تسلطه به عنوان يك كل واحد صرفاً از خلال امور بظاهر يكسان نمي گذرد،بلكه از لابلاي اموري نيز مي تواند وحدت خويش را به چنگ آورد كه اجزايشان به ظاهر در تضاد با آن قرار دارند.سلطه ضمن تكثير خويش، توانايي فرآوري ديگر باره ي خود از ميان اين اجزاي به ظاهر متضاد نيز هست . حتي فراتر از آن متحد ساختن اين اجزاء با خود و اقدام پيگير براي اقمار سازيهاي ابدي حول خواست نابودگرانه اش است.نقطه تلاقي اين اجزاء صحه گذاردن بر تداوم وضع موجود است هنگاميكه تمامي اجزاي فلسفي، اجتماعي و سياسي اي كه فراروي سلطه به ظاهر در مبارزه اند، سلطه اين بار نه فقط از طريق سركوب اوليه ومستقيم بلكه از راه سركوب ثانويه نيز لب به سخن خواهد گشود.