هميشه‌ مادر

علی‌اشرف‌ درويشيان‌ به‌ فرمان‌ شوهر كردم‌. هر شب‌ كتكم‌ می‌زد. دست‌هايم‌ را از پشت‌ می‌بست‌. مي‌خواست‌ با چاقو سرم‌ را ببرد... بچه‌هايم‌... بچه‌های‌ عزيزم‌ مزدك‌ و مانی‌ و اسفنديار. كجا بودند حالا. چه‌ می‌كردند در خانه ‌های‌ تيمی‌... بُغض‌ گلويم‌ را فشار می‌داد. نگذاشتم‌ اشكم‌ سرازير شود. ممكن‌ بود، شكنجه‌گر ها، توی‌ سلول‌ بيايند و اشك‌ هايم‌ را ببينند
ساعت‌ دوازده‌ شب‌ بود كه‌ يك‌ نفر عينكي‌ تو آمد. من‌ از گذشت‌ زمان‌ حس‌ می‌كردم‌ كه‌ بايد چه ساعتی‌ باشد. مرد، عينك‌ تيره‌اي‌ به‌ چشم‌ داشت‌. نشست‌ و پرسيد: «شما عضو كدام‌ گروه‌ هستيد؟» محكم‌ گفتم‌: «چريك‌هاي‌ فدايی‌ خلق‌
ادامه مطلب کلیک کنید