نامه کوتاه از جوانی از ایران در رابطه با آنچه بر ما گذشت

الان ساعت 3 صبح است چند دقیقه پیش تمومش کردم فقط منو یاد این شعر شاملو انداخت
دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد
دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی‌ست نازنین
روزگار غریبی‌ست نازنین
و عشق را كنار تیرك راهبند تازیانه می‌زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
خلاصه شما اگر در ایران هم می بودید با توجه به روحیات مبارزه طلبیتان اگر این سرنوشت را نداشتید سرنوشتتان بشدت مشابه همین بودوممکن بود همین کتاب را با عنوان خاطرات یک بسیجی مبارز می نوشتید