دخترک دلش گرفته بود
.دخترک عروسک هديه بابا را در بغلش گرفته بود
و بوی بابا را استشمام میکرد
دخترک گريهاش گرفت
دخترک زار میزد
دخترک لعنت فرستاد به زندگی گند آدم بزرگها
، دخترک لعنت فرستاد به هر چه سياست و قدرت
.دخترک لعنت فرستاد به هر چه خودخواهی است
...دخترک دلش گرفته بود
.بابا در سلول زندان
صدای دخترک را از پس ديوارها شنيد
.بابا دلش گرفت
بابا نامه دخترک را با اشکهايش خيس کرد
.نامه عطر دخترک را داشت.بابا زار میزد
.بابا لعنت فرستاد به زندگی گند آدم بزرگها،
لعنت فرستاد به هر چه سياست و قدرت
. بابا لعنت فرستاد به هر چه خودخواهی است
..بابا دلش گرفته بود
نیکآهنگ کوثر