برخيز، روشنی آفتاب! حميد مصدق

برخيز، روشنی آفتاب
حميد مصدق
هرچند
شب با تمام توش و توان و صلابتش
بر سرزمين تب زده آويخت
ديدم سيماب صبحگاهي
از قله بلندترين كوه‌ها
فرو می‌ريخت
گفتم
اميد من
برخيز و خواب را
برخیز و باز روشنی آفتاب را