نوروز نه آن جلوه ی پر شر و شور لاهوتی بیکران، که اشک مادرانی است که در انتظار کشنده ی آزادی فرزند، چرخش ماهی را در خاک و خل روبروی «اوین» در میان « تمام نفرت و نفرین این ایام غارت»، به نظاره نشسته اند که احمدشان، احسانشان، مجیدشان، بهروزشان ….را در بغل ندارند. و بغض فروخورده ی پدران سوگوار و ماتم زده ایست که بجای نوشخند، از یادآوری تصویر وهمناک و هراس انگیز فرزند در سیاهچال، نیشخندی تلخ به لب دارند. فرزندی که به هنگام خردسالی، با عمو نوروز قهقهه می زد، سمنو می دزدید و کوزه می شکست. فرزندی که امروز تنها نشانه ی حضورش، تلفن های بی نظم و بی ترتیب و عکسی سیاه و سفید بر هفت سین عزاست.