مکانی برای اخته کردن خروس ها
در یکی از مناطق کردستان عراق حمه خان پس از در گذشت پدرش به عنوان رئیس عشیره از قدرت زیادی برخوردار می شود. او همانند دیگر مردان عشیره در مناطق کردستان سعی می کند که نام و آوازه اش را در منطقه زبانزد خاص و عام شود. پدرش برای او زمین و پول هنگفتی به جا گذاشته بود. حمه خان در زمانی که پدرش در قید حیات بود، سه بار ازدواج کرده بود و 3 زن داشت. پس از مرگ پدرش با چهارمین زن خود نیز ازدواج می کند. از هر کدام از زنان خود چندین فرزند داشت. آنان در کردستان در یک خانه بزرگ زندگی می کردند. شیرین، زیور، کژال و خورشید، اگر چه با هم اختلاف داشتند و به خون هم تشنه بودند ولی از ترس حمه خان هیچ گاه اختلافات خود را بروز نمی دادند. حمه خان مردی یک دنده، با تکبر و کاملا فئودال و بیگانه با اداب و اصول اجتماعی جهان مدرن بود. برای او قانون همان دستورات عشیره ای بود، خواسته دیگری معقول نبود. در فرهنگ عشیره ای او زن بک موجود ضعیف است که فقط باید در خدمت مرد باشد و در خانه به نگهداری بچه ها بپردازد. حمه خان از آن کرد های بود که همیشه در خدمت صدام و رژیم بعث بود. کردها اینان را جاش و رژیم صدام به اینان مستشار می گفتتد.
وضعیت در کردستان بعد از جنگ خلیج فارس و تصرف کویت در حال تغییر بود. نیروهای پیشمرگه در حال تصرف شهرها و روستاهای کردنشین بودند. سران عشیره های که در خدمت صدام بودند کم کم از مردم احساس وحشت داشتند. حمه خان هم در این فکر بود به هر طریق که شده یه خارج فرار کند.او فکر می کرد اگر وضعیت کردستان تعغیر کند به خاطر همکاری با صدام، توسط نیروهای مبارز دستگیر و محاکمه شود.
یک شب تمام همسران و بچه هایش که از یک تیم فوتبال هم بیشتر بودند جمع می کند و به آنها می گوید اگر از کردستان فرار نکنیم ممکن است که در شورش های آینده مردم سر مرا از تن جدا نمایند. او به فرزندانش می گوید، آنان که از 12 سال بالاتر هستند تا یک هفته دیگر به کشور هلند انتقال داده می شوند. یرادر و خواهرانی که از یک مادر می باشند به صورت هماهنگ خود را به پلیس نمایند و حق ندارند به پلیس در رابطه با برادر و خواهران ناتنی که همزمان با آنها در هلند هستند چیری یگویند. 9 نفر از بچه هایش در چهار گروه خود را به پلیس معرفی میکنند و به خاطر سن کم به خانه های جوانان کم سن انتقال داده می شوند. پس از 6 ماه فرزندان دو زن جواب مثبت می گیرند. حمه خان همراه چهار زن خود و بقیه بچه ها پس از گذشت چند ماه راهی هلند می شوند. پس از مصاحبه و افشای اینکه او 4 زن دارد، کارمند امور مهاجرت دچار مشکل می شود.
روبین به حمه خان می گوید، در هلند هر مرد فقط از لحاظ قانونی حق دارد یک زن داشته باشد. حال شما باید تصمیم بگیرید که کدام از این چهار زن انتخاب می کنید تا من در پرونده ثبت کنم. حمه خان فئودال با عصبانیت می گوید این چه حرف مفتی است که شما می زنید. این چهار زن، زنهای من هستند و شما باید آنها را به نام من قید کنید.
روبین. "آقای حمه خان اینجا هلند است و نه عراق. چند زن داشتن در این کشور جرم است.حمه خان برای چند لحظه وارد فاز اربابی خود می شود و چشمان او پر از خون می شود. زیرا اولین بار است که یک نفر از او جوانتر در مقابلش ایستاده است. اما سریع متوجه می شود که به این سبیل ها باج داده نمی شود و سمبه پر زور است پس باید مثل رعیت ها سابقش که در مقابل او عقب نشینی می کردند او باید عقب نشینی کند.
حمه خان." آقای محترم، اگر یکی را به عنوان زنم معرفی کنم آن سه زن دیگر چه نسبتی با من خواهند داشت؟"
روبین. آن سه زن دوست دختر شما می باشد.
حمه خان با تکان دادن سر قبول می کند. او جوان ترین زن را به عنوان همسر و سه خانم دیگر را به عنوان دوست معرفی می کند.
یک هفته تمام روبین مشغول مصاحبه است و در نهایت حمه خان اعتراف می کند که 9 بچه او نیز قبل از او وارد هلند شده اند. پس از اتمام مصاحبه و یافتن 9 فرزند او، آنان را به یک کمپ پناهندگی می فرستند. به حمه خان و همسرانش 4 واحد جداگانه ولی در کنار هم می دهند. فرزندان حمه خان که زودتر از پدر و مادرشان آمده بودند سریع با دنیای آزاد تطبیق پیدا کرده بودند. با پیوستن به پدر و مادر هایشان دیگر تحمل آن بافت عشیره ای را نداشتند. آنان با آگاه کردن مادران خویش سعی در دفاع از مادران خود مقابل خان مستبد دارند.
پس از دو ماه درگیری بین همسران حمه خان و بچه هایش شروع شد. او دیگرقدرت تسلط بر آنان را نداشت. در نهایت هرکدام از آنان راهی یک کمپ شدند. حال حمه خان همانطور که پذیرفته بود باید با جوان ترین همسر زندگی می کرد. خان دوست نداشت که زن هایش بدون او در شهرها و یا روستا های دیگری باشند. زنان خان غیر از گژال خوشحال بودند که از شر او نجات پیدا کرده اند و دیگر هر روز او را نمی بینند. کم کم مزه آزادی را احساس می کردند. خان روزهای هفته را تقسیم کرده بود و هر زن مجبور بود که پول مسافرت او را تهیه و یک شب در خدمت او باشد. هیچ کدام از آنان جرأت اظهار نظر در مقابل او را نداشتند.
حمه خان. من دیگر از مسافرت خسته شده ام، شما هر کدام باید به مسئولین کمپ مراجعه نمائید و از آنان بخواهید تا هر چهار نفرتان در یک کمپ جا بدهند. اگر این کار را نکنید به خدا قسم به سر عشیره قسم من شما را می کشم. پیش از همه خورشید و شیرین بدون اینکه از هم خبری داشته باشند. همراه با بچه های بزرگ خود به مسئولین مراجعه می کنند و به آنان می گویند: ما به هیچ وجه نمی خواهیم با هم در یک کمپ باشیم. ما نمی خواهیم حمه خان همیشه پیش ما باشد. آمدن یک روز در هفته را هم اگر جرأت داشته باشیم نمی خواهیم. آنان از مسئولین می خواهند این حرف ها را به حمه خان انتقال ندهند.
شب که تاریکی همه جا را در ماتم فرو برده بود حمه خان از دختر بزرگش که خواندن و نوشتن هلندی هم می دانست می خواهد که نزد او بیاید تا نامه ای از زبان مادرش برای مسئولین کمپ بنویسد. او به روژین می گوید هرچه من می گویم بنویس. بنویس از زبان مادرت: من از مسئولین کمپ تقاضا می کنم که همسران دیگر شوهرم را به این کمپ انتقال بدهند. ما هیچ مشکلی با هم نداریم.برای بچه های ما که خواهر و بردار هستند بهتر است که پیش هم باشند. پس از نوشتن نامه اول از روژین می خواهد با کمی تغییر 3 نامه دیگر را با همین محتوی بنویسد. خان پس از تمام شدن نامه ها با همان قلم به جای 4 همسر خود امضاء می کند.
کژال خود این نامه را تحول مسئولین می دهد. کژال چون هلندی بلد نیست عصز همان روز همراه با روژین به مسئولین مراجعه می کند. کژال با زبان شیرین کردی حرف می زد و روژین ترجمه می کند
روژین" اگر حمه خان بفهمد که من اینجا آمده ام، سر مرا می برد. من به او گفتم که به سر کلاس درس می روم. نامه ای که صبح تحویل داده ام از زبان من نوشته شده است و امضاء آن مال من نیست. من نمی خواهم بار دیگر با زنهای دیگر او در یک کمپ یاشم. اما شما می توانید به من و دیگر زنهای او کمک کنید.ما نمی توانیم از حق خود دفاع کنیم." کژال با قدی بلند و با چشمان بزرگ و سیاهش چنان گریه می کرد که دل هر انسانی را به رحم می آورد. برای مسئولین کمپ مشکل چهار زن حمه خان یک مسئله اساسی شده یود. از یک طرف آنها می دیدند. که مادرها و پدر از فرزندان سوء استفاده می کنند و فرزندان آنان دو نقش را بازی می کردند.
از طرف دیگر همسران خان از مسئولین می خواستند که این حرف ها را به او انتقال ندهند. در نهایت مسئول کمپ تصمیم گرفت که به حمه خان بگوید طبق قانون هلند در این کمپ فقط یک زن می تواند با تو باشد.
در نهایت حمه خان بی رعیت دیگر نمی توانست پافشاری کند. خان احساس می کرد که خراب کاری از طرف زن هایش می باشد و در این راستا آنان بخصوص دخترش روژین را بیشتر اذیت می کرد.
ساعت از 4 عصر گذاشته بود و هنوز خبری از آمدن روزین به خانه نبود. حمه خان سراسیمه و با عجله به روستا می رود. او در ایستگاه داخل روستا روژین را نمی بیند. تنها چیزی که به نظرش می رسد آن است که به تنها ایستگاه خارج روستا سر بزند. او به سمت ایستگاه بیرون روستا می رود. در بین راه در جاده دوچرخه رو به سمت روستا روژین را می بیند که همراه با یک پسر جوان در حال قدم زدن می باشند. پسر جوان که در کمپ زندگی می کند با دیدن حمه خان پا به فرار می گذارد و حمه خان به دنبال او، ولی او را نمی تواند بگیرد. خان احساس می کند بزرگترین بی آبرویی در زندگی او روی داده است.
حمه خان. "چشم ما روشن روژین خانم ، چشم عشیره را روشن کردی. تو یک فاحشه هستی. تنها یک راه وجود دارد که تو را به عراق برگردانم. اشکال ندارد من را اعدام کنند ولی ابن مهم است که تو را در آنجا آتش بزنم و این لکه ننگین را از دامن خود و عشیره پاک کنم. حمه خان با زدن چند پس گردنی روژین را به خانه می آورد. روژین را از رفتن به مدرسه منع می کند و 5 روز او را در خانه زندانی می کند. پس از 5 روز زمانی که حمه خان به شهر می رود، روژین و مادرش یه مسئولین کمپ مراجعه و زندانی شدن روژین را گزارش می دهند. در همین گیرودار مسئولین مدرسه نیز با کمپ تماس می گیرند و تازه پس از پنج روز از غیبت روژین و خبر زندانی شدن او که از طریق همکلاسیهای کمپی به آنها داده شده بود اطلاع می دهند.
مادر و دختر به مسئولین اطلاع می دهند که حمه خان چند روز است که ارتباطاتی را قاچاقچی ها برقرار کرده و تلاش می کند با فراهم کردن امکانات سفر، ما را اجبارا به عراق باز گرداند. ما نمی خواهیم به عراق برگردیم ولی جرأت حرف زدن رو در رو با او نداریم. او می خواهد پس از رسیدن به عراق روژین را آتش بزند. او فکز می کند که ننگ حرف زدن روژین با یک پسر غریبه آن هم به تنهایی در بیابان تنها با آتش زدن پاک خواهد شد. یکی از مسئولین کمپ، پلیس خارجی و کارمند شهرداری حمه خان را مجبور می کند که روژین را به مدرسه بفرستد در غیر ابن صورت او را به دادگاه معرفی خواهند کرد.
حمه خان. "این چه دین و ایمانی است که پدر اختیار فرزند خود را ندارد. شما می خواهید فرزندان من فاسد و فاحشه شوند؟ من می خواهم به کشور خود برگردم. چرا شما سنگ اندازی می کنید؟ من برای عشیره ام زندگی می کنم و قانون من قانون عشیره است.
روژین در دو دنیا زندگی می کند. او از یک طرف می خواهد که از فرهنگ غربی و آزادی های آن استفاده نماید و از طرف دیگر به پدرش بگوید که صد در صد فرهنگ عشیره ای او را دوست دارد. در جشن های مدرسه، و یا فعالیتهای فرهنگی همانند یک دختر اروپائی یرخورد می کند. توالت مدرسه برای او هم رختکن و هم محل آرایش غلیظ می باشد. از لحاظ مدل و آرایش از یک دختر اروپائی هم جلوتر است. او وقتی که به خانه برمی گردد از ترس پدرش همان دختری است که پدرش می خواهد باشد. با لباسهای گشاد و صورت بدون آرایش. او چنان با پدرش برخورد می کند که انگار هنوز در حال و هوای فرهنگ اصلی خود به سر می برد.
حمه خان . "از چاله به چاه افتاده ام. هیچ کس یرای من تره هم خورد نمی کند.دیگر آن ابهت رئیس عشیره را ندارم. آن زمان وقتی عصبانی می شدم همه در شلوارشان شاش می کردند. این فقط قانون نیست که علیه من است."
حمه خان خوب می دانست پراکندگی زنهایش در کمپ های مختلف فقط به خاطز قانون نیست بلکه به علت آگاه شدن زنها و فرزندان او می باشد. او می داند هرچه او درست می کند آنان با فرزندانشان برایش پنبه دانه می کنند. فقط کژال مجبور است که حمه خان را تحمل کند. دیگر زنان او کار را به جای رسانده اند که هر ماه فقط یک شب تحمل خان را دارند. روزی که دختر شیرین باید جراحی می کرد و خان می بایست یهمراه او به بیمارستان می رفت. شیرین راضی نمی شود که خان دو شب پیش آنان باشد.
تربیت،فرهنگ و اداب عشیره ای که حمه خان به آن مقید یود کم کم شیرازه اش از هم می پاشد. اگر چه هنوز قالیچه ای که عکس رهبر عشیره روی آن بود روی دیوار نصب شده بود، اما تنها در خانه بود که زنها و بچه ها گوش به فرمان او بودند.در عمل وقتی که چشم او دور می دیدند با دنیای مدرن زندگی می کردند.
بچه ها و زنان حمه خان از یک درد بزرگ رنج می بردند. برخورد دوگانه آنان با حمه خان بود. به هیچ فردی اجازه نمی دادند که آنان را کمک کند. چون آنها فکر می کردند که دخالت دیگران در جهت رفع این مشکل به تخریب روابط آنان و قربانی شدن تعدادی از افراد خانواده می آنجامد.
کژال، شیرین، زیور، خورشید و تیم فوتبال آنان به این امید زندگی می کنند که به مرور زمان با بزرگتر شدن فرزندانشان و با توجه به حمایت قانونی از آنها در نهایت بر حمه خان پیروز شوند و آنان از حقوق انسانی خود برخوردار شوند و دیگز او نتواند همه را مورد ضرب وشتم قرار دهد و یا آنان را مجبور به دروغگوبی کند.
آنان به آینده خوش بین هستند. تیر که از کمان رها شد بر نمی گردد، حتی اگر سینه شیر را نشان رود.
محمدرضا اسکندری
2005-07-24
mreskandari@gmail.com