آسيه اميني
اوايل خرداد ماه امسال بود. صداي گرفته اش پشت تلفن کش مي رفت و لهجه شيرازي اش را غليظ تر مي کرد. تلاش براي ‏اميدواري که نه، دلداري اش بيهوده مي نمود. بعد از هر بار که نام محمد را به زبان مي آورد، با صداي کش داري مي ‏گفت: " جاااااان!" و شروع مي کرد به قربان صدقه رفتن پسرک از دست شده و لعن کردن خودش.