به مناسبت سالگرد عمليات فروغ جاويدان

حدود سه هفته از عمليات تصرف مهران گذشته بود. روز 27 تير ماه 1367 از طريق راديوهاي فارسي زبان مطلع شديم که رژيم جمهوري اسلامي قطعنامه 598 شوراي امنيت را رسماً پذيرفته است. جّو تيپ با شنيدن اين خبر متلاطم شد. هيچکس باور نداشت که روزي رژيم آتش بس را بپذيرد. رهبري سازمان به ما القاء کرده بود که رژيم آتش بس و صلح را نخواهد پذيرفت. مجاهدين پذيرش صلح از طرف رژيم جمهوري اسلامي را بمثابه طناب دار رژيم تحليل کرده بود. مجاهدين در تئوريهاي خويش مصرانه خواهان پايان يافتن جنگ بودند و معتقد بودند که مرگ رژيم با پذيرش صلح حتمي خواهد بود. ما که هميشه و در همه حال دم از صلح ميزديم و خواهان پايان يافتن جنگ بوديم و جنگ را نابود کننده حرث و نسل کشور ميدانستيم. پس از شنيدن خبر آتش بس تلخي جام زهري را که (امام)خميني سر کشيده بود در کام خود احساس کرديم و مانند يک شطرنج باز مات شدن خود را به چشم ديديم. به جاي اينکه به شادي بنشينيم عزا گرفته بوديم. در اين نقطه بود که فهميديم تحليل‌هاي رجوي چقدر غير واقعي و ذهني است. هواداران و افراد حاضر در قرارگاه سؤال مي کردند حال تکليف ما چه خواهد شد؟ پس از پذيرش آتش بس توسط رژيم همه ما حتي افراد رده بالاي تشکيلات پي برده بوديم که صلح طناب دار مجاهدين است که خود را به قلاب جنگ ايران و عراق آويزان کرده است. اين واقعه باعث شد که پرده از روي بسياري مسائل که تا آن موقع پوشيده مانده بودند برداشته شود. از جمله آمدن مجاهدين به عراق تماماً زير علامت سؤال رفته بود. تا زماني که موضع رسمي سازمان در قبال آتش بس ابلاغ نشده بود جّو همچنان متشنج بود. رجوي از زمان شنيدن خبر آتش بس تا زمان ابلاغ عمليات سرنگوني سه بار با صدام ملاقات نمود. در آخرين ملاقات به صدام قول داده بود اگر يک هفته به او مهلت بدهد. سازمان مجاهدين مي تواند با بسيج همه نيروهاي خود رژيم را سرنگون کند. بخاطر اصرار و سماجت بيش از حد رجوي بالاخره صدام قبول کرده بود تا رجوي آخرين شانس خود را براي رسيدن به قدرت آزمايش نمايد. صدام به رجوي قول هر نوع کمک را داده بود. از جمله دادن تسليحات نظامي و بخصوص پشتيباني هوايي تا سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي. رجوي براي توجيه شرايط جديد به مسئولين دستور داد تا يک نشست توجيهي برگزار نمايند. رجوي پس از ملاقات با صدام بعنوان فرمانده کل ارتش آزاديبخش اعلام آماده باش صد در صد نمود و قرار شد ظرف چند روز همه توان خود را براي نبرد سرنوشت ساز وآخرين عمليات ارتش آزاديبخش در خاک عراق آماده نمايند. اعلام آماده باش براي عمليات فروغ در حالي داده شد که هنوز خستگي و جراحات ناشي از عمليات چلچراغ بر روح و روان بچه‌ها التيام نيافته بود. هنوز جمع بندي کاملي از عمليات چلچراغ انجام نشده بود و نقاط ضعف و قوت اين عمليات بررسي نشده بود. طولي نکشيد که تريلي‌هاي عراقي حامل تانک‌هاي چرخدار کاسکاول به قرارگاه اشرف سرازير شدند. تانک‌هاي اهدائي عراق کاسکاولهائي بودند که کارايي خود را از دست داده و از رده خارج شده بودند. نيروهاي عراقي اين تانکها را بعنوان بهترين و کار آمدترين و مناسب ترين تانک براي اين عمليات به سازمان مجاهدين معرفي نمودند. ساعت 8 شب نوبت تيپ ما بود تا تانک‌هاي سهم خود را در قسمت شمالي قرارگاه از افسران عراقي تحويل بگيرد. من به همراه چند نفر ديگر به آن جا رفتيم. پس از آنکه بصورت گروهي از افسران عراقي آموزش تئـوري و عملي ده دقيقه اي گرفتيم تانک‌ها به ما تحويل داده شدند. وقتي نوبت به من رسيد ديگر تانک کاسکاول تمام شده بود. افسر عراقي مرا به سراغ تانکي برد که من اين تانک را فقط در فيلم عمر مختار ديده بودم. وقتي آن را ديدم چشمانم پر از اشک شد. دنده تانک مانند دنده ژيان بود. در حالي که من مشغول آموزش ده دقيقه اي بودم، خوشبختانه تانک‌هاي ديگري وارد قرارگاه شدند. به من نيز يک تانک کاسکاول تحويل دادند. ما هيچ شناختي از تانک نداشتيم. من گواهي نامه رانندگي نداشتم حتي رانندگي ماشين سواري هم نکرده بودم. ولي اکنون ميبايستي در مدت چند دقيقه راننده تانک ميشدم. دولت عراق به تمام کنسولگري‌هايش در خارج کشور دستور داده بود به نيروهاي مجاهدين که خواستار آمدن به عراق ميباشند سريعا ويزا بدهد. رجوي در طول چند شبانه روز با دست زدن به تبليغات وسيع در خارج از کشور براي ارتش خود نيروي يک بار مصرف وارد عراق نمود. رجوي آنان را چنان توجيه کرده بود که اين افراد فکر مي کردند مجاهدين بدون هيچ مشکلي رژيم را سرنگون خواهند کرد. افرادي که با اين توجيه وارد قرارگاه مي شدند هيچ آشنايي با سلاح و فنون نظامي نداشتند. رهبري مجاهدين تصميم گرفته بود اين افراد تازه وارد را در تيپ‌هاي نظامي (تعداد افراد هر تيپ بين 40 تا 110 نفر بود) تقسيم نمايد. تعدادي از اين افراد نيز به تيپ ما که فرماندهي آن را فائـزه (زهرا رجبي) به عهده داشت تحويل داده شدند. فرمانده تيپ دستور داد درعرض چند ساعت به آنها آموزش نظامي داده شود. آنها پس از شليک چند خشاب تير با تفنگ کلاشينکف بعنوان رزمنده آماده رفتن به عمليات سرنگوني شدند. اين مصيبت زدگان خوش باور نمي دانستند تا چند روز ديگر جانشان را در بيابانهاي گرم غرب کشور از دست خواهند داد، آنها ابتدايي ترين فنون نظامي در رابطه با اسلحه يعني گير و رفع گير را هم نياموختند. از تانک خودم بگويم. من راننده تانکي بودم که خلاصي فرمان خيلي زيادي داشت. اگر پا را از روي پدال گاز برمي داشتي تانک خاموش مي شد (البته اين امر ناشي از عدم آشنايي نيروها به مسايل فني بود، چون اين ايراد را مي شد با بالا بردن پيچ تنظيم گاز بر طرف کرد). من هر چه با فرمانده گردان صحبت کردم که اين تانک خراب است و نياز به تعمير دارد گوشش بدهکار نبود. او به من ميگفت تو بايد با ايدئولوژي مريم اين تانک را تا تهران ببري. در طول اين شش روز هيچ کدام از تانک‌هاي تحويلي از لحاظ استفاده از سلاح چک نشده بودند و بدون چک سلاح و شيوه استفاده از سلاح ما سوار بر آنها راهي جنگ شديم. در تاريخ اول مرداد 1367 از ساعت هفت شب تا نزديک صبح رجوي طرح توجيهي عمليات فروغ را با همسرش مريم به تمام نيروها اعلام نمود. رجوي چنان حرف مي زد که انگار همه مردم ايران دقيقه شماري مي کنند که ما وارد خاک ايران شويم تا از ما استقبال گسترده به عمل بياورند. طبق برآورد رجوي پس از چند ساعت رژيم سرنگون ميشد. وقتي که او در حال صحبت کردن بود يک نفر از ميان جمعيت بلند شد و گفت اگر مردم ما را کمک نکردند آن وقت چه خواهد شد. رجوي سعي کرد او را سرکوب نمايد. کنيزان و خادمان رجوي حاضر در نشست در جواب فرد سؤال کننده به وي گفتند که تو مسئـله دار هستي. اين روش يعني جلو انداختن ديگران براي مقابله با فرد مخالف يا منتقد که يکي از شيوه‌هاي رايج در گروه مجاهدين است. روز شنبه تيپ جلو دار (منصور) نيروهاي خود را به سمت مرز حرکت داد. بقيه ارتش رجوي صبح دوشنبه سوم مرداد از ساعت 8 صبح به سمت خانقين حرکت کردند. در هنگام تردد در جاده به سمت خانقين چندين بار به علت خلاصي زياد فرمان تانک نزديک بود ماشين‌هاي شهروندان عراقي را زير بگيرم. در يک مورد مجبور شدم که تانک را از جاده اصلي منحرف کنم تا جان سرنشينان يک ميني بوس تويوتا را نجات دهم. نيروهاي عراقي چند روز قبل تا نزديک کل داود و پاتاق، پيشروي کرده بودند. وقتي که نيروهاي مجاهدين و تيپ منصور مي خواستند از پاتاق و کل داود عبور نمايد نيروهاي رژيم مقاومت مي کردند. ارتش عراق با استفاده از نيروي توپخانه و هليکوپترها و هواپيماهاي نظامي پاتاق را مورد حمله قرار داد. عصر روز دوشنبه بود که نيروهاي رژيم عقب نشيني کردند و ما در جاده اصلي به سمت کرند حرکت کرديم. در اطراف جاده نيروهاي ارتشي بدون سلاح به سمت کرند و اسلام آباد در حال حرکت بودند. هيچ خبري از نيروهاي سپاه نبود. مجاهدين با اين نيروها هيچ کاري نداشت. اما نيروهاي سپاه بيشتر از راههاي کوهستاني به سمت کرمانشاه و اسلام آباد در حرکت بودند. ساعت 9 شب بود که ما وارد اسلام آباد شديم. پس از ورود به اسلام آباد ما راه خود را به سمت کرمانشاه ادامه داديم. در چندين مرحله تيپ جلو دار با مانع بر خورد کرده بود ولي توانسته بودند راحت به سمت کرمانشاه حرکت کنند. روز سه شنبه چهارم مرداد تمام نيروهاي ارتش مجاهدين در گردنه حسن آباد متوقف شدند و من نيز جزو يکي از همين گردانها بودم که در گردنه موضع گرفته بوديم. در طول روز چند بار فرماندهان مجاهدين تصميم گرفتند از طريق جاده اي که در دشت حسن آباد واقع بود تنگه چهار زبر را تصرف نمايند. اما هر وقت که يگانهاي مجاهدين وارد جاده مي شدند از زمين و هوا مورد تهاجم نيروهاي رژيم قرار مي گرفتند. ما سلاح‌هاي دور برد نداشتيم و مي بايست با غيرت و شهامت و بي باکي راه را باز مي کرديم. ارتش رجوي تنها 3 عدد توپ 122 ميلي متري با خود آورده بود. فرماندهي مجاهدين اين توپ‌ها را به جاي اينکه در گردنه حسن آباد و يا در جايي که به هر حال در ديد نيروهاي رژيم نباشد مستقر نمايند آنها را در وسط دشت و در کنار جاده دشت حسن آباد و نزديک بهم مستقر کرده بودند. بدين جهت بسرعت اين توپ‌ها مورد تهاجم دشمن قرار گرفتند و در مدت زمان کوتاهي به همراه خدمه‌هايشان به آتش کشيده شدند. آرايش نظامي مجاهدين از حداقل‌هاي تجربه کودکاني که با يکديگر هفت تير بازي مي کنند کمتر و ابتدايي تر بود. گويا که ما از قرارگاه اشرف براي يک پيک نيک خارج شده بوديم. لازم به توضيح است که در بين نيروهاي رجوي ديده بان وجود نداشت. علاوه بر آن ما از توپ براي شليک‌هاي مستقيم استفاده مي کرديم در حالي که توپ يک سلاح منحني زن ميباشد. اين ندانم کاري‌ها و بي اطلاعي‌ها در صورتي است که مأمورين نظامي عراق مرتب براي مجاهدين کلاس‌هاي نظامي مي گذاشتند. اما معلوم نبود چرا از فنون نظامي در اين عمليات که به قول رجوي دار و ندار خود را در آن قرار داده بود استفاده نشد؟ روز سه شنبه در طول روز فرماندهي مجاهدين در گردنه حسن آباد مستقر بود و هر بار تعدادي از نيروها پس از توجيه تنها از طريق جاده و دشت حسن آباد به سمت چهار زبر اعزام مي شدند. بالاخره در پايان روز سه شنبه با جانبازي هواداران دو يال جلوي چهار زبر به تصرف ما در آمد. رژيم جاده را با خاک ريز مسدود کرده بود و راه پيشروي را مسدود نموده بود. نيروهاي رژيم که از منطقه جنگي فرار کرده بودند پس از رسيدن به اطراف شاه آباد دوباره مسلح شده و از هر طرف ما را مورد تهاجم قرار مي دادند. اگر چه ما از هر طرف مورد حمله قرار مي گرفتيم ولي رجوي مي خواست که از طريق جاده شاه آباد و کرمانشاه به سمت کرمانشاه پيشروي کنيم. چهارشنبه شب بقيه نيروهاي باقي مانده در گردنه تصميم مي گيرند که چهار زبر را آزاد نمايند. تيپ ما نيز يکي از آن يگانها بود. ساعت 12 شب ما به خط شده بوديم که حمله را آغاز نماييم. فرمانده گردان به من دستور داد که به داخل تانک بروم و حرکت کنم. من به او گفتم مگر مي شود داخل تانک شد و رانندگي کرد. او گفت مگر تانک دوربين شب ندارد. در جواب به وي گفتم من که نمي دانم و آموزش نديده ام. اگر شما مي دانيد به من بگوييد چکار کنم. وي گفت من نيز نمي دانم. در ضمن توپچي تانک که محمد نام داشت تمام روز سه شنبه تلاش کرد که با توپ و دوشکاي تانک شليک کند اما موفق نشد. در واقع تانک ما فقط يک دکور بود که با خود داشتيم. بالاخره ساعت 5 صبح چهارشنبه بود که 3 تيپ جلوتر از ما حرکت کردند و همگي در ميان آتش سلاح‌هاي مختلف رژيم در داخل تنگه و در طول جاده مشرف به آن کشته شدند. سپس نوبت به ما رسيد، من که تا قسمت سينه بيرون از دريچه تانک بودم به رانندگي خود ادامه دادم. ما قادر نبوديم که با توپ تانک شليک کنيم. بچه‌ها از داخل تانک با کلاشينکف شليک مي کردند. من با دادن مانور و عبور از ميان ماشين‌هاي سوخته هينو و ساير ادوات به راه خود ادامه دادم. در زير آتش تمام عيار نيروهاي رژيم توانستم تا جايي که راه باز بود به پيشروي خود ادامه دهم و پس از آن که تانک من به آخرين خاکريزي که رژيم در انتهاي جاده پس از چهار زبر به سمت کرمانشاه درست کرده بود رسيد متوقف شدم. بلافاصله مورد اصابت آتش سلاح دشمن از فاصله 2 تا 3 متري قرار گرفتم. بر اثر انفجار شديد خمپاره و آر پي جي 7 من و فرمانده تانک از تانک پياده شديم. پس از چند لحظه تانک مشتعل شد. در کنار جاده پس از چند دقيقه سينه خيز رفتن مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتم. از ناحيه سينه و دست چپ مجروح شدم. ولي با يک دست و پاهايم توانستم سينه خيز، خود را به زير پلي که وسط چهار زبر بود برسانم. در حين حرکت سينه خيز به سمت پل ماشين‌هاي هينو را مشاهده کردم. نيروها در همان حالتي که دو طرف هينو نشسته بودند در اثر شليک سلاحهاي نيروهاي رژيم کشته شده بودند. اين لحظه را هرگز از يادم نخواهم برد. در آن هنگام که نفرات تيپ ما در دام رژيم افتاده بودند. محسن اسکندري (ذبيح) با کلاشينکف شليک مي کرد و به ديگر افراد دستور عقب نشيني مي داد. ذبيح در همان جا کشته شد. او معاون تيپ بود. ساعت 10 صبح چهارشنبه به زير پل وسط چهار زبر رسيديم. در اين ساعت غير از يال سمت راست به سمت کرمانشاه 3 يال ديگر در تصرف ما بود. وقتي که به آنجا رسيديم حدود 40 تا 50 نفر از افرادي که مجروح بودند خود را به زير پل رسانده بودند. بغير از چند نفري که به امدادگري مشغول بودند، بقيه مجروح بودند. بعضي از افراد قديمي از جمله رحيم حاج سيد جوادي نيز جزء اين مجروحين بود. افراد ديگري هم بودند که اسم شان به خاطرم نمانده است. رژيم از سمت راست که فاصله چنداني با دهانه پل نداشت ما را مورد تهاجم قرار مي داد. بعلت ازدحام جمعيت در زير پل مجدداً عده بيشتري از بچه‌ها بر اثر ترکش خمپاره زخمي شدند. افرادي که سالم بودند دست و سينه ام را باند پيچي کردند. حدود ساعت 12 تصميم گرفتم به هر صورتي شده خودم را نجات بدهم. فرماندهان مجروح به من گفتند صبر کن افرادي حتماً به کمک ما خواهند شتافت و ما را به پشت جبهه (عراق) انتقال خواهند داد. من احساس مي کردم هر لحظه احتمال دارد نيروهاي رژيم با شليک يک آرپي جي 7 همه ما را بکشند. با خود گفتم چه فرق مي کند در زير پل يا بيرون از پل کشته شوم. لذا از زير پل خارج شدم. اما بلافاصله پس از چند قدم حرکت در کناره‌هاي جاده به سمت گردنه حسن آباد زير رگبار مسلسل نيروهاي رژيم قرار گرفتم. حدود چند صد متر بصورت سينه خيز در کنار شيار سمت چپ جاده به جلو رفتم ولي هر لحظه آتش مسلسل بيشتر مي شد. علاوه بر آن بسمت من خمپاره هم شليک مي کردند. در کنار جاده داخل يک شيار کوچک عده زيادي از هواداران را ديدم که کشته شده بودند. من مجبور بودم که از روي اجساد آنان سينه خيز رد شوم. وقتي که از روي اجساد عبور مي کردم، کسي مرا صدا کرد و از من آب خواست اما من آبي نداشتم که به او بدهم. اسم او عبداللهي فر و اهل شمال بود. او در رشته مهندسي نفت در اروپا تحصيل کرده بود. در کنارش توقف کردم. او شديداً مجروح بود و توانايي کوچکترين حرکتي را هم نداشت. به او گفتم که پاي مرا بگير. من سعي مي کنم تو را با خودم بکشم. ولي او حتي اين کار را هم نمي توانست انجام بدهد. به حرکت سينه خيز ادامه دادم. هرلحظه حجم آتشباري رژيم بيشتر مي شد و فاصله من تا رسيدن به کارخانه آسفالت زياد بود. لذا تصميم گرفتم با خيزهاي 5 ثانيه خودم را به جلو پرتاب کنم. اين خيزها را در فاصله توقف شليک‌ها انجام ميدادم. همين طور ادامه دادم تا به کارخانه آسفالت رسيدم. از آنجا خود را به گردنه حسن آباد که تيم پزشکي در آن قرار داشت رساندم. دکتر رضي يکي از اطباي امداد پزشکي مجاهدين به من گفت اگر چند ساعت دير تر آمده بودي بايستي دستت را قطع مي کردم. زيرا دست تو آنقدر محکم باند پيچي شده که هيچ خوني در رگهاي دستت جريان نداشته. دکتر رضي بعداً توسط رژيم دستگير و در شهر ايلام اعدام شد. ساعت حدود 5 بعد از ظهر بود که ديگر از حال رفتم و بيهوش شدم. ما را توسط يک آيفا همراه با بقيه مجروحين به سمت کرند منتقل کردند در بين راه در بيش از 20 نقطه مورد تهاجم رژيم قرار گرفتيم. بالاخره حدود ساعت 4 صبح بود که به کرند رسيديم. ساعت 3 بعد از ظهر روز پنج شنبه من وارد بيمارستاني در شهر بعقوبه عراق شدم و بلافاصله مورد 2 عمل جراحي قرار گرفتم. به علت کثرت مجروحين اکثر مجروحين روي زمين و در راهروهاي بيمارستان بعقوبه بستري شده بودند. مجروحين بلافاصله پس از عمل جراحي به قرارگاه اشرف منتقل ميشدند. بعد از يک هفته تمام نيروهايي که از جنگ جان سالم بدر برده بودند به محلهاي خود برگشتند. با بازگشت تمام افراد ما متوجه عمق فاجعه و تلفات حاصل از جنگ شديم. از تيپي که محمد معصومي (مسلم) فرماندهي آن را به عهده داشت، از 110 نفر تنها 29 نفر زنده برگشتند. بعد از برگشت به قرارگاه به علت تلفات بالاي نيروها علاوه بر تيپ ما تيپ رحيم و چند تيپ ديگر در جا منحل اعلام شدند. افراد باقي مانده در ساير تيپ‌هاي ديگر ادغام گرديدند. هر روز که مي گذشت انتقادات نيروها در رابطه با طرح و آرايش نظامي عمليات فروغ که رجوي براي فتح تهران تصويب کرده بود بيشتر مي شد. عده زيادي بر اثر اين بي کفايتي و بي مسئوليتي رهبري مجاهدين از سازمان سر خورده شده بودند و در خواست کناره گيري مي نمودند. مهمترين سؤالي که نيروها از فرماندهان خود ميکردند نحوه و آرايش نظامي نيروهاي مجاهدين در طي عمليات چند روزه بود. همه افراد ميپرسيدند که چگونه ميتوان همه نيروها را در يک جاده به صف نمود و بدون هيچگونه آرايش نظامي به سمت تهران پيشروي کرد. آيا فتح تهران و ساير استانهاي ايران در عمل اينگونه سهل و آسان بود که رجوي طي نشست‌هاي توجيهي ادعا کرده بود؟ اين ساده انگاري ناشي از تحليل آبکي رجوي بود که گفته بود قبول آتش بس از جانب رژيم يعني حداکثر نقطه ضعف و فروپاشي. بر طبق روايات رجوي در صورت حمله به رژيم ما با هيچ مقاومتي روبرو نميشديم. رجوي شب قبل از عمليات اظهار داشت که ارتش عراق تا تهران نيروهاي مجاهدين را پشتيباني هوايي خواهند کرد. اما صدام فقط تا کرند نيروهاي مجاهدين را پشتيباني هوايي کرد. همچنين رجوي گفته بود وقتي سازمان مجاهدين وارد ايران شود مردم ايران قيام خواهند کرد و به حمايت از ما بر مي‌خيزند. اما هيچ قيامي و استقبالي در کار نبود. نه تنها از استقبال خبري نبود بلکه اهالي شهرهاي کرند و اسلام آباد با شنيدن خبر حمله مجاهدين به خارج از شهر و کوه‌هاي اطراف فرار کرده بودند. هر وقت به‌ ياد روزهاي درگيري و کشته شدن افراد زيادي مي‌افتم که جان خود را در طبق اخلاص گذاشته بودند و از اين همه صداقت و رشادت آنها به‌نفع منافع شخصي سوء استفاده شد، از خود ميپرسم مگر رسيدن به قدرت تا اين اندازه مهم بود که رجوي با قرباني کردن بيش از 1500 نفر در فکر تسخير ايران بود. مگر رجوي نگفته بود که صلح طناب دار رژيم جمهوري اسلامي است. پس چرا مجاهدين با اعلام آتش بس تا اين اندازه سراسيمه شد. آيا بهتر نبود ما صبر مي کرديم تا اين طناب کار خود را مي کرد؟ با کشته شدن اکثر نيروها، بخصوص کساني که متأهل و داراي فرزنداني در قرارگاه بودند و شکست مفتضحانه ناشي از عمليات فروغ جاويدان همه افراد در حالت گيجي و ماتم زدگي فرو رفته بودند. قرارگاه اشرف سوت و کور و فضاي قبرستان بر آن حاکم شده بود. افرادي که سالم به قرارگاه برگشته بودند با مشاهده جاي خالي دوستانشان بسيار افسرده و غمگين ميشدند. رجوي با مشاهده اين فضا تصميم گرفت با براه انداختن نشست‌هاي چند روزه نيروها را به زير ضرب بکشد و کشته شدن ديگر افراد و عدم پيروزي در عمليات فروغ را به گردن کساني بيندازد که سالم و يا مجروح خود را به قرارگاه رسانده بودند. مريم رجوي در طي اين نشست گفت اگر شما به رهبري رجوي ايمان داشتيد زنده بر نمي گشتيد. شما مي بايستي از تنگه چهارزبر با چنگ و دندان عبور مي کرديد. شما‌ها پشت تنگه‌هاي فردي خود گير کرده بوديد. يعني اين که با رهبري رجوي يگانه نبوديد. کساني که يگانه بودند کشته شدند. مجاهدين نشست‌هاي چند روزه بعد از فروغ را "نشست تنگه و توحيد" ناميد. بنظر رجوي علت شکست مجاهدين در اين عمليات اين بود که افراد همگي پشت تنگه‌هاي فردي خويش گير کرده بودند و اينک مي‌بايستي از تنگه‌هاي فردي و علايق فردي خويش مي‌گذشتند تا براي شرکت در عمليات بعدي آماده و اخلاص خويش را نسبت به رجوي نشان دهند. رجوي براي روحيه دادن به نيروهاي باقي مانده نام‌گذاري دسته‌هاي نظامي را از تيپ به لشکر مبدل نمود. تعداد اين لشکرها را به 21 عدد رسانيد. (تعداد نفرات هر لشکر بالغ بر 20 الي 25 نفر بود) رجوي با اين شيوه مي‌خواست به نيروها بگوييد ما با از دست دادن 1500 نفر نه تنها کم نشده ايم بلکه قويتر و بيشتر هم شده ايم. علاوه بر نشست "تنگه و توحيد" رجوي تصميم گرفت که دو نشست جداگانه براي زنان و مرداني که همسران خود را در عمليات از دست داده بودند بگذارد. اين دو نشست در محلي به نام نماز خانه لشکر محمود قائمشهر توسط مهدي ابريشمچي و نشست ديگر در سالن ارکان توسط ثريا شهري (طاهره) برگزار گرديد. هدف از اين نشست‌ها اين بود که نيروها را زير فشار قرار بدهند تا سريعاً به يک ازدواج تشکيلاتي تن بدهند. اگر کسي سر تسليم فرود نمي آورد به عنوان فرد مسئـله داري که هنوز نتوانسته ياد و خاطره همسرش را فراموش کند با او برخورد مي کردند. پس از اين نشست‌ها در يک روز چندين مراسم ازدواج برگزار مي شد. تعداد کمي با اين موج ازدواج‌هاي اجباري مخالفت کرده و از سازمان جدا شدند.
بررسي عمليات فروغ جاويدان از لحاظ نظامي ـ لجستيکي ـ پشتيباني 
شب قبل از عمليات فروغ، رجوي در يک نشست توجيهي طرحي ارائـه داد. براساس اين طرح ميبايستي همه نيروها از بغداد تا تهران از طريق جاده اصلي بصورت ستوني حرکت ميکردند. در اين طرح عملياتي هيچ شيوه ديگري هم مورد بررسي قرار نگرفته بود. با توجه به اين که هيچ تاکتيک ديگري مورد بحث قرار نگرفته بود روز سه شنبه در گردنه حسن آباد و سپس در تنگه چهار زبر نتوانستيم به پيشروي ادامه دهيم. رجوي از عراق پيام فرستاد و گفت حتي با چنگ و دندان هم که شده بايد از تنگه عبور کنيد. فرماندهان رجوي همگي در روز سه شنبه در گردنه حسن آباد مستقر بودند.
ابراهيم ذاکري، مهدي ابريشمچي، محبوبه جمشيدي، زهرا رجبي و ديگران در هر نوبت يک تيپ از نيروها را از طريق جاده و دشت حسن آباد که در ديد تمام عيار نيروهاي رژيم بود راهي منطقه نبرد مي کردند. نيروها هم بدون اين که فکر کنند،صد در صد گوش به فرمان فرماندهان زير آتش سنگين رژيم حرکت مي کردند و پس از مدت کوتاهي کشته مي شدند. آنها حتي يک بار هم طرح ديگري را آزمايش نکردند. تا از طريق ديگري بجز جاده اصلي به سمت کرمانشاه حرکت کنند. متأسفانه هميشه مرغ رجوي يک پا داشت. اگر پيشروي‌هايي هم صورت گرفت فقط بخاطر جانبازي هواداراني بود که با سر توي آتش مي رفتند.
تسليحات نظامي عمليات فروغ جاويدان 
نيروهاي سازمان مجاهدين تسلط کافي در رابطه با استفاده از سلاح‌هاي سنگين و نيمه سنگين را نداشتند. مثلاً تانک‌هاي کاسکاولي که با خود به منطقه جنگي برديم مورد استفاده قرار نگرفتند زيرا حتي يک گلوله هم شليک نکردند. در گردنه حسن آباد هر چه تلاش کرديم نتوانستيم توپ و دوشکاي يکي از تانکها را راه اندازي کنيم. به همين خاطر از سلاح کلاشينکف استفاده کرديم. هر کسي سه قبضه توپ 122 ميلي متري را در دشت حسن آباد ديده باشد، مي تواند حدس بزند که ارتش رجوي چگونه ارتشي بوده است. در هيچ کجاي دنيا نيروهاي نظامي از توپ که يک سلاح با آتش منحني است براي شليک مستقيم استفاده ننموده است. تازه آن هم در جايي که هيچگونه حفاظ امنيتي وجود نداشته باشد. تنها سلاح‌هايي که ما توانستيم از آنها خوب استفاده کنيم کلاش و بي کي سي و آ ر پي جي 7 و نارنجک دستي براي خودکشي هنگام دستگيري بود. مجاهدين با کپي برداري از ماشين‌هايي که برخي کشورها براي سرکوب تظاهرات خياباني بکار مي‌برند، اقدام به ساختن نوعي ماشين نمودند که دو طرف آن صندلي نصب کرده بود. افراد مجهز به ابتدائي ترين سلاحها در دو طرف آن مي نشستند و راهي ميدان جنگ کلاسيک مي شدند. اين ماشين‌ها هيچگونه سپر امنيتي نداشتند. اگر يک نفر در جاده به کمين مي نشست به راحتي مي توانست همه افراد آن را به رگبار ببندد و از قضا چنين هم شد. من با چشمان خودم ديدم که چگونه سرنشينان چند هينو در تنگه چهار زبر بدون کوچکترين عکس العملي همگي کشته شدند و بلافاصله ماشين آتش گرفت. هر وقت اين صحنه‌ها را به ياد مي آورم به پر پر شدن گلهاي ناشکفته که اسير اميال رجوي شدند افسوس مي خورم. خيلي از هواداراني که از خارج کشور آمده بودند بدون استفاده از سلاح خود در دم کشته مي شدند. اين اعزامي‌هاي اروپا که با وعده فتح تهران و دروغ و دغل به عراق کشانده شده بودند حتي آشنايي اوليه با تفنگ را هم نداشتند و وقت آنقدر تنگ بود که نمي شد به آنها آموزش داد. 
پشتيباني و لجستيک عمليات فروغ جاويدان 
رجوي روي پشتيباني هوائي دولت عراق از مجاهدين تا فتح تهران حساب زيادي باز کرده بود. زيرا درتمام "عمليات مرزي مجاهدين عليه رژيم جمهوري اسلامي" ارتش عراق آتش پشتيباني اين عملياتها را انجام داده بود. بنا به گفته متخصصين نظامي دنيا ارتش عراق يکي از بهترين ارتشهائي است که آتش پشتيباني آن از کيفيت بالائي برخوردار است. 
در عمليات تصرف مهران وقتي مجاهدين به خط مرزي نزديک شد، ارتش صدام بزرگترين آتش تهيه را براي مجاهدين فراهم نمود. در واقع بدون آتش تهيه ارتش عراق مجاهدين نميتوانست يک قدم هم پيشروي کنند چه رسد به فتح تهران. در عمليات فروغ تا زماني که مجاهدين از پشتيباني زميني و هوائي عراق برخوردار بود توانست به پيشروي به سمت تهران ادامه بدهد. اما وقتيکه در تنگه چهارزبر مورد محاصره شديد رژيم جمهوري اسلامي قرار گرفت، ديگر کسي به کمک نشتافت. فرماندهان رجوي که در صحنه بودند مرتبا تقاضاي آتش پشتيباني هوائي ميکردند، اما از آتش پشتيباني هيچ خبري نشد. از طرف ديگر نيروهاي مجاهدين ديدبان هم نداشتند. صحنه جنگ آنقدر بي حساب و کتاب بود که نيروي هوائي عراق بجاي بمباران کردن چهار زبر عوضي بمبها را بر سر هواداران مجاهدين فرو ريخت. پس از اين اقدام اشتباهي توسط نيروي هوائي عراق ديگر خبري از پشتيباني هوائي آنها نشد. زماني که من با هزاران سختي و جان کندن خود را زير آتش سنگين رژيم به گردنه رساندم و گزارش دادم که صدها نفر مجروح در زير پل و بيابانهاي چهارزبر در حال جان کندن ميباشند و به کمک نياز دارند، در پاسخ گفتند ما سيستمي براي انتقال مجروحين به پشت جبهه نداريم. رجوي در شب توجيه گفت مراقبت از مجروحين به عهده مردم ايران است، به همين خاطر به هر کدام از ما يک فرم داده بودند تا در صورت مجروح شدن به خلق قهرمان و منتظر ايران بدهيم تا ما را شناسائي و کمک نمايند. رجوي اصلا روي عقب نشيني و شکست حساب نکرده بود. او فکر ميکرد تا تهران بدون عقب نشيني و يا توقف پيشروي خواهد کرد. تنها مجروحيني توانستند جان خود را نجات بدهند که همانند من خودشان با تحمل مرارتها و ريسکهاي خطرناک راه برگشت به پشت جبهه را پيدا کردند و به انتظار کمک مجاهدين ننشستند. بقيه نيروها در اثر جراحات و خونريزيهاي شديد جان خود را فدا نمودند و يا به اسارت رژيم در آمدند. 
رجوي هيچ طرح و نقشه اي هم براي مهمات رساني به نيروها در صحنه نبرد نداشت. وقتي مهمات تمام ميشد ديگر خبري از مهمات نميشد. وقتي تقاضاي مهمات ميکردي جواب صد در صد منفي بود. تنها جوابي که دريافت ميکردي طبق گفته برادر (رجوي) نيروها ميبايستي بدون مهمات با چنگ و دندان بجنگند و رهبري را به تهران برسانند. 
اسيران جنگي عمليات فروغ جاويدان 
رجوي هيچ گونه سيستمي هم براي نگهداري و يا انتقال اسراء به مکان ديگر و يا پشت جبهه نداشت. نيروهاي نظامي و مسلح که به اسارت نيروهاي مجاهدين در ميآمدند، بلافاصله خلع سلاح و سپس آزاد مي شدند. رجوي با اين شيوه مي خواست عطوفت و رحمت رهبري را به آنان نشان بدهد. همين نيروها به محض آنکه آزاد مي شدند مجدداً توسط رژيم مسلح و به منطقه جنگ گسيل مي شدند. اين نيروها نقاط ضعف و موقعيت مجاهدين را از نزديک ديده بودند. به همين خاطر با گزارش موقعيت و امکانات به فرماندهانشان، مي توانستند مجاهدين را آسانتر مورد تهاجم قرار بدهند. تا زماني که رجوي و مجاهدين فکر مي کردند پيروز مي شوند اسراء را آزاد مي کرد. ولي به محض اينکه طعم تلخ شکست را به کام خود چشيدند، ديگر به هيچکس رحم نکردند. حتي افرادي که خود را تسليم مي کردند در جا به رگبار بسته مي شدند. تعداد زيادي از اسيران در پادگان الله اکبر اسلام آباد اعدام شدند. 
تلفات رژيم در عمليات فروغ جاويدان
شکي نيست که در اين عمليات تعدادي از نيروهاي رژيم جمهوري اسلامي کشته شدند. ولي آمار نجومي 55000 کشته که رجوي بعد از جمع بندي عمليات فروغ اعلام کرد دروغ بزرگي بيش نبود.
آگاهي يافتن به اين موضوع که اين آمار چگونه تهيه شده بسيار جالب و شنيدني است. پس از پايان عمليات و برگشت نيروهاي باقي مانده به قرارگاه، نشست‌هائي در رابطه با جمع بندي عمليات فروغ و تهيه آمار کشته شدگان رژيم جمهوري اسلامي ترتيب داده شد. در طي اين نشست‌ها هر کسي سعي مي کرد براي خود شيريني و گزافه گوئي در رابطه با تعداد تلفات به اصطلاح دشمن آمار نجومي بدهد. هر کسي تلاش مي کرد از ديگري سبقت بگيرد. به طور مثال تيپ ما که هيچ گونه شليکي به واسطه خرابي کاسکاولها و سلاحها نتوانسته بود بکند، اعلام کرد بيش از1000 نفر از نيروهاي رژيم جمهوري اسلامي را نابود کرده است. در طول روزهاي دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه که خودم در منطقه عمليات بودم و شاهد تمامي لحظات جنگ بودم. تنها تعداد کمي جنازه در کنار جاده و شيارها مشاهده نمودم. بالاترين تعداد کشته شدگان رژيم جمهوري اسلامي را در منطقه سرپل ذهاب و قصر شيرين مشاهده نمودم که اجساد تمامي آنها باد کرده بود و معلوم بود که اين جنازه‌ها مربوط به عمليات فروغ نمي باشند. بلکه در عملياتهاي قبلي عراق عليه ايران که چند روز قبل از عمليات فروغ انجام شده بود کشته شده اند. آمار نجومي رجوي فقط به خاطر اين بود که تسلي خاطر دل ريش نيروها شود و تلخي شکست را از نظرها محو کند. در واقع رجوي مي خواست بدينوسيله بگويد اگر ما 1500 نفر کشته داديم در عوض 55000 نفر از نيروهاي رژيم را به هلاکت رسانديم. علاوه بر اين رجوي سعي ميکرد با شرح وقايع جنگي که در صحنه عمليات و بعد از عمليات در مورد مجاهدين بخصوص زنان مجاهد اتفاق افتاده بود احساسات نيروها را جريحه دار کند و در آنها حس انتقام جوئي و کينه توزي بر انگيزد. بدين وسيله هم خود را از زير ضرب برهاند و هم گناه و تقصير شکست و بازگشت به قرارگاه را به گردن بازماندگان عمليات فروغ بياندازد. 
برگشت به عراق بعد از شکست عمليات فروغ جاويدان
به همراه ديگر مجروحان عمليات فروغ، توسط نيروهاي عراقي به پشت جبهه انتقال داده شدم. من به همراه بيش از 5 نفر مجروح ديگر به صورت اورژانسي کمکهاي اوليه پزشکي دريافت کرديم. بعد از دريافت کمکهاي اوليه ما را به دو گروه تقسيم کردند. گروه اول کساني بودند که انتقال آنان با اتوبوس ميسر نبود و احتمال مي رفت که بميرند. لذا ارتش عراق آنان را از قصر شيرين به وسيله هليکوپتر به بغداد انتقال داد. من و ديگر دوستانم توسط اتوبوس به شهر بعقوبه انتقال داده شديم. بيمارستان بعقوبه ظرفيت پذيرش اين همه مجروح را نداشت. براي حل اين مشکل تختهاي چندين اتاق بيمارستان را جمع کرده بودند ومجروحين را روي زمين بستري کرده بودند. اتاقي که ظرفيت 6 الي 8 نفر را داشت، حال بيش از 30 نفر در آن بستري بودند. پس از اينکه ما در اتاق بستري شديم، پزشک جراح عراقي همه ما را معاينه کرد و بنابر تشخيص اوليه خود کساني که حالشان خرابتر بود را زودتر به اتاق عمل مي برد. به خاطر شدت جراحات اولين نفري بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بيهوشي حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحيه دست و سينه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتي به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان ديگري که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با ساير نفراتي که مورد عمل جراحي قرار گرفته بودند به آسايشگاه‌هاي قرارگاه اشرف انتقال داده شديم. آسايشگاه يادآور خاطرات تمام افرادي بود که سالها با هم براي مجاهدين کار کرده بودند و حال جايشان خالي بود. يک هفته از عقب نشيني گذشته بود و همه به اين امر که شکست سختي را متحمل شده ايم واقف شده بوديم. ولي هنوز هم اميدوار بوديم که افراد ديگري از دوستان مان به ما بپيوندند. اما بعد از گذشت چند روزي همه اين اميدها به يأس مبدل شد. از تيپ فائزه (زهرا رجبي) غير از زهرا رجبي فرمانده تيپ و چند نفر ديگر که سالم برگشته بود تعدادي کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسايشگاه بستري بودند. باقي نفرات کشته ويا مفقود شده بودند. تيپ ما و چندين تيپ ديگر به خاطر اينکه تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گرديدند و ما را به تيپ جواد منتقل نمودند. جو بدبيني و عدم اعتماد به رهبري رجوي هر روز بالا مي رفت. خيلي از بچه‌ها تقاضاي جدا شدن از سازمان نمودند. روحيه شکست خورده و بدنهاي مجروح بچه‌ها نشانه اي از شکست تاکتيکي و استراتژيکي ارتش رجوي بود. تا چندين هفته هيچ فرماندهي در جمع آفتابي نمي شد. پس از اينکه نيروها از سطوح مختلف تشکيلاتي نوک حمله خود را متوجه رجوي نمودند، رجوي به فکر چاره افتاد و با راه اندازي يک نشست سعي نمود که خود را از زير فشار وارده توسط نيروها برهاند و آناني را که با بدن‌هاي مجروح و لت وپار شده به قرارگاه برگشته اند بعنوان مقصر اصلي شکست معرفي نمايد. قبل از نشست رجوي فرماندهان وي افراد سالم و مجروح را فراخواندند و از آنان خواست تا آمار کشته شدگان دشمن را اعلام نمايند. من از روز اول تا نابودي تيپ زهرا رجبي (فائزه) در چهارزبر همراه اين تيپ بودم. وقتي از من سؤال شد که چند کشته ديده‌ام، من گفتم غير از يک جنازه که هنگام برگشت از چهارزبر در دشت حسن آباد پايين تر از کارخانه آسفالت مشاهده کرده ام، هيچ کشته ديگري از رژيم جمهوري اسلامي در منطقه عملياتي نديده ام. هر کس بنا بر درک خود به اين سؤال پاسخ ميداد. خيلي از افراد که دنبال کسب رده تشکيلاتي بودند و مي خواستند که از اين نمد کلاهي براي خود درست نمايند آمار نجومي مي دادند. تيپ ما که در هيچ درگيري واقعي شرکت نکرده بود و در چهارزبر به دست نيروهاي رژيم زمين گير شده بود، اعلام نمود که چندين هزار نفر از نفرات رژيم جمهوري اسلامي را کشته و مجروح نموده است. مسعود رجوي براي جمع و جور کردن سازمان و جلوگيري از فروپاشي، نشستِ جمع بندي فروغ را برگزار نمود. رجوي نشست را با نام تمام کشته شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که مجاهدين در اين جنگ پيروز شده اند. همچنين اظهار داشت که عامل اصلي نرسيدن به تهران و غصب حکومت کساني هستند که زنده به قرارگاه برگشته اند. مريم نيز حرف‌هاي او را تائيد نمود و گفت حاميان واقعي رجوي همان‌هايي بودند که کشته شدند. شما ناخالص مي باشيد به خاطر همين هم سالم برگشته ايد. زيرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت ميکرديد حتماً به تهران ميرسيديد. البته بايد بگويم که اين نشست رجوي باعث شد که بار ديگر افراد مخالفت‌ها و مشکلاتشان را براي چند صباحي کنار بگذارند. خيلي از افراد به خونخواهي کشته شدگان فروغ برخواسته بودند و با مطرح کردن سؤال از مسئولين، آنها را زير فشار گذاشته بودند. رجوي در نشست جمع بندي اعلام نمود که هيچ کس حق ندارد از کشته شدگان حرفي به ميان بياورد. آنها به خاطر من کشته شده اند. زيرا با توصيفاتي که رجوي و خانمش از صحنه جنگ ارائه دادند، تمامي افراد بدهکار بودند و حال ميبايستي بدهکاريهايشان را پرداخت کنند. بعد از اين نشست، نشست‌هاي جداگانه اي براي کساني که يک طرف آنها در عمليات فروغ کشته و يا مفقود شده بود برگزار گرديد. مهدي ابريشمچي براي مردان در تيپ محمود قائم شهر نشست گذاشته بود و براي زنان طاهره (ثريا شهري) اين مسئوليت را به عهده داشت. هدف، راضي کردن افراد به ازدواج بود. رجوي رهبر خاص الخاص مجاهدين فتوا صادر نموده بود و تمام مريدان او آن فتوا را بايد اجرا مي کردند. اين فتواي ازدواج زماني صادر شده بود که در تمام پايگاه‌هاي مجاهدين در سراسر عراق و خارج کشور جو عزا حاکم بود. در عرض يک روز فرد بايد در جو ازدواج و شادي و جشن قرار مي گرفت. به مردان و زنان يک نفر پيشنهاد مي شد و بايد آن را قبول مي کردند. خيلي از افراد تسليم فتواي امام رجوي نشدند و پس از مدت کوتاهي تحت برخورد قرار گرفتند. رجوي و مسئولين آنها را متهم ميکردند که به همسران شان وصل مي باشند. بعضي از اين افراد در محفل‌ها مي گفتند، همسري که وجود خارجي ندارد و معلوم نيست که قبرش کجاست چطور مي شود ما به آنها وصل باشيم. در مدت کوتاهي که بچه‌ها تحت فشار بودند تعداد زيادي از آنان مجبور به ازدواج شدند و تشکيلات براي آنها ازدواج‌هاي جمعي برگزار مي کرد.
پس از اينکه زخم‌هايم التيام پيدا کرد به همراه خانواده ام براي گذراندن تعطيلات پايان هفته راهي پايگاه داداش زاده در بغداد شديم. وقتي که وارد پايگاه شديم همه جا ساکت و همانند قبرستان بود. قبل از عمليات فروغ اين پايگاه که داراي چندين طبقه بود مملو از خانواده‌هاي مجاهدين بود. در عمليات فروغ اکثريت قريب به اتفاق بچه‌هاي اين پايگاه کشته شده بودند. بعد از چند هفته به خاطر اينکه تعداد نفرات پايگاه کم شده بود، پايگاه بسته شد و افراد باقيمانده ديگر براي گذراندن تعطيلات پايان هفته به بغداد نمي رفتند. خانه‌هاي زيادي در اسکان قرارگاه هم خالي شده بودند، زيرا تعداد مردان و زنان متأهلي که در عمليات فروغ کشته شده بودند زياد بود. به همين خاطر نفرات پايگاه‌هاي ديگر را به اسکان انتقال دادند. تعداد زيادي از کودکان، پدر و يا مادرشان را از دست داده بودند. حتي خيلي‌ها هر دو را از دست داده بودند. مجاهدين براي حل مسئله بي پدر و مادري اين کودکان آنها را به خانواده‌هائي که خود داراي فرزند نبودند و يا افرادي سپرد که هيچگونه تجربه اي در رابطه با بچه داري نداشتند. به همين علت خيلي از کودکان به بيماري‌هاي رواني دچار شدند. 

محمدرضا اسکندري