دو سروده از صبا تهرانی
روز نت اخبار روز
شب
بهار يا پاييز، فرقی نمی کند، زيرا عطر تن تو هنوز
از هزار گل خوشتر است، حالا بيا در سطر دوم شب
چراغ را روشن کن، سر را بنه روی شانه ی من
تا پر شود تنم از گل، هر چند پشت پنجره سرما
خاکستر گل ها را مدام، بر باد می دهد
در آفتاب
در آفتاب تو، می گويم، سکوت دلم آب می شود
شايد من خواب می بينم، پس نمرده ام، می بينم
کسی آمده است، تا قار زند در غار، در اين شب برفی
خسته شدم، می گويد، از شب، از قصه های تو
شهرزاد که نيستي، که ورق می خوری هر شب
از ترس شهريار