سرنوشت پناهندگان در هلند کشور مهد آزادی
پایان سال میلای است . همه جا چراغانی است و مردم در سوپرمارکت ها مشغول خرید گوشت بوقلمون، خرگوش، و بهترین مشربات میباشند. اگر چه در بیرون مغازه ها و خانه ها سوز سرما و باد و بوران بيداد ميکند اما لبخند بر لبان کوچک و بزگ نمایان است. اين در حالی است که در این کشور کوچک بیش از 25 هزار نفر متقاضی پناهندگی آوراه و دربدر بدون کوچکترین امکانتی یا در مکانهای غير مجاز در گوشه ای حیات غمگين و زندگی مضطرب خويش را ميگذرانند. تعداد زیادی از آنان در زیر پل ها و یا در خانه های که از دور خارج شده اند به زندگی سخت خویش بدور از حمام و غذای کافی، فقط به امید اینکه روزی به آنان جواب مثبت داده شود روزگار سخت خويش خود را میگذارند. در میان آنها تعداد از هموطنان ما نیز زندگی میکنند. برای اینکه کمی با درد آنان در این روزهای جشن آشنا شوید و شناخت بیشتری از حقوق بشر اروپائی داشته باشید به زندگی دو خانواده، یکی ایرانی و دیگری فلسطینی میپردازم.
خانواده ایرانی: حمیرا خانمی 40 ساله اهل تهران همراه با سه فرزندش زندگی نیمه مرفه ای در ایران داشته است. بعد از انکه همسرش در نتيجه سکته قلبی دار فانی را وداع ميگويد دچار مشکلات فروانی ميشود. برادر شوهر حمیرا به شیوه های مختلف سعی میکند خود را صاحب بچه ها و ثروت برادر جا بزند. کم کم کار به جائی میرسد که چشم طمع آن گل می کند و میخواهد که رابطه جنسی هم با زن برادرش داشته باشد. حمیرا نمی خواهد که وارد این بحث با او شود و از این کار ابا دارد. یک روز که همه بچه به مدرسه رفته بودند. بردار شوهرش به خانه اش می آید و پس از صحبت کردن با او از وی میخواهد که با او هم بستر شود. حمیرا جواب رد می دهد و میگوید که هیچ تمایلی به رابطه جنسی با او که همسر دارد را ندارد. در نهایت وی با زود به او تجاوز می کند و به او هشدار میدهد اگر او این راز را فاش کند او را خواهد کشت. هر هفته چندین بار او به خانه حمیرا میرود و به او تجاوز میکند. حمیرا برای اینکه بچه ها را داشته باشد تجاوز را می پذیرد. در نهایت حميرا به او پیشنهاد میکند تا او را به عقد رسمی در آورد تا حداقل مشکلی به وجود نیاید. برادر شوهرش از این کار سر باز میزند و میگوید که وی قادر به قانع کردن زن و ديگر برادرانش نيست و به همین شیوه باید رابطه ادامه داشته باشد. حمیرا در نهایت تصمیم میگیرد تا خود و سه فرزنداش از ایران خارج شوند تا دیگر مجبور نباشد به تجاوز رضایت دهد. حدود 5 سال پیش به هلند پناهنده میشود. داستان را بدون اینکه دست کاری کند به سازمان مهاجرات هلند توضیح میدهد. او میگوید به خاطر تجاوز به این کشور پناهنده شده است و هیچ گونه علاقه ای به بردار همسرش نداشته. اما او هر هفته چند بار مورد تجاوز برادر همسرش قرار گرفته است. حميرا ميافزايد که هر زمانی او رابطه جنسی با من برقرار میکرد درد شدیدی تمام آلت تناسلیم را فرا میگرفت. من توانائی جلوگیری از او را نداشتم و قانون نیز از من حمایت نمیکرد. من باید تا زمانی که او ارضاء میشد همچنان در رختخواب و یا هر جائی که او میخواست در خدمتش بمانم. پس از یک سال دولت هلند او را از دور پناهندگی خارج می کند و حمیرا و سه فرزنداش در به در میشوند. برای نجات از دربدری سعی میکند به هر کس و ناکسی که او را بخواهد شوهر کند تا فرزندانش را نجات دهد. حتی خودش به افراد پیر که بیش از 30 سال از او پیر تر هستند مراجعه میکند تا با او ازدواج نمایند تا شاید اقامت هلند را دریافت کند. پس از تلاش زیادی یک ایرانی از او میخواهد تا با او در رابطه با ازدواج صحبت نماید. او به همراه فرزندانش به نزد مردی میرود که تا به حال او را ندیده است و شناختی از او ندارد. شب در خانه او می مانند. در طول شب متوجه میشود که مرد هموطن عزیزش همه خودش را میخواهد و هم دختر بزرگش را که 17 سال دارد. اول فکر میکند برای نجات از دربدری بهتر است بپذیرد اما هنگامی که به یاد تجاوز برادر همسرش به خودش میافتاد میگوید که اين کار را نخواهم پذيرفت. با خود ميگويد این چه کاری است که من باید انجام بدهم. من به خاطر فرار از تجاوز به خودم به هلند فرار کرده ام حال باید علاوه بر خودم شاهد تجاوز به دخترم هم باشم. حمیرا و فرزندانش هر نوع کاری را انجام میدهند و خودشان را به هر آب و آتشی میزنند تا بتوان در هلند جواب بگیرند. لازم به توضیح است که دولت هلند این نوع ازدواج را نيز به رسمیت نمی شناسد و من نمیدانم از طرف چه کسی این ایده به حمیرا منتقل شده بود. حمیرا و فرزندانش و ديگر هموطنان ما مجبورند که برای هر کس و ناکسی هر کاری را انجام دهند تا حداقل لقمه نانی و سرپناهی در هلند داشته باشند. آنان هنوز فکر میکنند شاید دل دولت دست راستی هلند به رحم آید و جواب مثبتی به آنان دهد. این سرنوشت زنانی است که به خاطر فرهنگ مرد سالار و ارتجائی از ایران فرا کرده ا ند و حال در مهد حقوق بشر مورد تجاوز قرار میگیرند.
خانواده فلسطینی: ایمان خانم 34 فلسطینی 6 سال پیش همراه با سه فرزند خویش بر اثر مشکلاتی که دولت اُردن برای شوهرش بوجود میآورد مجبور به ترک اُردن میشود. وی از طریق خاک آلمان وارد هلند میشود. آنان پس از معرفی خویش و تقاضای پناهندگی حدود یک سال در کمپ های پناهندگی منتظر جواب میمانند. در نهایت دولت هلند آنان را از سیر پناهندگی خارج و شبانه آنان را در یک ماشین حمل زندانی روانه مرز آلمان میکند و در آنجا آنها را تحویل پلیس آلمان میدهد. دولت آلمان پس از تحقیقات متوجه میشود که آنان در آلمان تقاضای پناهندگی نکرده اند و اثر انگشتی از آنان پیدا نمیشود. دولت آلمان آنان را شبانه در خاک هلند رها میکنند و به آنان میگوید که حق ندارند وارد خاک آلمان شوند. آنان چندین شب در جاهای مختلف سپری میکنند. در اثر مشکلات فراوان و عدم تعادل روانی، مشکلات خانوادگی زن و شوهر شروع میشود و در نهایت آنان از هم جدا میشوند. ایمان مجبور میشود علاوه بر مشکلات زندگی و بی خانمانی، رل پدر را نيز برای فرزندانش بازی کند. بر اثر فشار مردمی که آنان را در کوچه و خیابان بدون سرپناه می بینند. با سفارش شهرداری سازمان زنان به آنان به مدت 6 ماه جا و غذا میدهد. در آخرین روزهای که در آنجا زندگی میکند. پلیس، سازمان حمایت از کودکان به ایمان مراجعه میکنند تا با زور و بدون رضایت فرزندانش را از او جدا نمایند و در شهری که بیش از 200 کیلومتر با او فاصله دارد به یک خانواده هلندی تحویل دهند. سازمان حمایت از کودکان معتقد بود که ایمان نمی تواند بچه ها را تربیت کند. بحث و مخالفت کودکان و مادرشان که مخالف جدا شدن از هم هستند تا ساعت 5 صبح به داراز می کشد و در نهایت پلیس با اجبار فرزندان را از مادر جدا می کند. هنگامی که کودکان وارد ماشین میشوند از در دیگر فرار میکنند ولی کار آنان به جائی نمیرسد و در نهایت آنان را به منزل یک خانواده هلندی انتقال می دهند. برای ایمان تقاضای دکتر میکنند. دکتر با تزریق آمپول و دادن قرص آرامبخش او را آرام میکند. ایمان با کمک انسانهای خیر به دادگاه شکایت میکند و در نهایت دادگاه خانواده، پلیس و سازمان حمایت از کودکان را محکوم و اعلام می دارد که ایمان مادر خوبی برای فرزندانش میباشد. مشکل چیز دیگری است نه مادر آنان. در نهایت دستور میدهد که در اسرع وقت فرزندانش را به او برگردانند. پس از تحویل فرزندان ایمان به او، سازمان زنان نیز او را همراه با فرزنداش زیر سقف آسمان رها میکند. زمانی که ایمان بدون فرزندانش تنها میباشد. شوهرش با او تماس میگیرد و در نهایت در آن شریط سخت و با کمک مدکاران اجتماعی آنان به هم نزدیک میشوند. ایمان و همسرش به آنجا می رسند که مشکل آنان با جدائی از هم حل نمی شود چون آنان از لحاظ زناشوئی با هم اختلاف ندارند و مشکل آنان آوراگی و بی خانمانی است و آن هم با جدای از هم حل نخواهد شد. در هوای سرد زمستان آن سال ایمان و خانواده اش چاره ای غیر از رفتن به اُردن نمی بیند. خود را به پلیس معرفی می کنند تا آنان را به هر جائی که میتوانند حتی اُردن انتقال دهند. آنان را به کمپ بسته ای که برای این نوع پناهندگان در هلند ساخته اند انتقال میدهند. چندین ماه همراه با فرزندانشان در آن کمپ زندانی می باشند. دولت اُردن زیر بار پذیرش آنان نمیرود. دولت فلسطينی هم که در هیچ کجای جهان وجود خارجی ندارد. در نهایت بار دیگر آنان را از زندان هلند آزاد و باز به خیابان بر میگردند. حدود دو سال است که در یک خانه مخروبه با اجازه صاحبش زندگی میکنند. این خانه ماه دیگر باید خراب شود. آنها بار دیگر باید در سرمای زیر صفر هلند به خیابان برمی گردند. سرنوشت ایمان و خانواده اش نشانی از ارزش به حقوق کودکان، زنان و انسان در اروپا میباشد. ایمان کشوری ندارد که به آنجا برود تا کی باید خود و خانواده اش آوره و بدون سرپناه باشند.
محمدرضا اسکندری هلند 25 دسامبر 2004