايت مجاهدين و سايتهای وابسته به رژيم جمهوری اسلامی و برخی از جداشدگان از سازمان مجاهدين که متاسفانه در اثر تحريکات و ضديت کور با مجاهدين به شغل زشت جاسوسی گمارده شده اند بوديم. مقالاتی بنام آقای فرشيد ابراهيمی و برهان وکيلی در سايتهای سپيده و نگاه نو و جبهه همبستگی در مورد ما عاری از تاثير پذيری از فرهنگ و ادبيات سازمان مجاهدين رجوی و حاکمان رژيم جمهوری اسلامی نبود . هدف از نوشتن نه پاسخگوئی به اين افراد است و نه نقد اين افراد. زيرا افرادی بنام فرشيد ابراهيمی و برهان وکيلی اساسا وجود خارجی ندارند و ساخته و پرداخته ذهن افرادی هسنتد که در ضديت مطلق و کورکورانه با مجاهدين به جاسوسی و خودفروشی پناه آورده اند. ابتدا بايستی بگوئيم که از درج مقالاتی اين چنينی نه تنها ناراحت نيستيم بلکه فوق العاده خوشحال هم هستيم. زيرا افراد با تبادلات فکريشان و چالشهايشان بهتر شناخته ميشوند. مهمتر از اين اذعان به واقعيت تلخی است که گريبانگير مردم و فرهنگ ماست و آنهم اينست که جوی سالم برای تبادل نظر فکری و دخالت مستقيم افراد در گفتگوها وجود ندارد. و درج چنين مقالاتی را به فال نيک ميگيريم و نشانه ای از آغاز تبادلات فکری ميدانيم اما اميدواريم که در آينده با دلايل منطقی و با فاکت و نمونه های واقعی بياييد. لذا ما عکس العمل اقايان فرضی "ابراهيمی و توکلی" را به فال نيک گرفته و اميدواريم که در آينده جرات و شهامت آنر ا پيدا کنند که با اسم و رسم واقعی و در يک جوسالم و منطقی ما را به چالش به طلبند. گرچه ميدانيم که اين افراد وجود خارجی ندارند ولی وظيفه انسانی و ملیمان حکم ميکند تا چند نکته را جهت آگاهی خوانندگان عزيز و در حقيقت در راستای شناساندن ايدئولوژی فرقه رجوی و چهره افرادی که بزعم خود لباس خيانت را از تن بدر کرده و به خيانت خود نيز واقفند بيان نمائيم. در حقيقت سوال ما خطاب به آندسته از انسانهائی است که ضديت مطلق با مجاهدين چشم و گوششان را کور و کر نکرده و لباس خيانت را با لباس جاسوسی معامله نکرده اند.1 - رژيم جمهوری اسلامی ما را متهم به دشمنی باخدا و خلق وقران ميکند. زندان رفته، شکنجه شده و آواره و تبعيدی هم که هستيم.2- سازمان مجاهدين خلق ما را متهم به جاسوسی برای رژيم جمهوری اسلامی ميکند.3 برخی جداشدگان از سازمان مجاهدين هم ما را متهم به داشتن افکار رجويسم و خيانت ميکنند.
آن يار کز او گشت سر دار بلند جرمش اين بود که اسرار هويدا ميکرد در حقیقت ما هم مخالف سياستهای رژيم جمهوری اسلامی هستيم و همگام با مردم ايران خواهان برگزاری انتخابات و رفراندم هستيم ما سازمان مجاهدين خلق را يک سازمان تروريستی ويک فرقه مذهبی و جاسوس پرور ميدانيم. ما مخالف هرگونه جاسوسی و خيانت از طرف برخی از جداشدگان سازمان مجاهدين به خاطر ضديت کور با مجاهدين هستيم. ما به هيچ دسته و گروهی وابستگی فکری و تشکيلاتی نداشته و نداريم و چاپ مطالب و سخنرانيهای ما در سايتی و يا نشريه ای و یا نشستن در کنار افراد و يا افرادی دال بر همکاری و همفکری ما نبوده و نيست. ما به اصل آزادی و رعايت حقوق بشر برا ی همگان حتی دشمنانمان اعتقاد داريم اساسا تشکلی بنام اعضای جدا شده وجود ندارد و افرادی که بدون ذکر اسم از اين واژه استفاده ميکنند تنها هدفشان گران فروشی به رژيم جمهوری اسلامی است. ما افتخار ميکنيم که از مخالفان سر سخت رژيم جمهوری اسلامی بوده و هستيم و خواهيم ماند و تا احقاق حقوق مردم ايران از پای نخواهيم نشست. ما مخلاف ايدئولوژی و سياستهای غلط سازمان مجاهدين بوده و هستيم. ما مخالف هرگونه جاسوسی و همکاری با رژيم جمهوری اسلامی بخاطر ضديت کور و هيستريک با مجاهدين بوده و هستيم و هرگونه همکاری با رژيم برای رسيدن به هدف که همانا از دور خارج ساختن مجاهدين است محکوم ميکنيم. اما چند کلامی خطاب به آقای ابراهيمی و وکيلی که وجود خارجی ندارند ولی يدک کش ايدئولوژی سران جمهوری اسلامی و فرقه رجوی هستند. استدلات شما مبتنی بر تماسهای تلفنی با هواداران و افرادی است که ما هيچگونه ارتباط و تماسی با آنها نداشته ايم. حال سوال ما از شما اينست که تا بحال در کجای اين کره پهناور خاکی ديده ايد و يا شنيده ايد که بر اساس چند استدلال تلفنی ميشود فرد يا افرادی را محاکمه و اعدام کرد. آقای ابراهيمی شما که دارای اين استعداد درخشان در قضاوت هستيد و با اختراع چنين متد جديدی و بدون داشتن سواد سياسی و قضائی چنين حکم ميفرمائيد بايد بگوئيم که آينده تان بسيار درخشان است. شما آنقدر از دنيای سياست وگفتگوی سالم و ديالوگ فاصله داريد که انتقاد سالم و پاسخگوئی که لازمه رشد فکری و فرهنگی ماست را حملات هيستريک و ارتجاعی مينمائيد. بنظر ما انسانها اين حق را دارند که در جوی سالم و بدون غرض و مرض با هم به تبادلات فکری بنشينند. به شما پيشنهاد ميکنيم که يک دوره کلاسهای تمرين برقراری ارتباطات و گفتگوها بگذرانيد تا بفهميد که انسانها به ديالوگ و کفتگوی سالم نياز دارند وچگونه بايد با هم به گفتگو بپردازند. ما با کمال ميل تمايل داريم تا به شما بعنوان يک هموطن فنون لازم را در اين زمينه بياموزيم. شما ما را متهم به رجو.يسم، فردپرستی و داشتن کيش شخصيت نموده ا يد. اما اگر هر فرد منصفی و حتی خودتان بدون کلاه نگاهی به نوشته شما بيندازد ميبيند که فرهنگ نوشتاری شما همان فرهنگ و ادبيات سران رژيم و رجو.يست که بجای بکار بردن استدلات منطقی و واقعی و عملی به سفسطه کردن و استفاده از واژه های خيالی و همان فرهنگ قبيح برچسب زدن پرداخته ايد. انتقاد از خانم افشاری و يا هرکسی ديگر انتقادی سازنده و رو به رشد است و ما انرا منفی نميبينيم و حتی لازمه رشد افراد ميدانيم. اما هيهات که شما سخت نياز به گذراندن يک دوره آموزشی هستيد تا بدانيد که کنش و واکنش های فکری چگونه راه سالم فکر کردن و زيستن را هموار ميکند. البته تقصير شما نيست که هنوز قادر به درک اين واقعيت ها نيستيد. زيرا رژيم جمهوری اسلامی و فرقه رجوی راهی را برای سالم زيستن و درست انديشيدن و چالش نگذاشته اند. همه چيز يا سياه است و يا سفيد. شما هم بخاطر همان تنگ نظريهای فکريتان که ناشی از ايدئولوژيهای حاکم بر افکارشما ميباشد بهتر از اين نميتوانيد عمل کنيد. شما چگومه قاضی هستيد که حق آزادی بيان و انتقاد را از ديگران سلب ميکنيد. آيا شما رجويسمی هستيد يا ما؟ افرادی از قبيل حسن حاتمی، امرالله ابراهيمی، جمشيد تفريشی و بابائی را بعنوان منبع خبريتان ذکر فرموده ايد. طبق اظهارات شما اين افراد با ما در ارتباط بودند و به شما گفتند که آقای اسکندری چگونه فردی است. آيا ميتوانم از شما بپرسم از چه کسی دستور گرفتيد تا در رابطه با ما تحقيق کنيد؟رژيم يا مجاهدين ؟ شغل شريف حضرتعالی چه هست؟ چقدر بابت اين گزارش بی اساس در یافت کرديد؟ ما از ابتدای سکونتمان در هلند در شهر خرونينگن هلند در شمالی ترين نقطه اين کشور زندگی ميکنيم و افرادی نظير آقايان مسعودی، تفريشی حاتمی و غيره را نديده ايم و نميدانيم چه جور قيافه ای دارند. ما تنها يک و يا دو بار در رماديه آقای ابراهِمی و حاتمی را ديده ايم و با هيچ کدام از اين افراد نه رابطه ای داشتيم و نه تبادل فکری. پس چطور ميشود که اين افراد در رابطه با ما صحبت کردند. يا شما دروغگو هستيد و يا اين افراد. اما آنچه که از ابتدای نوشته شما تا انتهای ان به چشم ميخورد جزء دروغگوئی چيز ديگری نيست و این هم گناه تو نيست زيرا نا خواسته در همان سيستم فکری رجوی گرفتار آمديد و به زعم خود رها شده ايد اما نوشته شما حاکی از غوطه ور بودنتان در سيستم فکری رجوی دارد. ضمنا بعد از پی بردن به ماهيت واقعی و مخوف مجاهدين از هر امکان سالمی برای ترويج و روشنگری عليه اين فرقه استفاده کرده و ميکنيم. اما نشر اين افکار در سايتی و يا مجله ای و يا درج اسم ما در کنار اسامی ديگر دال بر همکاری ما را نداشته و ندارد. ما نه جزء نشريه پيوند بوده و هستيم و نه با گردانندگان اين نشريه وحدت فکری داريم. ديديد که با زهم خطا کرديد و قبل از محاکمه حکم قتل را صادر کرديد. شما مرا متهم به کردکشی کرديد. از انجائی که از ابتدای بررسی نوشته تان تا بحال عدام صداقت و قضاوت شما بر همگان بارز شده لذا قضاوت را بر عهده مردم ايران ميگذاريم. ما نه تنها از شرکت در يک دادگاه مردمی در رابطه با رسيدگی به جنايتها و خيانتهای فرقه رجوی به مردم ستمديده ايران و کردها نمي هراسيم بلکه استقبال هم ميکنيم. ما با کمال ميل حاضريم تا در مقابل وجدان بيدار مردم ايران گواهی بدهيم و به سهم خود به حقيقت تلخی که همکاری ما با سازمان مجاهدين باعث به عقب انداختن و کند کردن موتور تحولات در ايران شده اذعان کنيم
خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان تا سيه رو شود هر که در او غش باشد ضمننا با خواندن کتاب خزان آرزوها پی خواهید برد که نقش من و ما در عمليات مرواريد چه بوده و عمل روشنگرانه من و افراد صادق تا بحال باعث شده که جنايات فرقه رجوی در قبال کردها جهانی شود، نه آنانی که در ازای دريافت پول و جاسوسی به جان آزادگان راسيتين افتاده اند. شما در نوشتارتان گاهی ما را متهم به جاسوسی برای رژيم، گاهی برای مجاهدين و گاهی هم افرادی بيمار و روانی که بايستی در بيمارستان بستری شوند نموده ايد. آيا حالا ميشود که ما از شما آقايان وکيلی، ابراهيمی و فرقه رجوی دعوت به عمل بياوريم و شما را به يک مناظره سالم دعوت کنيم تا دلايل جاسوس بودنمان را برای همه رو کنيد. اين گوی و اين هم ميدان به اميد ايرانی آزاد و آباد و دمکراتيک هلند 30 ژوئن 2003 طاهره خرمی و محمدرضا اسکندری

به پاییز خوش آمدی

به پاییز خوش آمدی
تولدم خزان است و خزان را عاشقانه دوست ميدارم. هر سال خزان طبيعت برايم يادآور خاطرات شيرين نوجوانيم ميباشد که شاداب و فارغ از هر غمی در کوچه باغهای وطنم ايران بر روی برگها با وقار خاصی راه ميرفتم و در دل نغمه شادی سر ميدادم. بارها ساکت و مغموم پشت پنجره، به تماشای خزان نشسته ام و به ريزش و رقص برگهای طنازی نگريسته ام، که روزی زينت بخش شمع وجود درختان بوده اند. من اغلب به تماشای برگ ريزان پائيز رفته ام. بارها روی برگهای به زمين افتاده راه رفته ام و به صدای دلنشين خش خش و موسيقی موزون برگها گوش فرا داده ام، هر برگی که بر زمين مي افتد با خود رازی و حکايتی حمل ميکند. من بارها به مهمانی کشف راز برگها دعوت شده ام. من متولد خزانم و اينک 40 خزان را سپری کرده ام و هر خزان را بيش از خزان بعدی دوست داشته ام و دارم. هيچوقت فکر نميکردم روزی به سوگ و تماشای خزان آرزوهايم بنشينم. خزان آرزوها همانند خزان طبيعت، زيبا، دلنشين و نغمه ساز نيست. خزان آرزوها چرکين، دردآلود و غم آواز است. هنگامی که جوانی بيش نبودم برای محقق ساختن اهدافم و برای به ثمر نشاندن حکومت مستضعفان و جامعه بی طبقه توحيدی ابتدا به خمينی و سپس به رجوی دل بستم. هر آنچه که داشتم در طبق اخلاص گذاشتم. زيباترين و مفيدترين سالهای جوانيم را در پشت ميله های زندان، تبعيدگاهها و نوار مرزی در قرارگاههای سازمان مجاهدين و زندانهای خمينی، رجوی و صدام سپری نمودم. من با عشق به آزادی و رهائی ميهنم به استقبال خمينی شتافتم. اما هنوز يک بهار هم نگذشته بود که ديدم خمينی برگهای سبز شاخه های جوان و شکوفه های گلهای ميهنم را مخفيانه و آشکارا به قربانگاه و تاريکخانه قرون وسطائی اش ميبرد و به زنجير ميکشد. هر برگی و يا شکوفه ای که بوی بهاران و شادی و لبخند را برای ميهن به ارمغان ميآورد در دم نابود ميکرد و ميکند. خسته، مغموم و نااميد دل به رجوی بستم تا شايد او ناجی مردم و ميهن و بهاران وطن شود. اما او هم نابود کننده حرث و نسل مردم ايران بود. اينک چند سالی است کوله بر دوش و غريب، دور از وطن در ماتم و حسرت آرزوهای بر باد رفته ام نشسته ام. حدود دو دهه ای است که ديگر عطر و بوی گلهای وطنم به مشامم نميرسد. ديگر خش خش برگهای پائيزی و نغمه بلبلان خوش آواز وطنم بگوشم نمی رسد. اينک به تماشا و ماتم خزان آرزوهايم نشسته ام. برای آمدن بهار چه سختيها که متحمل نشدم، چه زندانها و تبعيدگاها که نرفتم. چه سالهای سختی که غم غربت را به جان نخريدم تا شايد بهار بيايد. اما حال ميبينم که کشتی آرزوهای من، مردم ميهنم و همه پاکبازانی که برای آزادی و رهائی مردم ايران سخت کوشيدند به گل نشسته است. سالها با خودم کلنجار رفتم تا خاطراتم را بر روی صفحه سپيد کاغذ حک نمايم. با خود گفتم تنها با ذکر حقايق و ثبت سرنوشت خودم و هم رزمانم ميتوانم به مردم ايران و نسل فردا بگوييم، کساني که ردای آزادی و آزاديخواهی به تن کرده بودند دزدانی بيش نبودند. ما نسل جانباز ديروز با تمامی عشق، ايمان و احساسات و عواطف خويش هر چه داشتيم در طبق اخلاص گذاشتيم. اما بجز خيانت، دروغگوئی ، جنايت، رذالت و پست فطرتی چيزی بيش نديديم. آنهائی که سالها زندان ، شکنجه و دربدری را متحمل شدند به محض اينکه از دستورات و اوامر ولی فقيه خمينی و رجوی مخالفت ورزيدند حکم اعدامشان صادر و يا به جوخه های اعدام سپرده شدند . (هرکس با ما نيست بر ماست). بعد از جدائی از فرقه رجوی تصميم گرفتم تا با ثبت حقايق و واقعيات بيش از دو دهه زندگی در دو نظام عقيدتی خمينی و رجوی، خدمتی و لو ناچيز به مردم ميهنم کرده باشم. بعد از نوشتن مطالب در جستجوی نامی بودم که در برگيرنده احساسات روحی و فکريم باشد و حقايق بيان ناشده را عريان کند. در يکی از روزهای پائيز با يکی از دوستانم به نظارة خزان و برگ ريزان نشسته بودم. در وجود تک تک درختان ماتم، حزن و غم از دست دادن علايق، زيبائی ها و طراوتها را ميديدم. دوستم غرق تماشای عريانی وطراوت پائيز بود و با خود زمزمه ميکرد. او ناگهان گفت خزان آرزوها. من نيز با شنيدن کلمه خزان آرزوها احساس کردم که اين کلمه اسم مناسبی برای کتاب من ميباشد. بنظر من اسم خزان آرزوها بيان کننده احساسات و حقايقی است که در اين کتاب درج شده است. آری خزان آرزوها تصويری از صحنه دردناک ريزش، عريانی و غريبی زندگی انسانهائی را دارد که به اميد بهاران همچون پائيز همه هستی و وجودشان را دو دستی تقديم کردند اما جز مارک جاسوس، خائن و بريده چيزی بيش حاصل نکردند. لذا من برای اين مجموعه نام خزان آرزوها را برگزيدم. من و مردم ميهنم اينک در حزن و ماتم آرزوهايمان در زمستانی سرد و تاريک و مه آلود همچون حسنک کوله بار خويش را برداشته ايم و برای رها کردن خورشيد در راهی بسيار صعب گام برداشته ايم. اگر چه آرزوهايمان را پايمال کردند، اما ما را با تسليم و گوشه نشينی رفاقتی نيست. ما نسل ديروز و امروز مصمم هستيم و می خواهيم و ميتوانيم خورشيد و روشنائی را به ميهن باز گردانيم. نسل امروز ايرانی بسی هشيار و دانا قدم در راه تحقق جامعه ای آزاد و آباد و دموکراتيک گام برداشته و ديری نخواهد گذشت که خورشيد عالم تاب به ميهنم ايران باز گردد. آن روز دير نخواهد بود. آری خورشيد برای هميشه پشت ابرها نخواهد ماند. بهار خواهد آمد و پرندگان به آشيان خويش باز خواهند گشت. ضمناً بايد اذعان کنم که نسل امروز به اين نتيجه رسيده است، زمانی آزادی و عدالت اجتماعی در تمام عرصه های فرهنگی، سياسی، اقتصادی و اجتماعی به تحقق خواهد پيوست که به جدائی دين از سياست ايمان بياوريم و برای هميشه از دخالت مذهب و ايدولوژی در نظام حکومت وداع نمائيم. جدائی دين و سياست يکی از مهمترين تجارب انقلاب رنسانس در اروپا است، محصول اين تجربه تاريخی را ما هم اکنون در تمامی کشورهای اروپائی به عينه ميبينيم. اکنون زمان آن رسيده است که ما مردم ايران، بعد از اين همه سالها درد، رنج ، اسارت، آوارگی و استبداد دينی به جدائی دين از سياست بعنوان يک تجربه گرانبها و ارزشمند بنگريم و درصدد برپائی حکومتی مردمی بدور از دخالت مذهب برآئيم و در راه تحقق آن کوشا باشيم. اميدست که خوانندگان عزيز با خواندن اين مطالب نسبت به ماهيت درونی افراد و جريانات آگاهی بيشتری کسب نمايند و اشتباهاتی را که ما مرتکب شديم مجددا تکرار ننمايند.

محمدرضا اسكندري در گفت وگو با شهروند خسرو شميراني

راهي نو به سوي آينده/سمپوزيوم حقوق بشر در هلند/محمدرضا اسكندري فعال حقوق بشر در گفت وگو با شهروند خسرو شميراني
جنبش حقوق بشرخواهي در ايران و ميان ايرانيان به فرهنگ تبديل ميشود. اصل اول اعلاميه جهاني حقوق بشر، «همه انسانها از لحاظ حيثيت و حقوق برابرند» قاعده جا افتاده در جامعه ما مبني بر تقسيم افراد به « خودي و غيرخودي» را بيشتر از پيش و با شدت به چالش ميكشد. ميدان مبارزه براي حقوق بشر هر روز ايرانيان بيشتري را در خود جاي ميدهد. هر روز گامي ديگر بدان سو برميداريم كه حقوق بشر حقوق بشر است و در «حقوق من» خلاصه نشده است. ياد ميگيريم كه حقوق بشر نه بهانه اي براي مبارزه با اين يا آن حكومت، بلكه نياز واقعي جامعه است و بدون حركت به سوي تحقق هرچه بيشتر آن، هرگونه پيشرفت در جامعه بشري نه تنها غيرانساني كه به دليل غيرانساني بودن بي اصالت خواهد بود. جامعه ايراني در داخل و خارج از ايران هر روز به دركي عميق تر از حقوق بشر دست مي يابد. بازتاب اين واقعيت را در گستردگي نيروهاي حامي ايده برابري حقوق انسانها بر اساس «اعلاميه جهاني حقوق بشر » ميبينيم. هفته گذشته همزمان با روز جهاني حقوق بشر (دهم دسامبر) در روزهاي 10 و 11 دسامبر دانشگاه آمستردام هلند محل برگزاري همايش حقوق بشر در ايران تحت عنوان "راهي نو به سوي آينده" بود. در حالي كه برخي دعوت شدگان از ايران به علت ممنوع الخروج شدن از شركت در اين نشست بازماندند، مرضيه مرتاضي لنگرودي، بهناز خسروي، شمس الواعظين و مجيد تولايي(سردبير ماهنامه «نامه») از داخل كشور، عبدالكريم لاهيجي، آزاده كيان و سعيد رضوي فقيه از خارج، با بيش از 200 ايراني و هلندي علاقمند و فعال حقوق بشر به بحث و گفت وگو نشستند. اين سمپوزيوم كه از سوي «ايران فيوچر» سازماندهي شده بود از حمايت گروه هاي حقوق بشري متعلق به «فعالين حقوق بشر در اروپا و امريكاي شمالي» و همچنين تعدادي كميته هاي دانشجويي ايرانيان ساكن هلند برخوردار بود. حمايت بي دريغ NGOهاي هلندي در برپايي اين نشست، سروده آن "مرد نکو نام" را که بر پيشاني ديوان بين المللي دادگاه لاهه در هلند، نقش بسته است را به ياد مي آورد: «بني آدم اعضاي يك پيكرند». در اين رابطه با آقاي محمدرضا اسكندري گفت وگويي داشتيم. او هماهنگي «كميته دفاع از دمكراسي در ايران» (يكي از مجموعه هاي فعالين حقوق بشر در اروپا و امريكاي شمالي) را به عهده دارد و در همين راستا براي برپا كردن سمپوزيوم نقش فعالي را در همكاري با «ايران فيوچر» به عهده گرفته بود. محمدرضا اسكندري متولد 1340 در كردستان است. سالهاي 1360 تا 1365 را در زندانهاي ايلام، ديزل آباد كرمانشاه و قم به عنوان زنداني سياسي به سر برده است. داراي مدرك "كارشناسي علوم اجتماعي و تربيتي" از هلند بوده و اكنون به عنوان مددكار اجتماعي در اردوگاه هاي پناهندگي كار ميكند. او در عين حال عضو شوراي كارگري و كارمندي سازمان پناهندگان هلند كه سازماني شبه دولتي است، ميباشد. اين شورا تمامي پناهندگان در هلند را پوشش ميدهد. از «آنچه بر ما گذشت» به زبان فارسي و «تنش هاي فرهنگي» به زبان هلندي به قلم وي انتشار يافته اند. خ ــ ش آقاي اسكندري تدارك سمپوزيوم اخير در آمستردام چگونه آغاز شد؟ ــ پنج شش ماه پيش «كميته دفاع از دمكراسي در ايران» تصميم گرفت يك همايش در رابطه با حقوق بشر در ايران برگزار كند. با برخي سازمانهاي غيرانتفاعي هلند مذاكراتي در اين رابطه داشتيم، همزمان دريافتيم که دوستان ما در «IF» (ايران فيوچر) به تدارك چنين برنامه اي مشغول اند. خبردار شديم كه آنها گامهايي چند در اين راستا برداشته و برنامه جامع تري در پيش دارند كه بخشي از آن، موضوع حقوق بشر در ايران است. پس از چند جلسه گفت وگو تصميم بر آن شد كه به جاي «همه با من» «همه با هم» شويم و قدمي مشترك در جهت منافع همه ايرانيان برداريم. پس به برنامه دوستان «IF» پيوستيم. كدام NGOهاي هلندي با شما همكاري كردند؟ ــ سازمانهايي از جمله «انستيتوي انساني براي رشد همكاري ها» ، «شوراي صلح كليسايي»، «كميسيون ملي براي رشد درازمدت»، دانشكده حقوق و دانشكده علوم سياسي دانشگاه آمستردام ما را در برپايي سمپوزيوم ياري كردند. روال سمپوزيوم چگونه بود؟ ــ اين نشست روز جمعه 10 دسامبر آغاز شد. چند ميهمان از ايران داشتيم، در عين حال سخنرانان ديگر از كشورهاي مختلف اروپا آمده بودند. البته ميهمانان روز چهارشنبه به اينجا رسيدند و طي دو روز پيش از آغاز برنامه با نمايندگان مجلس هلند و همچنين نمايندگان برخي سازمانهاي غيرانتفاعي ديدارهايي داشتند. جمعه ساعت چهار بعد از ظهر آقاي بيژن مشاور مسئول «IF» برنامه را گشود. شمس الواعظين اولين سخنران ميهمان بود كه به وضعيت روزنامه نگاري و روزنامه نگاران در ايران پرداخت. برنامه ها به دو زبان فارسي و هلندي ارائه ميشد و بيش از 70 ميهمان هلندي نيز امكان استفاده از سخنرانيها را داشتند. ميهمانان از خطوط فكري و گروه هاي سني مختلف بودند از شمس الواعظين تا رضوي فقيه و از آقاي لاهيجي تا خانم خسروي كه دانشجوي دانشگاه الزهرا در تهران است در ميان آنها به چشم ميخورد. در دقايقي كه با آقاي شمس، صحبت ميكردم به او گفتم كه ما در سال 60 با يكديگر با زبان اسلحه سخن ميگفتيم اما امروز هر دو در كنار هم درباره موانع استقرار حقوق بشر در ايران بحث ميكنيم. گرچه نظرگاه ها متفاوت است اما در شيوه كار مسالمت آميز يعني «گفت وگو» به توافق رسيده ايم. در ميان سخنراني هاي ارائه شده گفته هاي دكتر كريم لاهيجي برايم بسيار برجسته بود. او به صراحت و به شيوه تخصصي موانع پيشبرد امر حقوق بشر را به بحث گذاشت كه وسيعا مورد توجه حاضران قرار گرفت. سمپوزيوم چه هدفي را مقابل خود قرار داده بود. ــ هدف ما اين بود كه افكار عمومي اروپا و به طور خاص افكار عمومي هلند را با نقض گسترده، مستمر و برنامه ريزي شده حقوق بشر در ايران آشنا كنيم. در اين رابطه مسئله اعدام كودكان در ايران؛ تضييقات وارده بر مطبوعات و روزنامه نگاران از جمله توقيف تعداد بسيار زيادي از نشريات، دستگيري هاي روزنامه نگاران و اخيرا وبلاگ نويسان؛ عدم آزادي و تشكل هاي صنفي و... در بخشهاي مختلف مورد بحث قرار گرفت. در همين چارچوب به اعترافات منتشر شده توسط وبلاگ نويسان پرداخته شد. از جمله آقاي شمس گفت كه هيچكس اين اعترافات را قابل پذيرش نميداند مگر اين كه صحت آنها در يك دادگاه صالحه با رعايت موازين شناخته شده حقوقي تاييد شود. منابع مالي سمپوزيوم چگونه تامين شد؟ آيا دولت هلند تامين كننده بود؟ ــ خير! دو مجموعه اصلي كه اين برنامه را سازمان دادند يعني «IF» و ما به عنوان بخشي از «فعالين حقوق بشر در اروپا و امريكاي شمالي»، عميقا به استقلال از دولتها اعتقاد داريم. حتي يك سنت از دولت هلند و نه از هيچ دولت ديگري براي اين كار دريافت نشد و تمامي مخارج توسط چند NGO تقبل شد. به لحاظ مكان برگزاري نيز دانشگاه آمستردام به كمك ما شتافت. در اخبار منتشره، از يك نمايشگاه «نشريات توقيف شده در ايران» نامبرده شده بود اين نمايشگاه توسط چه كسي يا گروهي داير شد و بازتاب آن چگونه بود؟ ــ نمايشگاه توسط «كميته دفاع از حقوق بشر در ايران ــ سوئد» برقرار شده بود. همان طور كه ميدانيد اين «كميته» نيز در چارچوب «فعالين حقوق بشر در اروپا و امريكاي شمالي» كار ميكند. اين دوستان از سوئد آمده بودند. اين نمايشگاه كه تمامي نشريات توقيف شده در 25 سال اخير را در برميگرفت عملا تمامي ديوارهاي محل سمپوزيوم را پوشانده بود. و مورد توجه ويژه ميهمانان و شركت كنندگان قرار گرفت. بگذاريد در همينجا به نكته اي اشاره كنم كه در جوار سمپوزيوم براي من از اهميت برخوردار بود و آن اين كه با بسياري از دوستان عضو مجموعه هاي «فعالين حقوق بشر در اروپا و امريكاي شمالي» كه از فرانسه، بلژيك، آلمان، سوئد آمده بودند، ديدار و گفت وگو داشتم. مدتهاست ما با هم كار ميكنيم، اما شانس ديدار را بسيار كمتر پيدا ميكنيم. آيا شاهد هيچگونه تنش همچون برخوردهايي كه در كنفرانس برلين اتفاق افتاد بوديد؟ ــ خير! من علاوه بر اين كه مسئوليت هماهنگي بخش «حقوق بشر» از بخش هاي سه گانه سمپوزيوم را به عهده داشتم، كار انتظامات را نيز سازمان ميدادم. شاهد بودم نيروها و حتي افرادي كه در برلين تنش ايجاد كردند، در اينجا حضور داشتند اما هيچگونه برخوردي به وجود نيامد و اين خود نشان دهنده آن است كه ما به مرحله نويني گام گذارده ايم. دستاورد مشخص سمپوزيوم را در چه ميبينيد؟ ــ به نظر من اين خود يك گام ديگر در جهت نزديكي نيروهاي ايراني مدافع حقوق بشر در خارج و داخل ايران بود.
آقاي محمدرضا اسكندري از شما سپاسگزارم.
تاريخ گفت وگو 18 دسامبر 2004

عضویت در شورای کارگری و کارمندی در هلند

تجربیاتی از 4 سال عضویت در شورای کارگری و کارمندی در هلند
مبارزه ات کارگران و زحمتکشان جهان برای بدست آوردن حقوق خویش قدمتی تاریخی دارد. اما در اکثر نقاط جهان هنوز کارگران و زحمتکشان مورد استثمار قرار میکیرند. با کمال تأسف نیروها و احزاب چپ ایرانی در این رابطه همیشه دچار چپ روی در گذشته و راست روی در زمان کنونی بودهاند. دیروز به کمتر از دیکتاتوری پرولتاریا راضی نبودند و حال تمام عیار سیتم غیر انسانی امپریالیسم را بدون هیچ قید وشرطی میپذيرند و فکر میکنند که تنها راه نجات کارگران و مردم ایران پیوستن به بازار جهانی است، بدون اینکه شرایط واقعی و عادلانه آن در ایران و جهان مهیا شود. در بعضی از کشورها جهان بخصوص دراکثر کشورهای آسیائی قوانین مدون در رابطه با کار و کارگر وجود ندارد و یا اگر قانونی وجود دارد متعلق به یک قرن پیش میباشد. حمایت از کارگران و تمام افرادی که برای دولت و یا مرکز تولیدی و صنعتی دولتی و یا غیر دولتی کار میکنند وجود ندارد. در کشور ما متاسفانه قانون کار مانند خیلی دیگر از قوانین ارتجاعی و مانند قوانین حقوق شهروندی به 1400 سال پیش بر میگردد. به خاطر قدرت زیاد بازار سنتی در تصمیم گیرهای مهم اقتصادی، درهای کشور به روی کالاهای وارداتی سود آور که امتیاز آنها در دست آقا زادگان میباشد، باعث گردیده است که کارکران و تمام قشرهای مزد بگیر و کارمند به خاطر امکان کم شغلی در جامعه تحت شدیدترین استثمار قرار گیرند. در طول حاکمیت جمهوری اسلامی که بیش از دو دهه از آن میگذرد، روشنفکران ما از چپ تا ملی و لیبرال به صورت کپی از مسائل مبارزات کارکری غرب در جهت حمایت از حقوق کارکران ایران استفاده کرده اند. اگر همه آنان را در کنار هم قرار دهید، فقط یک مشت شعر و شعار بیشتر نمی باشند. در دنیا کنونی دیکر جای برای شعر و شعار وجود ندارد. همه ما باید در مسیری حرکت کنیم که دیگران آن مسیر را طی نموده اند. مسیری که تمام سنگلاخ های آن بر داشته شده است. اگر چه اروپای غربی مدینه فاضله نمیباشد ولی به خاطر ترس از نفوذ کمونیست در زمان شوروی سابق در رابطه با مسائل کارگری و کارمندی و سندیکا های کارگری بالا ترین دستاورد را دارد و در این رابطه پیشرفت های چشم گیری داشته است. سندیکاهای در این کشور ها از قدرت خوبی برخوردار میباشند. احزاب در کار سندیکا ها برای اهداف سیاسی خود استفاده نمیکنند ولی در جهت تقویت آنان به هر اقدامی دست میزنند. آنان سعی نموده اند که مبارزات کارگری و کارمندی را قانونمند نمایند. در شرایط سخت اقتصادی سندیکا ها سعی نموده اند که در جهت به دست آوردن حقوق مزد بگیران کام به کام به جلو بروند و در جهت به دست آوردن حقوق کارکران تلاش نمایند. در این مسیر آنان به شعر و شعار بسنده نکرده اند بلکه تلاش آن بیشتر در جهت قانونی کردن حق و حقوق مزدبگیران بوده است. کارفرمایان در مقابل حرکت اصولی و متحد مزدبگیران چارهای جز تسلیم شدن نداشته اند. سندیکاهای مختلف کارگری و کارمندی اگر چه از لحاظ سیاسی و عقیدتی با هم اختلاف دارند اما درمورد حقوق و مزایای کارگری و کارمندی بیش از 90 در صد با هم هم نظر میباشند. حال با مقدمه بالا سعی خواهم نمود که تجربه بیش از 4 سال خویش به عنوان عضو شورای کارمندی و کارگری سازمان پناهندگان هلند را روی کاغذ بیاورم تا حداقل فرق بین یک مبارزه واقعی با یک مبارزه احساسی مشخص شود. در هلند پس تلاش فراوان و منسجم کارگران و حامیان آنان مبارزه بصورت مشخص و قانو نمند به پیش میرود. در رابطه با حق و حقوق کارگران و مزدبگیران کتاب های مختلفی وجود دارد که در رابطه با اختلافات بین کارگر و صاحب کار از آنان زمانی که اختلافی بوجود آید مورد استفاده مرجع قضائی قرار میگیرد. در این میان دو کتاب مهم وجود داردد که هر سال با توجه به مذاکرات دولت و سندیکای کارگری به خاطر عوض شدن بعضی از قوانین آن تجدید چاپ میشود. در واقع شوراها کارگری از آنها کتاب ها به عنوان کتاب مرجع و انجیل کارگری نام میبرند. دو کتاب مهم عبارتند از: 1. اینزیختINZICHT)) که معنی فارسی آن اشراف میباشد. کتاب INZICHT)) هر سال چاپ جدید آن وارد بازار میشود. هر سال بین رئیس دولت و نمایندگان سندیکاهای کارگری جلساتی برگزار و در رابطه با مسائل مهم با هم به توافق میرسند. در این کتاب در درجه اول سعی شده است که قوانین کار را شرح و در پایان با آوردن مثالهای عملی که در محیط های کارکری اتفاق می افتد شرح و توضیح دهد تا هم کارگر و هم کارفرما خوب بدانند که منظور و مفهموم قانون چیست. و هر کس نتواند در جهت منافع خود تفصیلی از آن داشته باشد. هر عضو شورا و کارفرما خودرا مقید میکند که هر کار و عملی را که میخواهد انجام دهد مبتنی به کتاب قانون کارباشد که از نظر قانونی مورد تأئید میباشد. کار فرما موظف است که هر عضو شورا را با فرستادن در کلاس های آموزشی آنها را در جهت فهم این قوانین یاری نمايد و خرج تمام این آموزشها را پرداخت نماید. در پایان این آموزش یک جلد از کتاب INZICHT)) را خریداری و تقدیم آنان میکند. در این کتاب که 296 صفحه دارد تمام قوانین را شرح داده است. شواری کارگری همیشه سعی میکند که از قوانینی که به نفع کارگران میباشد حداکثراستفاده نماید. اگر از کارفرما درخواستی برای بهبود وضع صنفی کارگران داشته باشد اول آن را با آنچه در کتاب نوشته شده تطبیق میکند، اگر با انچه در کتاب نوشته شده تضادی نداشته باشد آنرا بصورت کتبی به رئیس اداره و یا کارخانه و کارگاه اعلام میکند. برای هر مجموعه که 50 نفر کارگر و یا کارمند داشته باشد 5 نفر به عنوان شواری کارگری و یا کارمندی انتخاب میشوند و در صورت رفتن یکی از اعضا یک نفر دیگر باید جایکزین او شود. شوارا هر هفته یک بار جلسه داخلی برگزار میکنند که رئیس شورا و منشی 8 ساعت و بقیه اعضا 4 ساعت از وقت آزاد برای حل مسائل کارگری دارند. اگر کارفرما بعضی از خواسته های را رد نماید ولی از لحاظ قانونی درست باشد . شورا در درجه اول در جلسه ای که هر ماه یک بار بار رئیس اداره برکزار میشود سعی خواهد کرد که مسئله و اختلاف را حل نماید در صورتی که مسئله حل نشود شورا میتواند با شکایت و مراجعه به قاضی، کارفرما را مجبور به قبول خواسته خود نماید. دومین کتاب مدون CAO (Collective Arbeiovereenkomst) یا قرارداد مشترک بین کارفرما و کارگر است که در هلند برای هر شغل به صورت جداگانه چاپ و در دسترس همگان قرار میگیرد. در این کتاب تمام مورد که یک کارگر باید بداند نوشته شده است. بقول شورای کارگری این کتاب انجیل شماره دوم میباشد. کارفرما موظف است که به تعداد هر نفر یک جلد از این کتاب مجانی در اختیار کارگران و کارمندان قرار دهد. در این کتاب کارگران میتوانند برای سئوالات خود از جمله مرخصی، پایه، گروه، بیماری، ایام تعطیل، عیدی . غیره جواب پیدا کنند. سازمان پناهندگی هلند 12 شعبه در سراسر هلند دارد. هر شعبه آن شامل 1 استان است. شورای کارمندی و کارگری آن در هر شعبه 19 عضو دارد. در آینده به خاطر بسته شدن کمپ های پناهندگی واخراج تعدادی از کارمندان به 9 عضو خواهد رسید. برای من که سالها به عنوان سوشیال دمکرات فعالت کرده ام یک چیز جدید بود. ما و خیلی از دوستان چپ و سوسیال دمکرات یک چیز را میدانستیم وآن حمایت از کارگران بود. حمایت ما از کارگران یک سويه بود ما فکر میکردیم که همه چیز حمایت از کارگران است و تا آنجا پیش میرقتیم که برای ما مهم نبود که واحد تجاری و صنعتی ورشکست شود. ما فکر میکردیم که همه چیز باید به نفع کارگر و به ضرر کارفرما باشد. اما من در آموزشها و درعمل در طول این چندین سال به یک تجربه گران بها دست یافتم و ان تجربه این است که یک سازمان کاری، کارخانه، و اداره سالم زمانی برقرار میمانند که کارگر و کارفرما باهم برای سالم بودن آن تلاش نمایند. شواری کارگری باید دو نقش را بازی نمایند. اول در جهت منافع کارکران و کارمندان باشند و در درجه اول احساس نمایند که محیط کار متعلق به آنان میباشد و در جهت سالم ماندن آن تلاش نمایند. اکر اداره و کارخانه نتواند خوب کارش را پیش ببرد ورشکست خواهد شد و کارگران و کارمندان بیکار و در خیابان ویلان میشوند. پس از این نتیجه میکیرم که شورای کارگری باید با مجهز بودن به علم افتصادی در جهت تححق حقوق کارگران و سالم بودن محیط کار و ادمه کار باید تلاش نماید. چپ روی کودکانه نمیتواند به نفع طبقه کارگر و مزدبکیر جامعه باشد. امیدوارم که در آینده شاهد برقرای شوراهای مستقل کارکری و کارمندی در کشورمان ایران باشیم محمدرضا اسکندی هلند 11 اپریل 2004

کرد و کردستان 1

کرد و کردستان 1
اگر به تاريخ مردم كرد نگاهي بيندازيم خواهيم ديد كه اين قوم هميشه در حال جنگ و گريز بوده است. علت اين جنگ ها چه بوده است
و براي چه اتفاق افتاده است؟ آيا اين جنگ ها رابطه مستقيم با موقعيت جغرافيايي كردستان داشته است؟. منطقه كردستان براي دولت هاي منطقه و دول استعماري مهم و با ارزش بوده است. ولي مردم كرد هيچ وقت نتوانسته اند از اين موقعيت به سود خويش بهره برداري نمايند. مردم كرد هيچ وقت يك قوم يكپارچه و واحد در مقابل هجوم و استيلاي بيگانگان نبوده اند. اين عدم وحدت ناشي از جهل و فقر بر اثر جنگ هاي پي در پي و تجاوز و كشتار بي رحمانه توسط حكومت هايي بود كه بر كردستان حكومت مي كردند. مردم كرد بجاي اتحاد ويكدلي در مقابل متجاوزان به حقوق خود هميشه به جان هم مي افتادند و بدست همكيشان خود از پاي در مي آمدند. در واقع مبارزات مردم كرد باعث ضر و زيان مالي، روحي و جاني فراواني براي مردم كرد بوده است و هيچ وقت اين خلق با همه جان بازي ها و گذشت از همه هستي خود يك گام به جلو نرفته است. اگر بخواهيم بصورت علمي علل شكست اين مبارزات را مورد بررسي قرار دهيم، خواهيم ديد كه در تمام قيام ها پيش از عوامل خارج، عوامل داخلي سبب شكست جنبش خلق كرد بوده است و در كنار آن عدم درك شرايط جهاني و منطقه اي يكي از اين عوامل مي باشد. يكي از كرد شناسان غربي بنام "پيجرسون" علت اصلي شكست مبارزات كرد ها را چنين توضيح مي دهد. ْكرد، دائماً سركشن شكست ناپذير، مغرور ودور از اطاعت محض بوده است و تنها چيزي كه سبب شكست شان مي شود اختلاف بين خود استْ در سايه همين نقطه ضعف است كه نفوذ استيلا گران را باعث شده است. حال با توجه به مقدمه بالا در حد توان مي خواهم شما هموطنان را با خود به سرزمين كردستان ببرم تا با هم گوشه كوچكي از رنج و درد اين خلق در بند را لمس كنيم. بررسي تاريخ كردستان نياز به كتاب و منابع تاريخي زيادي دارد كه متاسفانه در خارج از كشور دور از دسترس مي باشد و لي اينجانب در حد توان تلاش كرده ام كه با استفاده از منابع محدود تاريخي و استناد به آنان قسمت كوچكي از اين تاريخ را باز نمايم. اكثر شرق شناسان معتقدند كه قوم كرد دوهزار سال قبل از ميلاد مسيح در شرق ايران مي زيسته اند و بعداً به غرب نقل مكان كرده اند. در كتاب هاي تاريخي به نام هاي مختلف از اين قوم ياد شده است كه از جمله آنان مي توان از كوردوين(Korda)، باكاردا(Bakarda)، كورخچ (Korcekh) نام برد. در كتاب هاي تاريخي بعد از قرن هفتم ميلادي كردستان به سرزميني گفته مي شود كه از سرچشمه هاي "زاب" و "دجله" تا درياچه "وان" را در بر مي گرفت. در كتاب تاريخ شرق قديم نوشته "نورمان" با قاطعيت مي گويد سرزمين اكراد از خليج فارس تا در ياي خزر ادامه داشته است. در انسكلوپدي اسلام كه در سال 1927 به سرپرستي پروفسور مينورسكي نوشته شده است، كلمه كردستان را چنين توضيح مي دهد. كردستان به سرزميني گفته مي شود كه اكراد در آن زندگي مي كنند، چنانچه ايراني ها به سرزمين هايي كه اكراد مقيم خراسان در آن زندگي مي كنند كردستان خراسان مي گويند. كردستان سرزميني بصورت طولي از جنوب شرقي لرستان به طرف شمال غربي تا ملاطيه كشيده شده است كه طول آن 600 ميل وعرض آن در پهن ترين عرصه آن بين موصل و آرارات است. خلق كرد متشكل از قوم هاي مختلف بوده است كه مهمترين آنها عبارتند از لوللو، گوتي، كاساي، سوپاروهوريها و ايلامي. قوم لوللو يا لوللويومها اين قوم در قرن 18 قبل از ميلاد در منطقه كنوني كه شهرهاي سليمانيه و كركوك در آن ها بنا شده است ساكن بوده اند. منطقه اي آباد و مردم آن صنعتكار بوده اند. شرق شناسان اين قوم را اجداد لر ها مي دانند و از لحاظ زبان شباهتي زياد با هم دارند. × گوتي (Gutti) اين قوم يكي از اقوام بزرگ كرد است كه توسط جنگ هاي مختلف سر زمين سومر وآكاد را به تصرف خود در آورده است. مردمي جنگجو و شكست ناپذير بوده اند . محل سكونت آن ها از ارمنستان تا كوه عابدين و كوه طور امتداد داشته است. از اين قوم به نام هاي "كوتي" ، "كورهي" و "كورتيوي" ياد شده است. × گاساي (Assites) اين قوم در منطقه كرمانشاه، لرستان و ايلام زندگي مي كردند. از لحاظ تاريخي زماني براي آمدنشان به اين سرزمين مشخص نيست. به احتمال زياد اين مردم ساكن اين منطقه بوده اند. كاسيايي ها از اواسط قرن 18 پيش از ميلاد بر بابل چيره شدند و حكومتي قوي در سرزمين سومر و آكاد بر قرار نمودند. اين قوم پس از انقراض حكومتشان به زاگروس بر گشته و در ناحيه لرستان كنوني سكونت گزيدند. ×سوباري (Subari ) محل سكونت اين قوم از شمال ايلام تا كوه آمانوس امتداد داشته است. × مادها (Medes ) اين اقوام هند و اروپايي از شرق خزر در قرن 9 يا 10 قبل از ميلاد به قسمت هاي شمال غربي ايران يعني سرزمين ميديا يا آذربايجان آمده اند. اين قوم در اواخر قرن هشتم پيش از ميلاد حكومتي ايجاد نمودند و اقوام همكيش پارسي را هم كه در جنوب غربي ايران ساكن بودند تابع خود ساختند. شهر اكباتان يا همدان فعلي را آنها بنا كردند و آن را پايتخت سرزمين خود قرار دادند. زبان رسمي دولت ماد كردي بوده است. با توجه به رشد دين زرتشت در ايران و حمايت گشتاسب و اعلام آن به عنوان دين رسمي كشور، مردم كرد نيز به اين دين گرويدند و اين درست 6 قرن پيش از ميلاد بوده است. مردم كرد هميشه مردمي چالاك و جنگجو بوده اند و به اين جهت حكومتگران هميشه از آنان به عنوان حافظان نظام استفاده مي كرده اند. زماني كه كشور از طرف اعراب در معرض تهاجم بود، مردم كرد در يك جنگ سخت و خونين در سالهاي 18 تا 23 هجري توانستند در منطقه اهواز و فاب و شواشتر سپاهيان عرب را شكست دهند. البته پس از اين كه ايران در مقابل اعراب شكست خورد مردم كرد در مناسبت هاي گوناگون طغيان هايي را عليه خلفاي بني اميه و بني عباس به راه انداختند. علاوه بر اين كه مردم كرد مناطق غربي كشور را مورد حفاظت قرار مي دادند، پادشاهان ستمگر در بعضي از شرايط سعي مي كردند كه با كوچ و تبعيد اجباري، آن ها را براي حفاظت در ساير سرحدات مورد استفاده قرار دهند. از جمله اين موارد مي توان از شاه عباس صفوي نام برد كه در سال 1027 هجري نزديك به پانزده هزار خانوار كرد را به خراسان تبعيد نمود. تا اين اكراد به عنوان سنگري در مقابل تركان و ازبك ها و غيره باشند و اين در حالي بود كه جنايت شاه عباس در حق مردم كرد بر هيچ كس پوشيده نيست. كردستان كنوني ايران بنا بر تحقيقات كردشناسان، كردستان ايران عبارت از لرستان، كرمانشاهان، مهاباد و توابع آن، ايلام و تقريبا نصف جنوب و جنوب غربي آذربايجان شرقي و بيشتر توابع آذربايجان غربي است. كه علاوه بر اين مناطق، تجمع يكپارچه در تهران "پازوكي ها، " خراسان "نچناوندي" پاوه نور و زفرانلي در همدان، عشاير جوزكان در مازندران، عشاير مردانلو، شوانكاره ها فارس و در اراك ايل امباريو و چنوين فرقه اي از عشاير لك. در ناحيه قزوين و گيلان، عشيره عمرلو و قبايل قرانلو، ثمانلو، بهارلو، شاه كولانكو، بشاللورا مي توان به آن اضافه كرد. بنا بر روايت تاريخي اين اكراد افرادي بوده اند كه به دستور نادرشاه ازخراسان رانده شده اند و در اين مناطق ساكن شده اند. بعضي از مستشرقين لر ها را كرد نمي دانند ولي يا قوت حموي مي گويد: لرها از اقوام كرد مي باشند كه در مناطق بين خوزستان و اصفهان ساكن هستند وسرزمين آن ها را بنام لرستان ناميده اند. لرها از چهار طايفه بزرگ به نام هاي مامه ساني(ممسني) كهگيويي، بختياري و لراصلي تشكيل مي شوند.مذهب رسمي لر ها شيعه است. عشاير لك نيز در لرستان و ايلام زندگي مي كنند و زبان آنان خيلي به كردي نزديك است. آقاي پرفسور زكي كه در سال 1916 براي تحقيق كردشناسي سفري به ايلام داشته است چنين نتيجه گيري مي نمايد.: زبان مردم ايلام وپشتكوه كردي است و با آنان براحتي مي توان صحبت نمود، البته بايد تاكيد كرد كه زبان لري با زبان كردي صد درصد شباهت ندارد ولي در كليت تفاوت زيادي با هم ندارند.مستشرقين معروف سرجان ملكم، لوريه و هاسل يكي بودن لر و كرد را قبول دارند و كردهاي ايراني را به دو گروه كرد زبان و لر زبان تقسيم مي كنند. جمعيت كنوني مردم كرد در حال حاضر در حدود 32 ميليون نفر مي باشد كه به ترتيب زير مي باشند. تركيه 17 ميليون، ايران 8 ميليون، عراق 5 ميليون سوريه در حدود يك ميليون و نيم. جمهوري هاي سابق شوروي از جمله ارمنستان جمعيتي در حدود چهارصد هزار نفر دارد. اين خلق پاره پاره شده در طول تاريخ هميشه در مبارزه يوده است و تا كنون هيچ نتيجه اي قابل توجه بدست نياورده اند. براي اين كه بتوانيم حداقل رنج هاي آنها را در يابيم تلاش خواهم كرد به جنبش هاي عمومي و مردمي آنان از قرن نوزدهم به بعد اشاره نمايم و حد اقل با استفاده از تحليل صاحب نظران به صورت خلاصه علت شكست آن ها را بازگو نمايم. تقسيم بندي مردم كرد در كشور هاي مختلف جمعيت كرد ها به مقياس ميليون در سال 1998. تقريبا به اندازه وسعت فرانسه بود كه شامل كشورهاي تركيه، سوريه، عراق، ايران، ارمنستان و آذربايجان مي باشد. براي مشخص كردن حدود مرزي كردستان نمي توان مرز دقيقي تعيين نمود اما بيش از نصف جمعيت مردم كرد در تركيه زندگي مي كنند كه در مجموع جمعيت مردم كرد 32 ميليون نفر مي باشد. امير بدر خان شاه كردستان ،پدر ناسيوناليسم كرد منم كه شاه كشورم، نه سلطان عثماني، اگر او از من مقتدر تر است ، در عوض من از او شريف ترم. سخنان امير بدر خان كه در سده هفدهم به فرستاده پادشاه فرانسه در رابطه با دولت عثماني گفته است. بدر خان رهبر يكي از قبايل كرد و در سال 1821 امير بوتان بود. بدر خان با استفاده از مذهب و با راه انداختن دارالاايتام و كمك كردن به تهيدستان كرد، محبوبيتي بزرگ براي خود در منطقه كردستان بوجود آورد. اين امير كرد در مدت كوتاهي توانست يك حكومت فراگير كردي را در سراسر منطقه كردنشين بوجود آورد. با توجه به رشد و گسترش حكومت كردي امير بدر خان، دولت عثماني در سال 1838 يك تهاجم گسترده و سنگين را عليه وي سازماندهي كرد ولي بر اثر مقاومت مردم و قواي حكومت كردستان، دولت عثماني شكست مي خورد. پس از شكست عثماني در سال 1844 تا 1846 اوج اقتدارحكومت امير بدر خان بود. اين امير كرد دستور داد كه به نام او سكه زده شود و در نماز جمعه به نامش خطبه خوانده شود. منطقه و محدوده اين حكومت در شرق، از مرزهاي ايران مي گذرد و از غرب به درون بين النهرين امتداد و از دروازه هاي دياربكر تا دروازه هاي موصل را شامل مي شود. اين حكومت فراگير و قدرتمند كرد همانند خاري در چشم دولت عثماني و دولت هاي پاريس و لندن مي بود لذا با همكاري اين دولت ها و دسيسه بازي آنان اين حكومت نوپاي كردي از هم پاشيده مي شود و رهبر آن توسط دولت عثماني دستگير و به دمشق تبعيد مي گردد بدين ترتيب پدر ناسيوناليسم كرد و قهرمان استقلال كردستان در سده هفدهم در سال 1870 وفات مي كند. اسماعيل آغا معروف به "سمكو" قبيله شكاك در بين مردم كرد يكي از قبايل بزرگ مي باشدو سمكو يكي از افراد اين قبيله بوده است. در سال 1918 اين قبيله حدود 2000 خانوار بوده اند. برادر سمكو يكي از افراد خوشنام كرد در منطقه و از احترام زيادي بر خوردار بوده است. با توجه به اين كه جعفرآغا برادر سمكو از نام و آوازه در بين مردم كرد برخوردار بود، دولت وقت تصميم مي گيرد كه جعفرآغا را به هر صورتي كه شده از سر راه بردارد. در اين راستا طرح ترور وي را در تبريز مي ريزند. دولت وقت جعفر آغا را به تبريز دعوت مي كند ، وقتي كه او در سال 1907 وارد تبريز مي شود چند نفر از پشت يك ديوار در برابر چشم برادرش ْسمكوْ به او حمله مي كنند واو را به قتل مي رسانند. اين قتل باعث مي شود كه سمكو كينه اي عميق از ايرانيان به دل بگيرد، و به همين خاطر براي اين كه بتواند انتقام خون برادرش را بگيرد از تمام دول تقاضاي كمك مي كند. جنگ جهاني پايان يافته بود و سمكو توانست از شرايط استفاده كند، و با پشتيباني قبيله شكاك به عنوان نيرومندترين مرد منطقه كردستان ايران مناطق بين درياچه اروميه تا مرز عثماني را تصرف نمايد. در تابستان 1919 سمكو شهر اروميه را تصرف نمود و با همكاري داماد خود توانست مهاباد را نيز تصرف كند. سمكو در مدت كوتاهي توانست قسمت اعظم كردستان را به تصرف خويش درآورد. و لي شرايط جهاني به او اين اجازه را نداد كه از حمايت ساير كشور ها برخوردار شود. همچنين كشور هاي منطقه هيچ گونه حمايتي از او نكردند حتا كشور سوسياليستي شوروي نيز كوچكترين كمك به سمكو ننمود. در مقابل رضا خان كوشيد كه رابطه اش را با تمام كشورها بهبود بخشد. علاوه بر اين رضا خان تلاش نمود كه علت اصلي شكست هاي پي در پي در مقابل سمكو را جمعبندي كند. رضا خان نتيجه گرفت كه علت اصلي شكست در برابر سمكو دو علت دارد. 1- يكپارچه نبودن نيروهاي نظامي كه در گروه هاي كوچك تقسيم شده بودند. 2- نبود يك رهبري واحد نظامي. رضا خان پس از اين نتيجه گيري تمام نيروهاي خود را در يك فرماندهي واحد سازماندهي كرد و در عمليات بعدي با تعداد نيروي بيشتري به سمكو حمله نمود. دولت وقت سعي نمود از افراد مزدور كرد همانند خالوقربان هرسيني كه به جنبش جنگل نيز خيانت كرده بود را با درجه سرگردي در ژاندارمري به خدمت بگيرد و براي مقابله با سمكو از وي استفاده نمايد. كه البته وي در آوريل 1922 كشته شد. رضا خان توانست با پول وسلاح هاي اهدايي انگليس حملات سازمان يافته عليه سمكو به راه اندازد و سرانجام در 25 ژوئيه 1922 سمكو از نيروهاي دولتي شكست مي خورد و شهر اروميه به تصرف نيروهاي رضاخان در مي آيد. در شروع عمليات، سمكو نيرويي به استعداد 10000 هزار نفر داشت، اما در پايان روز نبرد تعداد نيروهاي او به حدود 1000 نفر رسيده بود. كه اين افراد فقط شامل افراد ايل خودش بودند. سمكو به مرز تركيه عقب نشيني كرد و در آنجا نيز مدتي مقاومت نمود و در نهايت وارد خاك تركيه گرديد دولت تركيه او را خلع سلاح نمود و از آنجا راهي عراق گرديد. پس از اين شكست سمكو دوباره به منطقه كردستان باز گشت و حتا از سوي دولت، حكومت چند منطقه به او واگذارگرديد، اما در نهايت در سال 1930 توسط دولت رضا شاه به قتل رسيد. علت شكست سمكو را مي توان در چند مورد خلاصه نمود. 1- شرايط جهاني به نفع او نبود و تمام دول جهان حاضر نبودند كه شاهد بوجود آمدن يك كشور مستقل كرد باشند. 2- اگر چه سمكو توانست قسمت زيادي از كردستان را آزاد نمايد اما وقتي كه نيروهاي او شهر ها را آزاد مي كردند، سران قبايل وحتا مردم عادي را اعدام مي كردند و به غارت خانه ها و اموال مردم دست مي زدند. 3- خيانت افرادي كه در بين نيروهاي او بودند و تسليم شدن آنها به دشمن.

گزارشی از افغانستان

تقدیم به تشنگان قدرت، طرفداران حمله آمریکا به ایران
پیشا پیش میخواهم به همزبانان عزیز افغانی اعلام نمایم که هدف از نوشتن اين مقاله، توهین به مردم افغانستان و انسانهای آزاده آن مرز و بوم نيست تنها هدف این نوشته روشن کردن وضعيتی است که هم اکنون بر مردم افغانستان حاکم است. برای صحت گفتارم جهت روشن کردن اوضاع اسف بار مردمی که در افغانستان زندگی ميکنند با چند نفر از فریختگان افغانی در رابطه با نوشته حاضر صحبت کردم. آنان نه تنها درستی مطالب مندرج در اين نوشته را تایید کردند.بلکه مرا نيز در تکمیل مطالب کمک نمودند. چندی پيش اتفاقی با انسانی که قلبش فقط به خاطر انسانیت می تپد آشنا شدم. پس از آشنائی و صحبت در رابطه با وقایع فلوجه در عراق به صحبت و نقش و عملکرد های امريکا در افغانستان پرداختيم. فرد مذبور اطلاعات کاملی در رابطه با افغانستان و شرايط زندگی مردم افغان داشت. وی چند روز پیش از افغانستان برگشته بود. در مدت اقامت 6 ماهه اش در افغانستان با نیروهای خارجی و داخلی در افغانستان کار کرده بود. وی بعنوان مترجم دری و فارسی به افغانستان اعزام ميشود. قبل از سفر به افغانستان وی موافق تمام کارهای اروپائیان و آمریکا در افغانستان و از جمله حمله نظامی امريکا به افغانستان بود. ورود به خاک افغانستان وی همراه با ديگر افراد نظامی در بدو ورود به افغانستان به قرارگاه نیروهای ايساف در حومه کابل منتقل میشود. بگفته وی قرارگاه برخوردار از امکانات فراوانی بود حتی مجهزتر از يک هتل سه ستاره هم بود. قیمت مواد غذائی و سیگار چندین برابر ارزانتر از هلند وگاها از کابل هم ارزان تر بود. قیمت یک قوطی آبجو در قرارگاه 50 سنت بود در حالی که قیمت همان آبجو در بیرون حدود 3 ارواست. قیمت هر بکس سیگار 7 ارو است در حالی که در هلند بیش از 60 ارو میباشد. پس از استراحت و مشخص شدن کارهایش، برای آشنائی با مردم و منطقه اطراف راهی کابل میشود. در تمامی مسير حرکت هیچ خبری از بازسازی بچشم نميخورد. تنها در محله هائی که دولت و نیروهای خارجی در آن مستقر بودند بازسازی انجام شده بود. ویرانی، بدبختی، فقر و فحشا در گوشه وکنار شهر کابل و سایر شهرهای نزدیک به کابل به عیان دیده میشود. خودفروشی زنان و دختران به علت فقر در افغانستان بيداد ميکند و بقول سربازانی که در ماموریت های مختلف به کشورهای ديگر، رفت و آمد کرده بودند در هیچ کجای دنیا به این اندازه خود فروشی و ارزانفروشی را به چشم نديده بودند. لازم به توضيح است که داير کنندگان خانه های فساد و فروش زنان به سربازان و نیروهای خارجی با مسئولين دولت در ارتباط مستقيم هستند. آنان از این راه پولی بیشتر از حقوق ماهانه خود بدست میآورند. در واقع سکس در کابل حتی از تایلند هم ارزان تر است. در کابل یک هتل مجلل که مسئول آن یک خانم است، مرکزی برای فروش زنان افغان به خارجیان و فرماندهان، مسئولین و پول دارهای افغان در کابل است. طبقه اول این هتل مجهز به حمام سونا است که زنان افغان در آن به مشتريان ابتدا ماساژ میدهند و سپس با حداکثر 25 ارو مشتری خانم مورد علاقه اش را از ميان زنان مختلفی که در آنجا هستند انتخاب و به طبقه فوقانی هتل ميرود. مشتريان اصلی این هتل مسئولین جهادی دولت کنونی افغانستان هستند. مواد مخدر: مسئله دیگر مواد مخدر است. در هرنقطه ای از سرزمین افغانستان که خشخاش رشد ميکند خشخاش کاشته شده است. قیمت فروش خشخاش نيز توسط نیروها خارجی بخصوص نیروهای امریکا مشخص میشود. فروشنگان افغانی بهيچوجه کنترلی بر فروش مواد مخدر ندارند. در يکی از روزهها که فروشندگان افغانی تصميم گرفتند تا نرخ فروش مواد مخدر را بشکنند. آنان قيمت فروش را از کیلوئی 70 دلار به کیلوئی 50 دلارکاهش میدهند. چند ین ساعت طول نکشید که نیروهای آمریکائی به آن مغازه ها حمله کردند و مغازه های آنان را به آتش کشیدند. آنان در روزنامه خود که در کابل انتشار میدهند اعلام کردند که هدف حمله به مغازه ها مبارزه با مواد مخدر بوده است. این در صورتی است که امریکائیان، سران دولت کرزای، مجاهدین و نیروهای آنان، باقیمانده طالبان و القاعده همه در ترویج و رشد مواد مخدر در افغانسنان با هم همکاری می کنند. حال سوال اينست اگر آنان به واقع مخالف ترویج و رشد مواد مخدر هستند. پس چرا کاشت و فروش مواد مخدر حتی از زمان حکومت طالبان هم بیشتر شده است. حملات نظامی: هر چند وقت يکبار از طرف جنوب شرقی کابل، بخصوص "خاک جبار" مناطق اطراف کابل مورد حملات راکت و موشک قرار میگرفت. تمام این موشک ها فقط به خانه های مردم بدبخت، حاشیه نشین و زاغه نشین افغانی اصابت میکردند. هيچ وقت نشد که موشکی به مقر نیروهای ایساف برخورد کند. درصورتی که هدف حمله به قول تمام طرف های درگیر در جنگ در افغانستان، منهدم کردن امکانات دولت و نیروهای ایساف است . "خاک جبار" از قدیم الایام یکی از مناطق امن برای دزدان و راهزنان در دوران ظاهرشاه ، در زمان حکومت های کمونیستی، مرکزی برای مجاهدان و در حال حاضر مرکزی برای باج گیری از دولت و نیروهای ایساف میباشد. "خاک جبار" دارای موقعیتی استراتژیکی است و در حقيقت مرکز شليک موشک به کابل است. اما هر بار پس از شليک، نیروهای ایِساف، نيروهای دولت افغانستان، نیروهای طالبان و باقی مانده القاعده برای بستن قرارداد و گرفتن حق السکوت به مذاکره ميپردازند. بعد از حملات امريکائیها به افغانستان تنها هرج و مرج است که بر افغانستان حاکميت ميکند. تمامی نيروها، اعم از امريکائيها تا طرفداران طالبانی ها و القاعده و نيروهای ايساف و دولت افغان هر کدام برای رسيدن به اهداف خود به غارت، چپاول و ويرانی و مردم آزاری دست ميزند. از طرفی موشک پرتاپ ميکنند و از طرف ديگر سر ميز مذاکره مينشينند تا از هم ديگر باج بگيرند. براستی چه کسی بر مردم افغان حاکميت ميکند. بچه بی ریش: وی طی شش ماه اقامت در افغانستان شاهد اتفاقات و مسائلی بوده است که نگرش و ديدش را نسبت به خيلی از مسائل سخت دگرگون کرده است. وی چنین اظهار ميکند. یک شب همراه با چندین نفر از نیروهای هلندی، دانمارکی و آلمانی به مجلس مشروب خوری و رقص مرد زنگوله پا که توسط یکی از گروه های جهادی که هم اکنون در قدرت میباشند دعوت شديم. مصرف مشروبات الکلی و مواد مخدر به وفور به چشم ميخورد. رقاص این مجلس مرد جوانی بود که زنگوله ای به پا داشت و لباسی دراز که تا مچ پايش بود به تن کرده بود. وی در وسط مجلس شروع به رقصیدن کرد. از يکی پرسيدم داستان اين مرد رقاص جوان چيست؟ یکی از حاضران در مجلس گفت که این جوان متعلق به رهبر گروه است و ارزشش مهم تر از زن وی میباشد. هیچ کدام از افراد گروه حق ندارند که چپ به او نگاه کنند. او فقط متعلق به رهبر گروه است و هر فقط او بخواهد میتواند با او سکس انجام بدهد. وی از شنیدن اين قضايا سخت متعجب ميشود و خطاب به فرد مذبور میگوید مگر شما جزو گروههای جهادی و مسلمان نيستيد و بقول خودتان افغانستان یک کشور اسلامی است. مگر نه این است که لواط در اسلام حرام است. تازه رهبر شما مگر متاهل نیست. یکی از حاضرین، جواب داد اگر سکس درست نبود حتما خدا آلت تناسلی مرد را مانند کلنگ درست میکرد تا مردها نتوانند عمل سکس را انجام دهند . پس در این حکمتی است که خدا آلت تناسلی مرد را این چنین آفریده است. براستی با شنيدن اين ماجراها سخت دچار شوکه شدم و به سراغ يکی از از شاعران وآزاد مردان اين دياررفتم و در این رابطه و صحت و سقم این داستان با وی به بحث و گفتگو پرداختم. در حقيقت وی برصحت ماجراها انگشت نهاد و در اين رابطه نيز اطلاعات تکميلی داد که من خلاصه آن را به عرض خوانندگان عزيز ميرسانم. افراد بچه باز در افغانستان از گذشته دور تا کنون پسران خوشگل را تحت نام " بچه بی ریش" به عنوان ملک شخصی خويش قلمداد ميکنند و درست مانند زن خويش با آنها رفتار ميکنند. هر گونه ارتباط جنسی دیگران با " بچه بی ریش" خود را به مثابه تجاوز به ناموس خود تلقی می کند. بچه بازان معمولا در عروسی و سایر محافل که ده ها و صد ها نفر حضور به هم میرسانند به پای " بچه بی ریش "خود زنگوله مخصوص میبندند و پیراهن دراز که تا مچ پا می اید میپوشانند.از این پیراهن بنام " جامن" نیز یاد میشود. "بچه بی ریش" خود را مانند یک زن آرایش میکنند و در مجالس عمومی به عنوان رقاصه از او استفاده میکنند. ناگفته نباید گذاشت که شخص و یا مالک "بچه بی ریش" را به نام " کاته " هم یاد میکنند.در افغانستان داشتن " بچه بی ریش" یک امر عادی است و کسی که "بچه بی ریش" دارد باید شخصی باشد که کشتن آدم برایش همانند سر بريدن یک مرغ آسان باشد. در زمان حاکمیت مجاهدین یعنی قبل از حاکمیت طالبان، "بچه بی ریش" را مانند زنان عروسی میکردند. این رسم و فرهنگ در زمان دولت های کمونيستی جرم محسوب میشد و دولت با آن مقابله میکرد. در واقع بچه بازی " بچه بی ریش" در زمان مجاهدین در افغانستان به اوج خود رسید. چنانکه در سال 1992 در یکی از روزنامه های افغانی یک کاریکاتور بود که به پای برهان الدین ربانی زنگوله ای مانند "بچه بی ریش" بسته بودن و سایر رهبران جهادی دسته هنری را تشکیل داده بودن و استاد سیاف به ربانی خطاب میکرد که استاد " میده میده" ظریف رقص کن. یک جوک که در آن زمان نیز زبان زد عام و خاص شده بود این بود. وقتی که ظاهر شاه فرار میکند اتاق خواب او در تمام مدت حکومت های کمونيستی به همان حالت اصلی خود باقی مانده بود. تا اینکه مجاهدین به قدرت میرسند. زمانی که سبقت الله المجددی بر اریکه قدرت تکیه زده بود خواست روی تخت ظاهر شاه استراحت کند. وقتی به اتاق میرود میبیند که رو تختی ابریشمی ظاهر شاه نصف شده است. المجددی عصبانی میشود و میپرسد که کدام احماق این رو تختی را نصف کرده است. یکی از مسئولین میگوید که استاد سیاف نصف آنرا برده است تا برای " بچه بی ریش" خود "جامن" بدوزد. المجددی کمی آرام میشود و میگوید اگر برای "جامن" برده است عیبی ندارد. این گوشه ای از حکايات تلخ مردمی بود که امريکا برايشان صلح و آزادی به ارمغان آورد. آیا اينست ارمغان آزادی و صلح؟ رشد مواد مخدر، خودفروشی، ترويج " بچه بی ريش" و غارت و چپاول و بدبختی.
آیا اين همان است که شما برای مردم ایران هم آرزو ميکنيد. هزاران سال عقب گرد . شرمتان باد.
محمدرضا اسکندری 24 نوامبر 2004

داستانهای کوتاه، غمگنانه غريبانه

داستانهای کوتاه غمگنانه غريبانه زندگی تلخ پناهندگی(2) ساعت 6 و 30 دقیقه صبح است و جز صدای باران و زوزه باد چیزی به گوش نمیرسد. در خواب وبیداری بودم که زنگ ساعت به صدا در آمد. با چشمانی نیمه باز و با تنی خسته زنگ ساعت را خاموش کردم. انگار تمامی شب نخوابیده بودم. اما ميبايستی رختخواب گرم را ترک و خود را آماده میکردم تا بیش از 30 کیلومتر رانندگی کنم. پس از صرف صبحانه آن هم در شرایطی که خبری از طلوع خورشید نبود به سوی محل کارم به حرکت در آمدم. اگر چه ساعت 7.30 بود ولی همه جا تاریک بود و آسمان همیشه تاریک و خاکستری هلند دلم را گرفته بود. پس از طی جاده های مختلف و عبور از روستاهای گوناگون به کمپ محل کارم رسیدم. گزارشی که روی میزم بود نظرم را جلب نمود. البرز جوان 20 ساله ایرانی دیروز پس از چندین ماه در این کمپ دور افتاده، دلش هوای شهر کرده بود. شهر از محل کمپ 30 کیلومتر فاصله داشت. البرز برای رفتن به شهر باید 8 ارو در طول چند ماهی که در کمپ ساکن بود پس انداز میکرد. البرز برای زندگی درکمپ هر هفته فقط 39 ارو و 5 سنت دریافت میکرد. يک روز صبح زود با هزار عشق و علاقه بهترین لباسهایش را که از ایران با خود آورده بود پوشيده بود و به سمت استگاه اتوبوس به راه میافتاد تا بار دیگر به یاد تبریز زادگاهش برای مدت کوتاهی شلوغی و ازدحام مردم را نظاره نماید. البرز از زندگی در روستای کوچکی که فقط یک مغازه دارد و در طول روز خلوت و دلگير است خسته شده بود و دلش هوای خيابانهای شلوغ و پر از تردد شهر را کرده بود. به همین خاطر صبح زود و با اولین اتوبوس راهی شهر میشود تا زمان زیادی داشته باشد که در شهر بماند. البرز از دیگر پناهندگان شنیده بود که آخرين اتوبوس نزديکی های عصر به روستا برميگردد. در صورتی که وی با آخرين اتوبوس بر نگردد بايستی شب را در هتل سپری کند. پول خوابیدن یک شب در هتل بیشتر از پولی بود که او برای گذران زندگی یک هفته ميگرفت. قبل از عزيمت به شهر برای اطمینان به سراغ مسئول حفاظت کمپ ميرود تا بصورت دقیق ساعت برگشت آخرين اتوبوس به روستا را از وی بگيرد.البرز متوجه ميشود که آخرين اتوبوس ساعت 10 شب از مرکز شهر به روستا برمیگردد. البرز عازم شهر ميشود تا بعد از مدتها شلوغی و تردد مردمی را نظاره کند که فارغ از هر دغدغه و دردسری به زندگی در يک فضای شاد و مسرور کننده مشغولند. صبح هنگام در هوای سرد و بارانی در ايستگاه اتوبوس منتظر اتوبوس بود که یک جوان پانک هلندی نیز وارد ايستگاه اتوبوس میشود. البرزسر صحبت را با جوان هلندی باز ميکند. صبح بخیر آقا. برای ارتباط و شروع صحبت همیشه در هلند صحبت را در رابطه با آب و هوا شروع ميکنند. البرزگفت چه هوای بدی. باران، باد و.... جوان هلندی، دیگر بدتر از این نمیشود دیشب تا صبح باران و زوزه بادی که از طرف دریا میآمد مرا کلافه کرده بود. من که هلندی هستم از اين هوا متنفرم وای به حال شما. راستی اهل کدام کشور هستی. البرز جواب داد . من ایرانی هستم. جوان هلندی گفت چه جالب من در زمان تحصیلم خیلی در رابطه با ایران خوانده ام . ایران کشور غنی است. همه چیز دارد، حتی هوای خوب. راستی چرا شما به هلند پناهنده شدید. درحالی که مشغول صحبت کردن بودند، اتوبوس بزرگی در جلو ايستگاه توقف میکند. البرز به رسم فرهنگ ایرانی به نفر هلندی تعارف میکند که جلو تر ازاو سوار شود. برای جوان هلندی اين حرکت البرز عجیب و غریب بود چون البرز زودتر از او منتظر اتوبوس بود. جوان هلندی اول و بعد هم البرز به داخل اتوبوس ميروند. البرز کارت اتوبوس را به راننده میدهد تا مهر بزند. راننده وقتی که کارت را نگاه میکند دو استریپ(خط) کم دارد. البرز جیب هایش را میگردد تا پول دو خط کارت را پرداخت کند. تمام پول توی جیب البرز به اندازه دو استریپ نبود. او 5 سنت کم داشت. البرز تمام موجودی جيبش را که کمتر از 1 ارو است به آقای راننده میدهد. اقای راننده پس از شمارش آن میگوید این که 5 سنت کم دارد. البرز ميگويد آقای راننده من فقط همین را دارم. راننده با صدای بلند و با عصبانیت به البرز میگوید. هر چه سریع تر از اتوبوس پیاده شو. البرز ادامه داد و گفت آقای راننده اين اتوبوس جای 80 نفر را دارد، و در حال حاضر فقط یک مسافر در آن میباشد. آیا نمیشود از 5 سنت چشم پوشی کنيد. راننده اتوبوس گفت خير تو باید پیاده شوی. آقای راننده حال که اینطور است شما 8 خط از کارت اتوبوس مرا مهر زده اید، اول به من 8 استریپ باطل نشده برگردان آنوقت من پیاده میشوم. راننده حاضر نمیشود که به البرز 8 استریپ باطل نشده برگرداند و اصرار میکند که باید پیاده شود. آقای راننده من از جور بی عدالتی و بی قانونی در ایران به اینجا پناه آورده ام. در ایران هر کس با حاکمیت باشد میتواند هر کار غیر قانونی بکند اما نه در هلند. شما طبق کدام قانون عمل ميکنيد که حاضر نيستيد هشت استريپ های باطل شده مرا بپردازيد و نه مرا بخاطر کسری 5 سنت با خود ببريد. ولی شما از من میخواهید که از 4 ارو که قيمت استريپ های باطل شده من است چشم پوشی بکنم. آیا شما میدانید که این پول را من با هزار بدبختی و آنهم در طی چند ماه اخير پس انداز کرده بودم. آیا معنی عدالت و انسانیت اينست. در همین حال که جدال و دعوا ادمه داشت مرد هلندی که البرز در ايستگاه با او آشنا شده بود و در صندلی عقب اتوبوس نشسته بود به سمت آقای راننده و البرز میرود. او با صدای بلند راننده را مورد خطاب قرار میدهد و میگوید. آقای راننده به جای 5 سنت بفرمائید این هم یک ارو. راننده از حرکت هموطن خویش بیشتر عصبانی میشود. حال که اینطور است تو هم باید پیاده شوی. جوان هلندی به راننده ميگويد نه تنها تو بلکه صاحب شرکت تو هم نمیتواند مرا از این اتوبوس پیاده کند. بنظر من شما دچار بيماری هستيد که بخاطر 5 سنت اینقدر این جوان پناهنده را آذیت میکنی. اگر مشکل تو 5 سنت است من حاضرم یک ارو به شما بدهم و مشکل را حل کنم. مشکل تو چیست. راننده اتوبوس، اتوبوس را خاموش و به مرکز شرکت زنگ میزند و تقاضای کمک میکند. مسئولین شرکت به نزدیک ترین مرکز پلیس زنگ میزنند. پس از گذشت 10 دقیقه ماشین پلیس در محل حاضر میشود. پس از پیاده شدن و رفتن به داخل اتوبوس از اقای راننده شرح ماجرا را میپرسند. راننده سعی میکند که پلیس را قانع کند که این دو نفر مسافر مقصر هستند و باید از اتوبوس پیاده شوند. البرز و جوان هلندی، اتفاقی که افتاده است برای پلیس شرح میدهند. پلیس سعی میکند که راننده را قانع کنند که به مسیر خود ادمه دهد و این دو جوان را با خود به شهر برساند. ولی راننده قانع نمی شود.در نهایت راننده راضی ميشود جوان هلندی را با خود ببرد ولی از بردن البرز خوداری می کند. نفرات پلیس پس از پیاده کردن البرز او را با خود به مرکز پلیس میبرند. پس از اینکه البرز به مرکز پلیس میرود، اشک در چشمانش جاری میشود. خدایا چرا بر سر من چنین آوردی؟ مگر من چه گناهی مرتکب شده ام که اينقدر خوار و ذلیل بايستی شوم. مگر نمی گویند که این کشور قانون دارد و فرقی بین انسانها نیست. پس کجاست آن قانون. چرا پلیش که مسئول نظم و اجرای قانون است از من حمایت نکرد و در نهایت به راننده دستور داد که بدون من به سمت شهر حرکت کند. فرق من با آن جوان هلندی چه بود. چرا او توانست برود ولی مرا پیاده کردند. در همین حال و هوا بود که یکی از پلیس ها به البرز میگوید که کار رانننده اشتباه است. ولی تو هم اشتباه کردی. وقتی که پول کافی برای مسافرت نداری بهتر است در کمپ بمانید. آماده شو تا تورا به کمپ برسانیم. آقای پلیس؟ چه کسی پول کارت باطل شده مرا باید پرداخت کند. ما پولی نداریم که به تو بدهیم. این شماره اتوبوس و نام راننده است . شما میتوانید وکیل بگيرید و از راننده شرکت مسافربری شکایت کنید. آقای پلیس، با پولی که به من داده میشود، من میتوانم فقط شکمم را سیر کنم. چطور میتوانم وکیل بگیرم. ما چیز بیشتری نمی دانیم . تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم شما را به کمپ برگردانیم. ساعت 11 صبح با ماشین پلیس البرز به کمپ بر میگردد. پناهندگان وقتی که البرز را می بینند که با ماشین پلیس به کمپ آورده شده چشمانشن میخواهد از حدقه بیرون بیاد. آنان البرز را یک پناهنده با کلاس و فردی که نزدیک کارهای خلاف نمی رود میشناسند. آوردن پناهنده با ماشین پلیس به کمپ به معنی این است که، پناهنده در مغازه ها دزدی کرده و در آنجا دستگیر شده است. آنان فکر میکردند که البرز هم امروز در حین دزدی دستگیر شده است. هنگامی که البرز نگاههای شماتت اميز ديگر پناهندگان کمپ و خصوصا هموطنانش را ديد از درد به خود پيچيد. از طرفی موجودی پس اندازش را بدون اینکه از شهر دیدار نماید از دست داده بود و از طرف ديگر هم از ديد ديگران به جرم دزدی دستگير شده بود. اين است زندگی تلخ پناهندگی. محمدرضا اسکندری هلند 19 نوامبر 2004