چاپ کتاب خزان آرزوها به زبان هلندی De herfst der idealen Het verbijsterende levensverhaal van een Iraanse ex-vrijheidsstrijder De herfst der idealen Auteur: M.R. Eskandari ISBN: 90-5179-233-6 Verkoopprijs: EUR 15, - excl. verzend- en verpakkingskosten Reza Eskandari vocht voor zijn idealen aan de kant van de Mujahedeen in Iran, maar werd misleid, gemarteld, bracht jaren in gevangenschap door en vluchtte uiteindelijk samen met zijn vrouw, ook een politiek activiste, naar Nederland, waar zij vanwege hun verhaal onmiddellijk een A-status kregen. In dit boek vertelt Eskandari zijn verbijsterende levensverhaal. Hij spaart niemand, ook zichzelf niet en brengt naar buiten wat volgens hem allemaal veel te lang verzwegen is. Tevens beschrijft hij het leven van een vluchteling in Nederland en vergelijkt hij de situatie tussen tien jaar geleden en nu. Ook laat hij zien, dat de lange arm van de Mujahedeen zelfs tot in Nederland reikt. Van Reza Eskandari verscheen eerder de samen met zijn vrouw Tahereh Khorrami geschreven afstudeerscriptie Culturele conflicten. Dit boek gaat over aard, oorzaak/ oorzaken, soorten en stijlen van conflicten onder ouders en adolescenten van een andere cultuur. De keuze van het onderwerp kwam voort uit de behoefte die zij als allochtone hulpverleners hebben om een bijdrage te leveren aan onze multiculturele samenleving. De herfst der idealen wordt uitgegeven door Gopher Publishers in Groningen. Gopher werkt met bestellingen via internet en levert rechtstreeks aan de besteller. Gopher kan boeken vervaardigen in oplagen van minimaal 1 exemplaar. Dat biedt de mogelijkheid om elk boek van een persoonlijk voorwoord te voorzien. U kunt beide boeken bestellen via onze website: http://www.gopher.nl/ of door het aan de ommezijde afgedrukte bestelformulier in te vullen en naar ons toe te sturen of te faxen. Denkt u daarbij aan het invullen van de eenmalige machtiging zodat wij het verschuldigde bedrag van uw rekening kunnen afschrijven. Postbus 70080 9704 AB Groningen tel. 050-3657272 fax. 050-3657273 e-mail: info@gopher.nl http://www.gopher.nl/
مکانی برای اخته کردن خروس ها در یکی از مناطق کردستان عراق حمه خان پس از در گذشت پدرش به عنوان رئیس عشیره از قدرت زیادی برخوردار می شود. او همانند دیگر مردان عشیره در مناطق کردستان سعی می کند که نام و آوازه اش را در منطقه زبانزد خاص و عام شود. پدرش برای او زمین و پول هنگفتی به جا گذاشته بود. حمه خان در زمانی که پدرش در قید حیات بود، سه بار ازدواج کرده بود و 3 زن داشت. پس از مرگ پدرش با چهارمین زن خود نیز ازدواج می کند. از هر کدام از زنان خود چندین فرزند داشت. آنان در کردستان در یک خانه بزرگ زندگی می کردند. شیرین، زیور، کژال و خورشید، اگر چه با هم اختلاف داشتند و به خون هم تشنه بودند ولی از ترس حمه خان هیچ گاه اختلافات خود را بروز نمی دادند. حمه خان مردی یک دنده، با تکبر و کاملا فئودال و بیگانه با اداب و اصول اجتماعی جهان مدرن بود. برای او قانون همان دستورات عشیره ای بود، خواسته دیگری معقول نبود. در فرهنگ عشیره ای او زن بک موجود ضعیف است که فقط باید در خدمت مرد باشد و در خانه به نگهداری بچه ها بپردازد. حمه خان از آن کرد های بود که همیشه در خدمت صدام و رژیم بعث بود. کردها اینان را جاش و رژیم صدام به اینان مستشار می گفتتد. وضعیت در کردستان بعد از جنگ خلیج فارس و تصرف کویت در حال تغییر بود. نیروهای پیشمرگه در حال تصرف شهرها و روستاهای کردنشین بودند. سران عشیره های که در خدمت صدام بودند کم کم از مردم احساس وحشت داشتند. حمه خان هم در این فکر بود به هر طریق که شده یه خارج فرار کند.او فکر می کرد اگر وضعیت کردستان تعغیر کند به خاطر همکاری با صدام، توسط نیروهای مبارز دستگیر و محاکمه شود. یک شب تمام همسران و بچه هایش که از یک تیم فوتبال هم بیشتر بودند جمع می کند و به آنها می گوید اگر از کردستان فرار نکنیم ممکن است که در شورش های آینده مردم سر مرا از تن جدا نمایند. او به فرزندانش می گوید، آنان که از 12 سال بالاتر هستند تا یک هفته دیگر به کشور هلند انتقال داده می شوند. یرادر و خواهرانی که از یک مادر می باشند به صورت هماهنگ خود را به پلیس نمایند و حق ندارند به پلیس در رابطه با برادر و خواهران ناتنی که همزمان با آنها در هلند هستند چیری یگویند. 9 نفر از بچه هایش در چهار گروه خود را به پلیس معرفی میکنند و به خاطر سن کم به خانه های جوانان کم سن انتقال داده می شوند. پس از 6 ماه فرزندان دو زن جواب مثبت می گیرند. حمه خان همراه چهار زن خود و بقیه بچه ها پس از گذشت چند ماه راهی هلند می شوند. پس از مصاحبه و افشای اینکه او 4 زن دارد، کارمند امور مهاجرت دچار مشکل می شود. روبین به حمه خان می گوید، در هلند هر مرد فقط از لحاظ قانونی حق دارد یک زن داشته باشد. حال شما باید تصمیم بگیرید که کدام از این چهار زن انتخاب می کنید تا من در پرونده ثبت کنم. حمه خان فئودال با عصبانیت می گوید این چه حرف مفتی است که شما می زنید. این چهار زن، زنهای من هستند و شما باید آنها را به نام من قید کنید. روبین. "آقای حمه خان اینجا هلند است و نه عراق. چند زن داشتن در این کشور جرم است.حمه خان برای چند لحظه وارد فاز اربابی خود می شود و چشمان او پر از خون می شود. زیرا اولین بار است که یک نفر از او جوانتر در مقابلش ایستاده است. اما سریع متوجه می شود که به این سبیل ها باج داده نمی شود و سمبه پر زور است پس باید مثل رعیت ها سابقش که در مقابل او عقب نشینی می کردند او باید عقب نشینی کند. حمه خان." آقای محترم، اگر یکی را به عنوان زنم معرفی کنم آن سه زن دیگر چه نسبتی با من خواهند داشت؟" روبین. آن سه زن دوست دختر شما می باشد. حمه خان با تکان دادن سر قبول می کند. او جوان ترین زن را به عنوان همسر و سه خانم دیگر را به عنوان دوست معرفی می کند. یک هفته تمام روبین مشغول مصاحبه است و در نهایت حمه خان اعتراف می کند که 9 بچه او نیز قبل از او وارد هلند شده اند. پس از اتمام مصاحبه و یافتن 9 فرزند او، آنان را به یک کمپ پناهندگی می فرستند. به حمه خان و همسرانش 4 واحد جداگانه ولی در کنار هم می دهند. فرزندان حمه خان که زودتر از پدر و مادرشان آمده بودند سریع با دنیای آزاد تطبیق پیدا کرده بودند. با پیوستن به پدر و مادر هایشان دیگر تحمل آن بافت عشیره ای را نداشتند. آنان با آگاه کردن مادران خویش سعی در دفاع از مادران خود مقابل خان مستبد دارند. پس از دو ماه درگیری بین همسران حمه خان و بچه هایش شروع شد. او دیگرقدرت تسلط بر آنان را نداشت. در نهایت هرکدام از آنان راهی یک کمپ شدند. حال حمه خان همانطور که پذیرفته بود باید با جوان ترین همسر زندگی می کرد. خان دوست نداشت که زن هایش بدون او در شهرها و یا روستا های دیگری باشند. زنان خان غیر از گژال خوشحال بودند که از شر او نجات پیدا کرده اند و دیگر هر روز او را نمی بینند. کم کم مزه آزادی را احساس می کردند. خان روزهای هفته را تقسیم کرده بود و هر زن مجبور بود که پول مسافرت او را تهیه و یک شب در خدمت او باشد. هیچ کدام از آنان جرأت اظهار نظر در مقابل او را نداشتند. حمه خان. من دیگر از مسافرت خسته شده ام، شما هر کدام باید به مسئولین کمپ مراجعه نمائید و از آنان بخواهید تا هر چهار نفرتان در یک کمپ جا بدهند. اگر این کار را نکنید به خدا قسم به سر عشیره قسم من شما را می کشم. پیش از همه خورشید و شیرین بدون اینکه از هم خبری داشته باشند. همراه با بچه های بزرگ خود به مسئولین مراجعه می کنند و به آنان می گویند: ما به هیچ وجه نمی خواهیم با هم در یک کمپ باشیم. ما نمی خواهیم حمه خان همیشه پیش ما باشد. آمدن یک روز در هفته را هم اگر جرأت داشته باشیم نمی خواهیم. آنان از مسئولین می خواهند این حرف ها را به حمه خان انتقال ندهند. شب که تاریکی همه جا را در ماتم فرو برده بود حمه خان از دختر بزرگش که خواندن و نوشتن هلندی هم می دانست می خواهد که نزد او بیاید تا نامه ای از زبان مادرش برای مسئولین کمپ بنویسد. او به روژین می گوید هرچه من می گویم بنویس. بنویس از زبان مادرت: من از مسئولین کمپ تقاضا می کنم که همسران دیگر شوهرم را به این کمپ انتقال بدهند. ما هیچ مشکلی با هم نداریم.برای بچه های ما که خواهر و بردار هستند بهتر است که پیش هم باشند. پس از نوشتن نامه اول از روژین می خواهد با کمی تغییر 3 نامه دیگر را با همین محتوی بنویسد. خان پس از تمام شدن نامه ها با همان قلم به جای 4 همسر خود امضاء می کند. کژال خود این نامه را تحول مسئولین می دهد. کژال چون هلندی بلد نیست عصز همان روز همراه با روژین به مسئولین مراجعه می کند. کژال با زبان شیرین کردی حرف می زد و روژین ترجمه می کند روژین" اگر حمه خان بفهمد که من اینجا آمده ام، سر مرا می برد. من به او گفتم که به سر کلاس درس می روم. نامه ای که صبح تحویل داده ام از زبان من نوشته شده است و امضاء آن مال من نیست. من نمی خواهم بار دیگر با زنهای دیگر او در یک کمپ یاشم. اما شما می توانید به من و دیگر زنهای او کمک کنید.ما نمی توانیم از حق خود دفاع کنیم." کژال با قدی بلند و با چشمان بزرگ و سیاهش چنان گریه می کرد که دل هر انسانی را به رحم می آورد. برای مسئولین کمپ مشکل چهار زن حمه خان یک مسئله اساسی شده یود. از یک طرف آنها می دیدند. که مادرها و پدر از فرزندان سوء استفاده می کنند و فرزندان آنان دو نقش را بازی می کردند. از طرف دیگر همسران خان از مسئولین می خواستند که این حرف ها را به او انتقال ندهند. در نهایت مسئول کمپ تصمیم گرفت که به حمه خان بگوید طبق قانون هلند در این کمپ فقط یک زن می تواند با تو باشد. در نهایت حمه خان بی رعیت دیگر نمی توانست پافشاری کند. خان احساس می کرد که خراب کاری از طرف زن هایش می باشد و در این راستا آنان بخصوص دخترش روژین را بیشتر اذیت می کرد. ساعت از 4 عصر گذاشته بود و هنوز خبری از آمدن روزین به خانه نبود. حمه خان سراسیمه و با عجله به روستا می رود. او در ایستگاه داخل روستا روژین را نمی بیند. تنها چیزی که به نظرش می رسد آن است که به تنها ایستگاه خارج روستا سر بزند. او به سمت ایستگاه بیرون روستا می رود. در بین راه در جاده دوچرخه رو به سمت روستا روژین را می بیند که همراه با یک پسر جوان در حال قدم زدن می باشند. پسر جوان که در کمپ زندگی می کند با دیدن حمه خان پا به فرار می گذارد و حمه خان به دنبال او، ولی او را نمی تواند بگیرد. خان احساس می کند بزرگترین بی آبرویی در زندگی او روی داده است. حمه خان. "چشم ما روشن روژین خانم ، چشم عشیره را روشن کردی. تو یک فاحشه هستی. تنها یک راه وجود دارد که تو را به عراق برگردانم. اشکال ندارد من را اعدام کنند ولی ابن مهم است که تو را در آنجا آتش بزنم و این لکه ننگین را از دامن خود و عشیره پاک کنم. حمه خان با زدن چند پس گردنی روژین را به خانه می آورد. روژین را از رفتن به مدرسه منع می کند و 5 روز او را در خانه زندانی می کند. پس از 5 روز زمانی که حمه خان به شهر می رود، روژین و مادرش یه مسئولین کمپ مراجعه و زندانی شدن روژین را گزارش می دهند. در همین گیرودار مسئولین مدرسه نیز با کمپ تماس می گیرند و تازه پس از پنج روز از غیبت روژین و خبر زندانی شدن او که از طریق همکلاسیهای کمپی به آنها داده شده بود اطلاع می دهند. مادر و دختر به مسئولین اطلاع می دهند که حمه خان چند روز است که ارتباطاتی را قاچاقچی ها برقرار کرده و تلاش می کند با فراهم کردن امکانات سفر، ما را اجبارا به عراق باز گرداند. ما نمی خواهیم به عراق برگردیم ولی جرأت حرف زدن رو در رو با او نداریم. او می خواهد پس از رسیدن به عراق روژین را آتش بزند. او فکز می کند که ننگ حرف زدن روژین با یک پسر غریبه آن هم به تنهایی در بیابان تنها با آتش زدن پاک خواهد شد. یکی از مسئولین کمپ، پلیس خارجی و کارمند شهرداری حمه خان را مجبور می کند که روژین را به مدرسه بفرستد در غیر ابن صورت او را به دادگاه معرفی خواهند کرد. حمه خان. "این چه دین و ایمانی است که پدر اختیار فرزند خود را ندارد. شما می خواهید فرزندان من فاسد و فاحشه شوند؟ من می خواهم به کشور خود برگردم. چرا شما سنگ اندازی می کنید؟ من برای عشیره ام زندگی می کنم و قانون من قانون عشیره است. روژین در دو دنیا زندگی می کند. او از یک طرف می خواهد که از فرهنگ غربی و آزادی های آن استفاده نماید و از طرف دیگر به پدرش بگوید که صد در صد فرهنگ عشیره ای او را دوست دارد. در جشن های مدرسه، و یا فعالیتهای فرهنگی همانند یک دختر اروپائی یرخورد می کند. توالت مدرسه برای او هم رختکن و هم محل آرایش غلیظ می باشد. از لحاظ مدل و آرایش از یک دختر اروپائی هم جلوتر است. او وقتی که به خانه برمی گردد از ترس پدرش همان دختری است که پدرش می خواهد باشد. با لباسهای گشاد و صورت بدون آرایش. او چنان با پدرش برخورد می کند که انگار هنوز در حال و هوای فرهنگ اصلی خود به سر می برد. حمه خان . "از چاله به چاه افتاده ام. هیچ کس یرای من تره هم خورد نمی کند.دیگر آن ابهت رئیس عشیره را ندارم. آن زمان وقتی عصبانی می شدم همه در شلوارشان شاش می کردند. این فقط قانون نیست که علیه من است." حمه خان خوب می دانست پراکندگی زنهایش در کمپ های مختلف فقط به خاطز قانون نیست بلکه به علت آگاه شدن زنها و فرزندان او می باشد. او می داند هرچه او درست می کند آنان با فرزندانشان برایش پنبه دانه می کنند. فقط کژال مجبور است که حمه خان را تحمل کند. دیگر زنان او کار را به جای رسانده اند که هر ماه فقط یک شب تحمل خان را دارند. روزی که دختر شیرین باید جراحی می کرد و خان می بایست یهمراه او به بیمارستان می رفت. شیرین راضی نمی شود که خان دو شب پیش آنان باشد. تربیت،فرهنگ و اداب عشیره ای که حمه خان به آن مقید یود کم کم شیرازه اش از هم می پاشد. اگر چه هنوز قالیچه ای که عکس رهبر عشیره روی آن بود روی دیوار نصب شده بود، اما تنها در خانه بود که زنها و بچه ها گوش به فرمان او بودند.در عمل وقتی که چشم او دور می دیدند با دنیای مدرن زندگی می کردند. بچه ها و زنان حمه خان از یک درد بزرگ رنج می بردند. برخورد دوگانه آنان با حمه خان بود. به هیچ فردی اجازه نمی دادند که آنان را کمک کند. چون آنها فکر می کردند که دخالت دیگران در جهت رفع این مشکل به تخریب روابط آنان و قربانی شدن تعدادی از افراد خانواده می آنجامد. کژال، شیرین، زیور، خورشید و تیم فوتبال آنان به این امید زندگی می کنند که به مرور زمان با بزرگتر شدن فرزندانشان و با توجه به حمایت قانونی از آنها در نهایت بر حمه خان پیروز شوند و آنان از حقوق انسانی خود برخوردار شوند و دیگز او نتواند همه را مورد ضرب وشتم قرار دهد و یا آنان را مجبور به دروغگوبی کند. آنان به آینده خوش بین هستند. تیر که از کمان رها شد بر نمی گردد، حتی اگر سینه شیر را نشان رود. محمدرضا اسکندری 2005-07-24 mreskandari@gmail.com
انتشارات خاوران منتشر کرده است: بر ما چه گذشت! نوشته محمد رضا اسکندری "سال ها به خود می گفتم باید خاطراتم را بنویسم. با خود می اندیشیدم که تنها با گفتن حقیقت و ثبت سرنوشت خود و هم رزمان مان، مي توانيم به مردم ايران و نسل هاي فردا بگوييم، کساني که رداي آزادي و آزادي خواهي به تن کرده بودند، دزداني بيش نبودند" بر ما چه گذشت! محمد رضا اسکندری انتشارات خاوران چاپِ اول : بهار 1383 / 2004 شمارگان : هزار نسخه طرح ِ رويِ جلد : مریم بها : 12 یورو Khavaran 14 Cours de Vincennes – 75012 Paris- France Tél & Fax (00 331) 43 43 76 96 E. mail : khavaran@khavaranbooks.com http ://www.khavaranbooks.com ISBN : 2-912490-51-0 یادداشت ناشر کتاب «بر ما چه گذشت» به وسیله دوستی برای انتشار در اختیار من گذاشته شد. به آن دوست گفتم کتاب را خواهم خواند و آمادگی و یا عدم آمادگی خود را برای انتشار آن اطلاع خواهم داد. زمانی بود که سخت گرفتار بودم. کتاب را به دوستی که هم در رژیم شاه و هم در رژیم شیخ چندین سال زندانی بوده دادم و خواهش کردم بخواند و نظرش را بگوید. آن دوست پس از خواندن کتاب گفت کتاب خوبی است، ولی انتشار آن را به تو توصیه نمی کنم. مجاهدین آد مهای خطرناکی هستند و ممکن است برایت دردسر درست کنند. این حرف، مرا سخت شگفت زده کرد و به فکر فرو برد. با خود فکرمی کردم یک نیروی سیاسی باید چگونه رفتاری داشته باشد که کسی که بیش از سی سال علیه دیکتاتوری مبارزه کرده و بیش از هشت سال در زندان به سر برده است، چنین قضاوت تلخی درباره این نیروی سیاسی داشته باشد. و برایم این سئوال مطرح بود که چقدر این قضاوت ریشه در واقعیتِ عمل و اندیشه این نیروی سیاسی دارد، و چقدر ریشه در محافظه کاری این دوست؟ به او گفتم فکر نمی کنی کمی مبالغه می کنی. گفت تو مجاهدین را نمی شناسی. کتاب را به دوست دیگری دادم که او هم تجربه ی زندان شاهنشاهی و چندین سال زندگی مخفی در دوران مبارزه مسلحانه در سازمان فدایی را داشت و پس از انقلاب هم تا خروج از ایران، در صف فداییان مبارزه کرده بود. پس از خواندن کتاب گفت به نظر من کتاب مهمی است و باید منتشر شود. و ادامه داد که من در همان سال های 1990 خبرهای نگران کننده ای در باره ی زندان های مجاهدین و رفتاری که با جداشده گان از سازمان می کنند شنیده بودم. درست این است که آزادی خواهان ایران، این واقعیت تلخ را از زبان کسانی که آن را از سر گذرانده اند بشنوند. اضافه بر آن، بخش مربوط به عملیات «فروغ جاویدان» و روابط درونی مجاهدین و رفتار رهبری با اعضا نیز مهم است. مردم و آزادی خواهان ایران باید واقعیت آن چه را که در این سال ها در درون مجاهدین اتفاق افتاده است بدانند. روشن است که این واقعیت را از زبان رجوی و دستیارانش نمی توان شنید. و توصیه کرد برای مطمئن شدن، از حماد شیبانی که در آن زمان برای مدتی از نزدیک شاهد و به نوعی درگیر مسئله جداشده گان مجاهدین بوده است واقعیت را بپرسم. فرصتی پیش آمد و مسئله را با حماد شیبانی، و پرویز نویدی که حضور داشت، در میان گذاشتم. حماد شرایط مصیبت باری را که محمد رضا اسکندری در این کتاب در باره ی کسانی که از مجاهدین جدا می شدند بیان می کند، تایید کرد. پرویز نویدی هم افزود که من در همان زمان، پس از سفری به کردستان از نزدیک شاهد رفتار نادرست مجاهدین با کسانی که از آن ها جدا می شدند بودم. امروز، جنبش آزادی خواهی یِ مردم ایران و نیروهای سیاسییِ آن، پس از تجربه یِ 25 سال حکومت ایدئولوژیک اسلامی و تجربه یِ شکست همه ی نیروها و شیوه های مبارزه یِ جدا از مردم و متّکی به بیگانه و بر محور فردپرستی و دیکتاتوری یِ سازمانی، وارد مرحله نوینی از مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی شده اند. مبارزه ای که بیش از هرچیز بر آزادی و دموکراسی پای می فشرد. به همین دلیل هم آزادی خواهان ایران برای سازماندهی این جنبش بر ایجاد روابط دموکراتیک در درون آن تکیه می کنند. انتشار کتاب «بر ما چه گذشت» با این هدف صورت می گیرد که از آن چه بر ما گذشت، برای مبارزه یِ امروز علیه جمهوری اسلامی و ساختن ایران آزاد فردا، بیاموزیم. کتاب «بر ما چه گذشت» در ماه دسامبر برای انتشار آماده بود. ولی در آن روزها، مجاهدین در شرایط دشواری بودند و رژیم جمهوری اسلامی با بده و بستان با آمریکا، از نیروهای اشغالگر در عراق می خواست مجاهدین را به او تحویل دهند. درست ندانستم که در آن شرایط این کتاب منتشر شود. با نویسنده آن تماس گرفتم و نظرم را گفتم. موافق بود و قرار شد کتاب چند ماه دیگر و در شرایط آرام تری برای مجاهدین، منتشر شود. اکنون کتابِ «بر ما چه گذشت» در اختیار شما، مردم ایران و به ویژه تاریخ، که عادل ترین و بیرحم ترین قاضی است، قرار دارد. بهمن امینی پاریس، 22/04/2004
--------------------------------------------- پيش سخن اينک چند سالي است با کوله باري از ناکامي و تجربيات دردناک غريبانه، دور از وطن به بررسي بنيان هاي فکريم نشسته ام، در شرایطی که دو دهه است ديگر عطر و بوي گل هاي بهاران وطنم به مشامم نمي رسد و در زیر گام هایم، خش خش برگ هاي پائيزيیِ درختان سرزمین ام را نمی شنوم. براي آمدن بهار چه سختي ها که متحمل نشدم، چه زندان ها و تبعيدگاه ها که نرفتم. چه سال هاي سختي که غم غربت را به جان نخريدم تا شايد بهار بيايد. اما حال مي بينم که کشتي آرزوهاي من، مردم ميهنم و همه پاک بازاني که براي آزادي و رهائي مردم ايران تلاش کردند، با ناخدائي یِ کشتيبانان گمراه، به گِل نشسته است. سال ها به خود می گفتم باید خاطراتم را بنویسم. با خود می اندیشیدم که تنها با گفتن حقیقت و ثبت سرنوشت خود و هم رزمان مان، مي توانيم به مردم ايران و نسل هاي فردا بگوييم، کساني که رداي آزادي و آزادي خواهي به تن کرده بودند، دزداني بيش نبودند. ما نسل جانباز ديروز با تمامي عشق، ايمان و احساسات و عواطف خويش، هرچه داشتيم در طبق اخلاص گذاشتيم. اما به جز خيانت، دروغ ، جنايت، رذالت، پست فطرتي و همکاري با جنايتکاران خارجي و داخلي چيزي بيش نديديم. آن هائي که سال ها زندان ، شکنجه و دربدري را متحمل شدند به محض اينکه از دستورات و اوامر ولي فقيه خميني و رهبر عقيدتي رجوي سر پيچي کردند اگر به جوخه هاي اعدام سپرده نشدند، محکوم به سرنوشتی شوم شدند. بعد از جدائي از فرقه رجوي تصميم گرفتم تا با ثبت حقايق و واقعيات بيش از دو دهه زندگي در دو نظام عقيدتي خميني و رجوي، خدمتي و لو ناچيز به مردم ميهنم کرده باشم. اميد است که خوانندگان عزيز با خواندن اين حقایق، اشتباهاتي را که ما مرتکب شديم تکرار ننمايند.30 خرداد سال 60 و زندان هاي جمهوري اسلامي .... شكنجه آزادي خواهان بطرز وحشيانه ای ادامه داشت. هر روز گروهي در خانه هاي تيمي توسط گروه شيت كرمانشاه دستگير و به بهداري زندان و كارگاه قالي بافي منتقل مي شدند. گروه شيت مخفف شوراي ياوران تهيدستان بود كه توسط افراد هوادار انجمن حجتيه كرمانشاه عليه نيروهاي مردمي و انقلابي تشكيل گرديده بود. ما در طبقه دوم بند انقلاب بوديم. وقتي كه بچه ها در بهداري و كارگاه به هواخوري مي آمدند. با نشان دادن پشت خود آثار شكنجه را به ما نشان مي دادند.در شرايطی که ده ها نفر به خاطر دفاع از مواضع سازمان به جوخه های اعدام سپرده مي شدند، تحليل جديد سازمان به ما منتقل شد. تحليل جديد سازمان صد در صد مغاير با تحليل اوليه سازمان بود. تحليل جديد اين بود كه ما وارد يك اقيانوس شده ايم. اگر بدون در نظر گرفتن شرايط به جلو برويم. غرق خواهيم شد و اثري از ما باقي نخواهد ماند. ما بايد دو قدم به جلو و يك قدم به عقب برداريم. از همه بچه ها خواسته شد كه اعلام نمايند كه فقط نشريه خوان ساده بوده اند و اطلاعات سياسي چنداني ندارند. اين تحليل زماني به ما رسيد كه ما اولين بازجويي ها را انجام داده بوديم. در بازجويي هاي اوليه طبق تحليل و سفارشات سازمانی، ما رژيم و سران آن را ارتجاعي ناميده بوديم وخود را به عنوان هواداران سازمان مجاهدين و مدافع جنگ مسلحانه معرفي كرده بوديم. حال پس از عوض شدن تحليل سازمان مجاهدين ما مي بايست خود را نشريه خوان ساده معرفي مي كرديم. ولی اگر رژيم از ما تقاضا مي کرد كه دريک مصاحبه تلويزيونی بر ضد سازمان مجاهدين افشاگری کنيم و يا به مسجد برويم و از سازمان مجاهدين اعلام جدايی کنيم، از انجام آن خوداری کرده و حتی حکم اعدام را هم بپذيريم. اين تحليل شامل حال بچه هايي كه در خانه هاي تيمي دستگير شده بودند نمي شد، آن ها نمي توانستند خود را به عنوان نشريه خوان ساده معرفي کنند. اين را نيز بايد يادآوري کنم كه رژيم در اولين ماه بعد از اعلام جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين، داراي يك سيستم اطلاعاتي قوي نبود. سيستم اطلاعاتی رژيم در سال هاي 61 و 62 شکل گرفت. پس از انتقال تحليل جديد سازمان ديگر خبري از نماز جماعت نبود، ولي تشكيلات داخل زندان همچنان فعال بود....اگر از زندان ديزل آباد و مقاومت ديگر زندانيان بخواهم چيزی بيان کنم، جا دارد كه از هم زنداني مقاومم كمال دباغ عضو کميته مرکزی حزب دمكرات كردستان يادي نمايم. او همانند كوه در مقابل تمام شكنجه های رژيم مقاومت نمود و در نهايت به جوخه اعدام سپرده شد. كمال نمونه اي از ايثار، شهامت و مقاومتِ مردمِ در زنجيرِ ايران بود. رژيم او را برای مدتی طولانی در سلول هاي انفرادي و محل هاي نمور محبوس نگه داشته بود تا به همکاری با رژيم تن بدهد. او تمام شکنجه ها را به جان خريد. به خاطر شرایط وحشتناک زندان، به بيماري سل استخوان مبتلا شد و در نهايت در زندان ديزل آباد اعدام گرديد. يادش گرامي باد. ...... پس از آزادی از زندان به كمك ديگر افراد زنداني آزاد شده در ايلام هسته خروج نيرو را بنيان گذاشتيم. براي اين كار يك افسر ارتش را در منطقه ميمك ايلام عضو گيري نموديم. اين افسر در مرحله اول توانست دو نفر از زندانيان آزاد شده را از مرز صالح آباد خارج كند. پس از خروج گروه اول نيروهاي اطلاعاتي رژيم خيلي فعال شدند تا سر نخ قضيه راپيدا كنند.در همين هنگام پيامی از طرف رجوی خطاب به تمامی هواداران و نيروهای سازمان مجاهدين در داخل کشور صادر شد. مضمون پيام رجوی اين بود که ديگر ماندن در ايران خيانت محسوب مي شود و تمامی نيروها به هر طريقی که شده بايستی از ايران خارج و به سازمان مجاهدين بپيوندند. پس از شنيدن اين پيام ما نيز تصميم به خروج از ايران را گرفتيم و در فروردين 1366 از كشور خارج شديم. همسر و دخترم از مرز بازرگان با پاسپورت خارج شدند. خودم همراه با نفر نفوذي ارتش و يكي ديگر از هواداران سازمان مجاهدين با لباس نظامي راهي صالح آباد شديم. ...عمليات مهران يا چلچراغ بعد از چندين هفته آموزش نظامی بايستی به عنوان سرکلاش زنِ گروه، در عمليات مهران شرکت می کردم. وقتی مسعود رجوی طرح عملياتی سازمان مجاهدين را توضيح می داد، من فهمیدم که منطقه عملياتی، مهران است. رجوی از تمام رزمندگان خواست تا در مورد منطقه عملياتی سکوت پيشه نمايند. چون من اهل مهران بودم سريع متوجه شدم که منطقه عملياتی مهران و شهر خراب شده مهران است که به دست نيروهای عراقی با خاک صاف شده بود. رجوی برای عمليات چلچراغ تمام نيروی خود را بسيج نموده بود. يک روز قبل از عمليات تمام نيروهای خود را در شهر زورباطيه مستقر کرده بود. تمام افرادی که در اين زمان در قرارگاه بودند همه افراد تشکيلاتی سازمان بودند که از زندان آزاد شده بودند و يا از انجمن های دانشجوئی خارج از کشور آمده بودند. ....عمليات فروغ جاويدان حدود سه هفته از عمليات تصرف مهران گذشته بود. روز 27 تيرماه 1367 از طريق راديوهاي فارسي زبان مطلع شديم که رژيم جمهوري اسلامي قطعنامه 598 شوراي امنيت را رسماً پذيرفته است. جّو تيپ با شنيدن اين خبر متلاطم شد. هيچ كس باور نداشت كه روزي خميني آتش بس را بپذيرد. رهبري سازمان به ما القاء كرده بود كه رژيم آتش بس و صلح را نخواهد پذيرفت. سازمان مجاهدين پذيرش صلح از طرف رژيم جمهوری اسلامی را به مثابه طناب دار رژيم تحليل كرده بود. سازمان مجاهدين در تئوري های خويش مصرانه خواهان پايان يافتن جنگ بود و معتقد بود که مرگ رژيم با پذيرش صلح حتمی خواهد بود. ما که هميشه و در همه حال دم از صلح مي زديم و خواهان پايان يافتن جنگ بوديم و جنگ را نابود کننده حرث و نسل کشور مي دانستيم. پس از شنيدن خبر آتش بس، تلخي جام زهري را كه خميني سركشيده بود در كام خود احساس كرديم و مانند يك شطرنج باز مات شدن خود را به چشم ديديم. به جاي اين كه به شادي بنشينيم، عزا گرفته بوديم. در اين نقطه بود كه فهميديم تحليل هاي رجوي چقدر غيرواقعي و ذهني است. هواداران و افراد حاضر در قرارگاه سؤال مي كردند حال تكليف ما چه خواهد شد؟ ....... رجوی برای توجيه شرايط جديد به مسئولين دستور داد تا يک نشست توجيهي برگزار نمايند. رجوي پس از ملاقات با صدام به عنوان فرمانده كل ارتش آزادي بخش اعلام آماده باش صد در صد نمود و قرار شد ظرف چند روز همه خود را براي نبرد سرنوشت ساز و آخرين عمليات ارتش آزاديبخش در خاك عراق آماده نمايند. اعلام آماده باش برای عمليات فروغ در حالي داده شد که هنوز خستگی و جراحات ناشی از عمليات چلچراغ بر روح و روان بچه ها التيام نيافته بود. هنوز جمع بندي كاملي از عمليات چلچراغ انجام نشده بود و نقاط ضعف و قوت اين عمليات بررسی نشده بود. ...... روز شنبه تيپ جلودار (منصور) نيروهاي خود را به سمت مرز حركت داد. بقيه ارتش رجوي صبح دوشنبه سوم مرداد از ساعت 8 صبح به سمت خانقين حركت كردند ...... در آن هنگام كه نفرات تيپ ما در دام نیروهای رژيم افتاده بودند. محسن اسكندري (ذبيح) با كلاشينكف شليك مي كرد و به ديگر افراد دستور عقب نشيني می داد. ذبيح در همان جا كشته شد. او معاون تيپ بود. ساعت 10 صبح چهارشنبه به زير پل وسط چهارزبر رسيديم. در اين ساعت غير از يال سمت راست به سمت كرمانشاه 3 يال ديگر در تصرف ما بود. وقتي كه به آن جا رسيديم حدود 40 تا 50 نفر از افرادی که مجروح بودند خود را به زير پل رسانده بودند. بغير از چند نفری كه به امدادگري مشغول بودند، بقيه مجروح بودند. بعضي از افراد قديمي سازمان از جمله رحيم حاج سيدجوادي نيز جزو اين مجروحين بود. افراد ديگري هم بودند كه اسم شان به خاطرم نمانده است. رژيم از سمت راست كه فاصله چنداني با دهانه پل نداشت ما را مورد تهاجم قرار مي داد. به علت ازدحام جمعيت در زير پل مجدداً عده بيشتري از بچه ها بر اثر تركش خمپاره زخمي شدند. افرادي كه سالم بودند دست و سينه ام را باند پيچي كردند. ...... دکتر جراح عراقی همه ما را معاينه کرد و بنا بر تشخيص اوليه خود کساني که حال شان خراب تر بود زودتر به اتاق عمل می برد. به خاطر شدت جراحات اولين نفری بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بی هوشی حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحيه دست و سينه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتی به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان ديگری که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با ساير نفراتی که مورد عمل جراحی قرار گرفته بودند به آسايشگاه های قرارگاه اشرف انتقال داده شديم. آسايشگاه يادآور خاطرات تمام افرادی بود که سال ها با هم برای سازمان مجاهدين کار کرده بودند و حال جايشان خالی بود. يک هفته از عقب نشينی گذشته بود و همه به اين امر که شکست سختی را متحمل شده ايم واقف شده بوديم. ولی هنوز هم اميدوار بوديم که افراد ديگری از دوستانمان به ما بپيوندند. اما بعد از گذشت چند روز همه اين اميدها به يأس مبدل شد. از تيپ فائزه (زهرا رجبی) غير از زهرا رجبی فرمانده تيپ و چند نفر ديگر که سالم برگشته بود تعدادی کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسايشگاه بستری بودند. باقی نفرات شهيد ويا مفقود شده بودند. تيپ ما و چندين تيپ ديگر به خاطر اين که تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گرديدند و ما را به تيپ جواد منتقل نمودند. ...... مسعود رجوی برای جمع و جور کردن سازمان و جلوگيری از فروپاشی، نشستِ جمع بندی فروغ را برگزار نمود. رجوی نشست را با نام تمام کشته شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که سازمان مجاهدين در اين جنگ پيروز شده است. همچنين اظهار داشت که عامل اصلی نرسيدن به تهران کسانی هستند که زنده به قرارگاه برگشته اند. مريم نيز حرف های او را تائيد کرد و گفت حاميان واقعی رجوی همان هايی بودند که کشته شدند. شما ناخالص می باشيد به خاطر همين هم سالم برگشته ايد. زيرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت مي کرديد حتماً به تهران مي رسيديد. ... سرکوب کردهای عراقی توسط سازمان مجاهدين خلق ... دوشنبه 27 اسفند 69، لشکر سعيده شارخی محور عذراء علوی طالقانی (سوسن) در عمليات خانقين پس از خروج از منطقه به هر جنبنده اي شليك مي کند. مسئوليت اصلي لشکر اين بود كه شهر كلار و كوه هاي اطراف آن را آزاد نمايد. پس از 15 كيلومتر پيش روي اين يگان به سمت كلار با مقاومت نيروهاي پيشمرگه مواجه مي شود. در اين درگيري كه در يك منطقه تپه ماهوري اتفاق افتاد يك تانك تي 55 به فرماندهي منصور كرمانشاهي و يك فروند "BMP1 " به رانندگي حسن مورد تهاجم قرار گرفت و از كار افتاد. در اين منطقه 3 نفر از افراد كرد توسط نيروهاي سازمان مجاهدين كشته شدند. اين يگان سه روز در منطقه ماموريت داشت تا كردها را سركوب نمايد و پس از آن به يك كيلومتري خانقين برگشت و در آن جا مستقر شد
انقلاب ايدئولوژي و طلاق های اجباری پس ازانتخاب مريم عضدانلو به عنوان مسئول اول سازمان جو لشکرها عوض شد و روابط تشکيلاتی دستخوش تغييراتی شد. در سازمان مجاهدين هميشه تغييرات از بالا به پايين انتقال داده می شد. فرهاد الفت فرمانده لشکر، از ساعت 9 شب تا ساعت 12 شب تمام افراد تشکيلاتی از فرمانده گروه به بالا را به نشست دعوت می کرد. طی اين نشست سعی او بر اين بود که مسئله طلاق را امری منطقی و ضروری برای مبارزه جلوه بدهد. پس از چند جلسه شرکت در اين جلسات من نيز به نزد سهيلا شعبانی فرمانده لشکرمان رفتم و حلقه ازدواجم را تحويل او دادم. در آن شرايط فکر می کردم رجوی درست می گويد و اين هم ضرورت مبارزه است. چند روز پس از تحويل حلقه ازدواجم به عنوان معاون آموزش لشکر 93 انتخاب و يک شبه ارتقاء تشکيلاتی پيدا کردم جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين رجوی، جز زندان و تبعيد هيچ چيز ديگری نبود. رژيم عراق پس از ضربه کمرشکنی که از نيروهای غربی در جنگ خليج متحمل شد، مجبور به پذيرش خواسته های متحدين شد. نيروهای گارد رياست جمهوری و ارتش عراق پس از يک سازماندهی جديد، برای تحويل گرفتن مناطق کردنشين که در طی دوران جنگ توسط سازمان مجاهدين حفاظت و حراست شده بود، به سمت اين مناطق به حرکت درآمدند. سازمان مجاهدين پس از تحويل تمام مناطق کردنشين به عراقيها، راهی قرارگاه اشرف واقع در خالص، در نزديکی بغداد شدند. تعدادی از نيروهای سازمان مجاهدين در قرارگاهي واقع در جلولا مستقر شدند. در حقيقت در جريان تحويل دادن پُست ها به نيروهای عراقی و بازگشت به قرارگاه، مشخص و عيان شد که نيروهای مجاهدين در طی دوران جنگ عراق با کويت همانند گارد رياست جمهوری عراق از سقوط حکومت صدام ممانعت نموده و کمک شايانی در جهت حفظ ثبات رژيم عراق نيز نمودهاند. اين مسئله باعث شد حتی آن هايی هم که هيچ گونه مشکل و مسئله ای با سازمان نداشتند دچار تناقض و مسئله شوند مثل هميشه، رجوی در اين هياهو به ميدان شتافت و اعلام يک نشست عمومی نمود. رجوی توجيه گر حرف های و ماهری بود و خوب می دانست که در شرايط بحرانی و وخيم چگونه دوباره بر خر مراد سوار شود. رجوی در اين نشست همکاری با صدام، کشتار افراد بي گناه کرد و بستن جاده کرکوک به بغداد را توجيه کرد و گفت زندگی و مرگ ما با رژيم صدام گره خورده بود و تمام حرکت های ما در راستای مبارزه با رژيم بود قبل از نشست با همسرم تماس گرفتم و به وی گفتم که ديگر دوست ندارم توجيهات مکرر رجوی را بشنوم و مطمئنم که وی به جز توجيه کشتار مردم کرد عراق، چيز تازه ای برای گفتن ندارد. او مرا قانع کرد که در نشست شرکت کنيم و اطمينان بيشتری از دجاليت و وابستگی بی حد و حصر رجوی کسب کنيم. البته هنوز هم بارقه ای از اميد در درون مان بود که رجوی خود بی خبر است و فرماندهان زيردست وی مرتکب اعمال خلاف انسانی می شوند. بنابراین در نشست شرکت کرديم.همان طور که انتظار می رفت اين بار نيز رجوی همانند گزافه گوئی های قبلی اش کشتار کردهای مظلوم را پيروزی بزرگ ارتش آزادیبخش خود ناميد. رجوی هيچ اشاره ای نيز به نشست های اعدام در طی دوران سنگرنشينی ننمود. من ديگر طاقت تحمل اين فضای مسموم و آلوده را نداشتم. برای آخرين بار می خواستم با چشمان خودم حقيقت و واقعيت را لمس کنم گرچه خيلی هم تلخ بود. لذا برای رجوی نامه ای نوشتم بدين مضمون "برادر مسعود آيا واقف هستيد که احد بوغداچی فرمانده لشکر 93 و سوسن (عذرا علوی طالقانی) فرمانده محور، نيمه های شب به سنگرها يورش می برند و افراد معترض به عملکردهای سازمان را زير مشت و لگد می گيرند؟ آيا می دانيد که فرمانده هانت با سيلی گوش پاره می کنند؟ شکنجه می کنند؟ من اين يادداشت را برايت نوشتم تا بداني در محور سوسن چه می گذرد. اگر اين يادداشت به دست شما رسيد، ترا به خون شهيدان راه آزادی سوگند فقط بگو که رسيد".اما جوابی نشنيدم. با خود گفتم خانه از پای بست ويران است، خواجه در فکر نقش ايوان است. سالن نشست را ترک کردم. در بيرون سالن افراد مختلفی دور هم جمع بودند. بوی تنفر و نارضايتی همه جا به چشم می خورد. مهدی تقوايی، علی رضوانی و خيلی های ديگر همگی صحبت از انحراف و دگرگونی استراتژيک سازمان می کردند. اين افراد که تعداد آنان کم هم نبود و از نيروهای قديمی مجاهدين بودند هيچ توجهی به حرف رجوی نمی کردند و در فکر اين بودند که چگونه ديگران را از وضعيت بحرانی سازمان آگاه نمايند. روز بعد از نشست نامه ای برای احد بوغداچی نوشتم بدين شرح که من به علت عدم پذيرش استراتژی سازمان مجاهدين ديگر قادر به همکاری با سازمان مجاهدين و اقامت در قرارگاه سازمان مجاهدين نیستم و تصميم به خروج از سازمان گرفته ام. در اين نامه نيز قيد کرده بودم که چاره سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی ارتش آزادي بخش مستقر در عراق نیست. در آن شرايط که نامه را نوشتم هنوز به شورای ملی مقاومت وفادار بودم. البته نمی دانستم سگ زرد برادر شغال است ... ساعت 9 صبح زنگ خانه به صدا در آمد. مصطفی "فرمانده گردان تانک احد" به سراغ من آمده بود تا مرا با خود به لشکر ببرد. همراه مصطفی به لشکر 93 که فرماندهی آن را احد بوغداچی به عهده داشت احضار شدم. وقتی که وارد اتاق احد شدم با تبسمی موذيانه گفت تو فرد خوبی برای سازمان بودی ولی حالا که می خواهی بروی، برو. ولی حق نداري تا مسئله خروجت حل نشده با همسرت تماس داشته باشي. من به او گفتم مهم نيست که پيش همسرم باشم و يا نباشم. من تصميم گرفته ام از سازمان خارج شوم و همسرم نيز همين طور. ما برای خروج از سازمان نيز به تنهائی تصميم گرفته ايم. برای پيوستن به سازمان هم هر کدام از ما مستقل تصميم گرفته بود. احد دستور داد که من همراه مصطفی به آسايشگاه بروم و وسايل شخصي ام را که لباس زير و يک دست لباس شخصی غيرنظامی بود بردارم زندانِ دانشکده و يا به قول رجوی مهمانسرای دانشکده فروغ جاويدان ... وقتی من وارد اين زندان شدم بيش از دويست نفر زندانی در آن جا بودند. افراد زندانی از طيف های مختلف تشکيلاتی بودند. از اعضای قديمی سازمان منجمله مثل هادی شمس حائری، تا نيروهايی که از اروپا، آمريکا و هند به عراق آمده بودند. در ميان زندانيان، افراد قديمی سازمان که در تمامی مراحل، در منطقه کردستان تا قرارگاه اشرف رابط سازمان با نيروهای اپوزيسيون در منطقه بودند نيز مشاهده مي شد زندان دبس يا (مهمانسرای شهيد عسکری زاده ما را به صورت گروهی و توسط چندين اتوبوس و هينو(کاميون ارتشی) به سمت کردستان عراق حرکت دادند. دبس يک منطقه ای در نزديک شهر کرکوک می باشد. پس از چندين ساعت اتوبوس حامل ما در جلو يک ايست بازرسی نيروهای عراق توقف نمود. پس از آن وارد يک قلعه شديم. در گذشته، ارتش عراق از اين قلعه برای نگه داری اسرای ايرانی استفاده می کرد. سازمان مجاهدين هم افرادی را که در عمليات مرزی عليه نيروهای رژيم جمهوری اسلامی به اسارت گرفته بود در اين قلعه نگه داری می کرد. سازمان مجاهدين آن زمان نام اين اردوگاه را قرارگاه عسگری زاده گذاشته بودند. حال با آوردن ما، اسم اين اردوگاه به قول رجوی مهمانسرای عسگری زاده و به گفته زندانيان، زندان دبس ناميده شد. اين زندان توسط ديوارهای بلندی که در روی آن ها سيم های خاردار حلقه ای جاسازی شده بود محفاظت می شد. در چهارگوشه اين زندان نيروهای مجاهدين نيز نگهبانی می دادند. علاوه بر آن يک گشت سواره مجاهدين دور تا دور قلعه تمام شبانه روز به گشت زنی مشغول بود. در فاصله چند صدمتری قلعه سيم های خارداری که ارتفاع آن ها بيش از دو متر می شد مانع از ورود و خروج هر جنبنده ای می شد. گشت و پست ورودی نيز توسط ارتش عراق محافظت می شد زندان اسکان واقع در قرارگاه اشرف همان طور که قبلا نيز شرح دادم زندان اسکان در قرارگاه اشرف، در حومه شهر خالص در 30 کيلومتری بغداد، قرار داشت. فاصله اين قرارگاه تا مرز ايران صدها کيلومتر می باشد ولی سازمان مجاهدين از اين قرارگاه به عنوان قرارگاه مرزی نام مي برد. بهتر است بگوییم اين قرارگاه در نزديکی مرز بغداد واقع شده بود. زندانيان باقی مانده را به دو گروه تقسيم کردند. مجردين مرد را به زندان مهمانسرا که در مقابل لشکر 40 (لشکر عاصفه) قرار داشت و خانواده ها و زنان مجرد را به زندان اسکان مجموعه D انتقال دادند. وقتی که وارد زندان مجموعه D شديم، ديدم که از قبل همه چيز را به شکل يک زندان در آورده اند. قبلاً اين واحدهای مسکونی جای استراحت پايان هفته خانواده های رزمنده بود و از حصار، ديوار و خاکريز بلند خبری نبود زندان ميرزائی واقع در بغداد ما را با اتوبوس شبانه از قرارگاه اشرف و زندان اسکان خارج نمودند. ما نمی دانستيم مقصد کجاست. بعد از طی چند کيلومتر متوجه شديم اتوبوس به سمت بغداد در حرکت است. هنگام ورود به بغداد ما را در خيابان ابونضال کمی پايين تر از وزارت کشاورزی عراق پياده نمودند. محل جديدی که به آن جا منتقل شديم، قبل از عمليات فروغ يکی از پايگاه های سازمان مجاهدين بود که خانواده های هوادار از آن برای تعطيلات پايان هفته استفاده می کردند. اين پايگاه اينک مکانی برای نيروهائی شده بود که تصميم به جدائی از سازمان مجاهدين گرفته بودند و آخرين مراحل زندان خود را نزد سازمان مجاهدين سپری مي کردند. در اين زندان افراد زندانی خود را آماده رفتن به تبعيدگاه رمادی مي کردند. اين زندان دارای يک ساختمان چند طبقه بود. در دو طبقه اول آن افراد مجرد و در طبقه های بالاتر خانواده هائی که از سازمان مجاهدين جدا شده بودند، زندانی بودند. در اين زندان بود که من مهدی تقوائی و همسرش را ديدم. رجوی آنان را آورده بود که راهی رمادی نمايد. روزی رجوی دختران مهدی تقوائی را که در تشکيلات مجاهدين باقی مانده بودند به نزد پدر و مادرشان فرستاده بود تا آنان را قانع نمايند از سازمان جدا نشوند. مهدی آن روز پس از ملاقات با دخترانش گفت سابقه من به اندازه تمام عمر سازمان است. حال رجوی بچه های من را فرستاده تا برای من در رابطه با مبارزه حرف بزنند. او خوب می دانست که رجوی برای پيشبرد اهدافش حتی از فرزندان او هم استفاده خواهد کرد تبعيدگاه رمادی استان الاانبار يکی از استان های عراق است. شهر رماديه مرکز استان الاانبار می باشد. اين استان يکی از استان های محروم کشور عراق است و از لحاظ سياسی و اجتماعی شهری عقب مانده می باشد. به خاطر وضعيت خراب اين استان مبارزان سياسی کرد و عرب مخالف دولت صدام حسين به اين استان تبعيد می شوند. در شهر رمادی تعداد کثيری مردم کرد زندگی می کنند. آن ها در زمان های مختلف توسط رژيم بعث عراق به اين شهر تبعيد شده اند. اکثريت قريب به اتفاق اين کردها اهل شهر کرکوک و روستاهای اطراف آن می باشند. فقر و بی سوادی در اين شهر کولاک می کند در اين شهر هيچ گونه رفاه و بهداشتی وجود ندارد و وضع اقتصاد مردم شهر خراب است. تعداد زیادی از نيروهای لباس شخصی اطلاعات (استخبارات) صدام در شهر به صورت عيان به چشم می خورند. در زمان جنگ خليج و شورش در تمام استان های کشور عراق، استان الانبار تنها جايی بود که هيچ حرکت اعتراضی در آن صورت نگرفت. بافت اداری و سياسی شهر عشيره ای است و شيوخ استان در خدمت صدام حسين می باشند. هوای گرم رماديه گاه تا مرز 40 درجه می رسد اردوگاه التاش يا مرکز مرگ تدريجی اين اردوگاه در يک بيابان لم يزرع به فاصله دهها کيلومتر از شهر رمادی ساخته شده است. دولت عراق با سيم خاردار حصاری در يک بيابان کشيده است . در سال های اول جنگ بين ايران و عراق، کردهای اسير ايرانی همراه با خانواده هايشان در آن نگه داری می شدند ... در اين اردوگاه بزرگ خبری از جاده شنی و آسفالت نبود. در هيچ جای آن خانه ای وجود نداشت که از مصالح ساختمانی از قبيل آجر و سيمان ساخته شده باشد. هر خانواده سعی کرده بود از گل ديوارهائی درست کند و با گذاشتن چند چوب و کشيدن نايلون و کاه اندود کردن آن مأوائی بسازد تا در آن زندگی کند. در فصل تابستان بر اثر گرما و نبودن کانال کشی، آب فاضلاب جمع می شد و در بيرون آلونک ها بوی گند، سراسر منطقه اردوگاه را فرا می گرفت. در فصل زمستان، اردوگاه در واقع باتلاقی بيش نبود. در کمپ خبری از آموزش و تحصيل نبود. اکثر قريب به اتفاق کودکان و نوجوانان کرد در شهر رمادی مشغول واکس زنی بودند. دختران مورد خريد و فروش قرار می گرفتند و در مقابل پول آنان را به عقد مردان سالخورده پول دار در مي آوردند. تجاوز عراقی های وابسته به استخبارات، به کودکان و زنان و دختران يک امر عادی بود ... هر روز تعداد زيادی با هزار بدبختی و به صورت غير قانونی راهی هتل صنوبر می شدند تا سازمان چريک ها آن ها را کمک نمايد از تبعيدگاه رمادی خارج شوند. پس از اينکه چريک ها دومين گروه از جدا شدگان را از طريق اردن خارج نمودند سازمان مجاهدين تلاش زياد کردند که اين راه خروج را مسدود نمايند. آن ها با لو دادن هسته چريک ها به دولت عراق و اردن کار را به جائی رساندند که چريک های فدائی مستقر در عراق و اردن با هزار بدبختی از طريق کردستان عراق باقی مانده نيروهای خود را خارج نمودند. سازمان مجاهدين با همکاری با دولت اردن و لو دادن طرح و برنامه های حماد شيبانی اين امکان را نيز از ما گرفتند ... اميدها به ياس تبديل شده بود و در هفت آسمان هيچ ستارهای برای ما نمی درخشيد. بسته شدن تمام راه های خارج شدن از عراق باعث شد دو نفر از جدا شدگان که چند سال در جهنم رمادی تبعيد بودند دست به خودکشی بزنند. شريفی و جبار سال ها در خدمت سازمان مجاهدين و رجوی انجام وظيفه نموده بودند. جبار در اين راه يک دست و همسر خويش را از دست داده بود. او وقتی ديد که رهبر خاص الخاص هيچ فرقی با امام راحل ندارد، از سازمان مجاهدين جدا شد. رهبری سازمان مجاهدين او را به تبعيدگاه رمادی فرستاد. پس از حدود يک سال رنج و بدبختی در رمادی، با نداشتن يک دست، در کنار خيابان برای سير کردن شکم خود دست فروشی می کرد. او درنهايت به خاطر تحقيرهای فراوان و برخورد غيرانسانی بعضی از مردم رمادی به خاطر نداشتن دست، تصميم می گيرد که در اتاق محل زندگی اش خودش را حلق آويز نمايد
صرف وقت وجواب دادن به فرقه رجوی آب در هاون کوبیدن است پس از محکومیت سازمان مجاهدین خلق توسط سازمان دیده بان حقوق بشر، چندین هفته است که مسئولین سازمان با سرهم بندی کردن دروغ های که مرغ پخته را هم به خنده وادار می کند سعی در خراب کردن جوی سیاسی خارج کشور را دارند. چون کسی برای حرف های آنان تره هم خورد نکرد حال به نفرات دست چندم خود دستور داده اند که حتی از نامه قلابی وزرات اطلاعات که با نام های نامشخص برای از میدان بدر کردن مبارزان حقوق بشر پخش شده استفاده نمایند. ما به تمام مزدوران، مزدوران رزیم جمهوری اسلامی، مزدوران و پس مانده های رزیم صدام حسین و مزدوران کنونی سیا و آمریکا اعلام می کنیم ، ما به مبارزه خود تا تحقق آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و عدالت اجتماعی در ایران ادمه می دهیم. به خاطر اینکه از وقت خود به نحو احسن استفاده نمائیم حاضر نیستیم که یک ثانیه از وقت خود را صرف جواب دادن به پس مانده های رژیم صدام حسین و مزدوران سیا نمایم. ما جواب همه آنها را یک جا با همکاری با سازمانهای مدافع حقوق بشر داده ایم و اگر باز هم لازم باشد خواهیم داد. گزارشی مستند که به 6 زبان معتبر جهان چاپ شده است. گزارشی که کوس رسوائی، نقض حقوق بشر و سکت بودن سازمان را به گوش جهانیان می رساند. گزارشی که آمریکا را هم برای به مزدوری گرفتن آنها دچار مشکل کرده است. آینده روشن خواهد کرد که چه کسانی مزدور رژیم جمهوری اسلامی و دولت های خارجی بوده اند. نابود باد استبداد مذهبی در ایران هرچه ورشکسته تر باد مزدوران دیروز صدام و امروز آمریکا پیروز باد جنبش آزادیخواهانه مردم ایران محمدرضا اسکندری طاهره خرمی 9 یولی 2005
قاره سبز هم سیاه است با لباسی نازک که روی آن رنگ های شاد نقش بسته بود از طرق فرودگاه آمستردام وارد هلند شده بود. اگر چه اواخر تیر ماه بود ولی هوای هلند بارانی و دمای حداکثر 15 درجه بالای صفر را نشان می داد. برای دختر زیبائی همانند عایشه که چنین هوای را در تابستان آنگولا هیچگاه ندیده بود تعجب آور بود. آنروز او غیر از لباس نازک تابستانی چیزی در ساک دستی خود نداشت. پس از معرفی خود به پلیس فرودگاه و تقاضای پناهندگی به دلیل تعطیلی مرکز پلیس خارجی، تا ساعت 9 صبح او میبایستی در سالن ترانزیت روی صندلی منتظر می ماند. هر چه زمان به صبح نزدیک می شود عایشه به خود می لرزید و از سرما صبح دندانهایش آهنگی همانند طبل جنگلهای آفریقا را می نواخت. با راه رفتن و بیدار ماندن هم مشکل سرما حل نمی شود. آیا پس از این سرما گرمایی در راه خواهد بود. آن شب یکی از شبهای تلخ زندگی عایشه بود. آخر عایشه ای که در ناز و نعمت بزرگ شده بود هیچ سردی و گرمی را نه چشیده بود. ساعت 9 صبح فرا رسید و عایشه خود را به دفتر پلیس خارجی معرفی و پس از بازدید بدنی و پر کردن چند فرم، تحویل سازمان مهاجرت داده شد. عایشه پس از یک هفته به یکی از کمپ های شمال هلند انتقال داده شد. در کمپی که بیش از 400 نفر دار آنجا زندگی می کردند. عایشه پس از وارد شدن به واحد، متوجه می شود که 7 زن جوان هم وطن او در این واحد زندگی می کنند. عایشه خوشحال می شود زیرا پس از یک هفته می تواند با زبان خود و به راحتی با آن صحبت نماید. عایشه. من لباس گرم ندارم و نمی دانستم که هلند تابستان و زمستان مشخصی ندارد. پول زیادی هم ندارم که لباس بخرم. آیا شما می توانید مرا راهنمایی کنید؟ آخر بدون لباس گرم نمی توانم به بیرون از اتاق بروم. مریام که از او مسن تر بود. پس از درست کردن یک چای برای عایشه، گفت. در کمپ کسانیکه لباس ندارند می توانند هر هفته 1 روز لباس دست دوّم با پرداخت چند سنت بخرند. چه شانس خوبی، امروز ساعت 3 بعد از ظهر این محل باز است. عایشه خیلی سریع در کمپ با همه دوست می شود. او از لحاظ سطح خانوادگی در آنگولا و ضعیت خوبی داشته و در خانوادة مترقی اسلامی بزرگ شده بود. پس از دو هفته زندگی در کمپ عایشه توانسته بود سر از همه چیز در بیاورد. برای عایشه همه چیز زیبا بود. او همانند کبوتری سیاه و زیبا و همانند کبکی خرامان و با وقار در کمپ راه می رفت. به خاطر اندام زیبا توجه تمام مردان و جوانان کمپ را به خود جلب کرده بود. هر جوانی چه سیاه و چه سفید سعی می کرند که با او دوست شوند. عایشه می خواست که با همه دوست باشد، اما جوانان و مردان جوان دوستی با او را برای ارضای امیال جنسی خود می خواستند و او را تعقیب می کردند. یک شب عایشه به دیسکوی روستا می رود.گرمای هلند از اینجا آغاز می شود. یکی از مردان جوان کمپ نیز در همان دیسکوی بود که عایشه رفته بود.پس از سلام و علیکی، عایشه و مرد جوان شروع به رقص می کنند. اکثر جوانان هلندی با مشادۀ رقص زیبای عایشه و حرکت های موزون اندام او تحریک می شوند. پس از نیم ساعت اکثر دختران و پسران در دیسکو غرق تماشای عایشه می شوند. ساعت از سه صبح گذاشته بود و عایشه قصد رفتن به کمپ را داشت. مرد جوان هم کمپی نیز همراه با عایشه به سمت کمپ حرکت می کند. در قسمتی از راه که هیچ پرنده ای پر نمی زند و تاریکی بر همه جا خیمه زده بود. مرد جوان از عایشه می خواهد که راه را کج کند و به سمت قسمت جنگلی مسیر جاده برود. عایشه قبول نمی کند. در نهایت مرد جوان عایشه را با تهدید و با در آوردن چاقو او را به سمت قسمت جنگلی می برد. پس ازوارد شدن به قسمت جنگلی و بحث و جدل با هم، عایشه را مجبور می کند که لباسهایش را در بیاورد تا به او تجاوزکند. عایشه هیچ کاری انجام نمی دهد اگر چه چاقوی مرد به شاهرگ او چسپیده است ولی او نای در آوردن لباسهایش را ندارد. مرد متجاوز خود دست به کار می شود و لباسهای عایشه را با آن هوای سرد و زمین نمناک در می آورد. به خاطر اینکه از لحاظ امنیتی خطری متوجه او نشود تصمیم می گیرد که ایستاده به عایشه تجاوز کند. پس از تجاوز به او می گوید اگر در این رابطه به پلیس و یا مسئولین کمپ گزارش بدهد او را خواهد کشت و از هلند فرار خواهد کرد. او به عایشه می گوید. من تا به حال در 4 کشور با اسم ها و ملیت های مختلف تقاضای پناهندگی کرده ام. پس باید بدانید که کشتن تو و فرار کردنم به کشور دیگر کار آسانی است عایشه با درد و غمی گران همانند کبوتری که بالهایش را چیده باشند پس از پوشیدن لباسهایش از جنگل بیرون می رود و خود به تنهایی به سمت کمپ به حرکت در می آید. او به اتاقش می رود و بر حال خویش می گرید. روز بعد به مدرسه نمی رود و از اتاق خود خارج نمی شود. پس از چند روز غیبت در کلاس با تهدید به کم کردن پول خورد و خوراک راهی مدرسه می شود. مسئولین و خیلی از دوستان عایشه متوجه می شوند که هر روز او پژمرده تر می شود.صورت و لب های زیبایش همانند یک سیب پلاسیده می شود. پس چند هفته او خواستار ملاقات با کارمندان کمپ می شود. عایشه در طول این مدت نه تنها از تجاوزی که به او آن هم درهلند شده بود رنج می برد. مشکل دیگر او این بود که نمی دانست مرد متجاوزی با کندوم و یا بدون کندوم به او تجاوز کرده است. پس از قاعده گی خیال او راحت بود که حامله نشده است. عایشه فکر می کرد اگر آن مرد مبتلا به ایدز باشد چه خاکی باید به سر بریزد. عایشه حال آمده بود در این رابطه صحبت کند.پس از باز گو کردن آنچه که در آن شب ظلمانی بر او گذشته بود از مسئولین کمپ خواست تا او را کمک نمایند. یکی از مسئولین به عایشه می گوید که او از هر نوع کمک به او دریغ نخواهد کرد. مسئول کمپ. برای کمک به تو ما باید نام فرد متجاوز را بدانیم. در ضمن به همراه ما به پلیس مراجعه می کنید و در آنجا علیه مرد متجاوز شکایت رسمی می کنید. در این کشور از نظر قانونی جرم تجاوز بیشتر از قتل می باشد.ما، دولت و سازمانهای حمایت از زنان از تو حمایت خواهد کرد و هیچ مشکلی برایت پیش نخواهد آمد. عایشه با توجه به حرفهایی که آن شب هنگام تجاوز شنیده بود جرأت نمی کند نام او را به آنان بدهد. در نهایت تنها کاری که مسئولین کمپ برای او می کنند، آزمایش هایی در رابطه با بیماریهای مقاربتی و ایدز است. پس از آمدن جواب آزمایش ها، عایشه به دفتر پزشکی کمپ خوانده می شود و به او اعلام می شود که او مبتلا به هیچ بیماری نشده است. عایشه دیگر سرزنده و شاداب نیست. هر روزلاغرتر و ضعیف تر می شود. برای او درس خواندن و بیرون آمدن از خانه هم زیاد جالب نیست. درست در همین زمان که این اتقاق افتاده بود یک دختر مغولستانی هر هفته چندین روز از مدرسه غیبت می کرد به مسئولین کمپ و سرپرست خود مراجعه و می گوید که توسط یک مرد به خانه ای برده شده است تا در آنجا با او و افراد دیگر سکس انجام دهد. او نمی خواهد که نام آن مرد و جای او را به پلیس و مسئولین بدهد. تلاش مسئولین و سرپرست او به جای نمی رسد. پس از چند ماه دختر مغول ناپدید شد و هیچ کسی پیگیر مسئله او نشد. تجاوز به دختران کم سن وسال و یا زنان بی سرپرست به یک مسئله عادی تبدیل شده است. در این رابطه چند تحقیق انجام گرفته که صحیح بودن تجاوزها را تأیید می کند. البته در شمال هلند نیز پس از تحقیق پلیس هلند یکی از کارمندان که به بچه های کوچک تجاوز می کرد شناسائی و روانه زندان شد. آری آنانکه برای فرار از تجاوز به این کشور آمده بودند در بعضی شرایط مورد تجاوز قرار می گیرند. محمدرضا اسکندری 4 یولی 2005 http://www.payieez.blogspot.com/ mreskandari@gmail.com