
محمد سطوت
آنروز غروب هم مثل روزهای گذشته منصور لحاف چهل تکه ای را که مادر تازه برایش دوخته بود زیر بغل زد و از پله های بام بالا
رفت تا بستر خودرا روی بام پهن کند. او اینکار را هر روزغروب انجام میداد تا بستر آفتاب خورده و داغش را که صبح همان روز جمع کرده و در چادرشبی راه راه پیچیده بود باز کند تا باد خنک شبانه آنرا برای خواب و استراحت نیمه شب آماده نماید.