انتشارات خاوران منتشر کرده است: بر ما چه گذشت! نوشته محمد رضا اسکندری
"سال ها به خود می گفتم باید خاطراتم را بنویسم. با خود می اندیشیدم که تنها با گفتن حقیقت و ثبت سرنوشت خود و هم رزمان مان، مي توانيم به مردم ايران و نسل هاي فردا بگوييم، کساني که رداي آزادي و آزادي خواهي به تن کرده بودند، دزداني بيش نبودند"
بر ما چه گذشت! محمد رضا اسکندری
انتشارات خاوران
چاپِ اول : بهار 1383 / 2004
شمارگان : هزار نسخه
طرح ِ رويِ جلد : مریم
بها : 12 یورو
Khavaran
14 Cours de Vincennes – 75012 Paris- France
Tél & Fax (00 331) 43 43 76 96
E. mail : khavaran@khavaranbooks.com
http ://www.khavaranbooks.com
ISBN : 2-912490-51-0
یادداشت ناشر
کتاب «بر ما چه گذشت» به وسیله دوستی برای انتشار در اختیار من گذاشته شد. به آن دوست گفتم کتاب را خواهم خواند و آمادگی و یا عدم آمادگی خود را برای انتشار آن اطلاع خواهم داد. زمانی بود که سخت گرفتار بودم. کتاب را به دوستی که هم در رژیم شاه و هم در رژیم شیخ چندین سال زندانی بوده دادم و خواهش کردم بخواند و نظرش را بگوید.
آن دوست پس از خواندن کتاب گفت کتاب خوبی است، ولی انتشار آن را به تو توصیه نمی کنم. مجاهدین آد مهای خطرناکی هستند و ممکن است برایت دردسر درست کنند. این حرف، مرا سخت شگفت زده کرد و به فکر فرو برد. با خود فکرمی کردم یک نیروی سیاسی باید چگونه رفتاری داشته باشد که کسی که بیش از سی سال علیه دیکتاتوری مبارزه کرده و بیش از هشت سال در زندان به سر برده است، چنین قضاوت تلخی درباره این نیروی سیاسی داشته باشد. و برایم این سئوال مطرح بود که چقدر این قضاوت ریشه در واقعیتِ عمل و اندیشه این نیروی سیاسی دارد، و چقدر ریشه در محافظه کاری این دوست؟ به او گفتم فکر نمی کنی کمی مبالغه می کنی. گفت تو مجاهدین را نمی شناسی.
کتاب را به دوست دیگری دادم که او هم تجربه ی زندان شاهنشاهی و چندین سال زندگی مخفی در دوران مبارزه مسلحانه در سازمان فدایی را داشت و پس از انقلاب هم تا خروج از ایران، در صف فداییان مبارزه کرده بود. پس از خواندن کتاب گفت به نظر من کتاب مهمی است و باید منتشر شود. و ادامه داد که من در همان سال های 1990 خبرهای نگران کننده ای در باره ی زندان های مجاهدین و رفتاری که با جداشده گان از سازمان می کنند شنیده بودم. درست این است که آزادی خواهان ایران، این واقعیت تلخ را از زبان کسانی که آن را از سر گذرانده اند بشنوند. اضافه بر آن، بخش مربوط به عملیات «فروغ جاویدان» و روابط درونی مجاهدین و رفتار رهبری با اعضا نیز مهم است. مردم و آزادی خواهان ایران باید واقعیت آن چه را که در این سال ها در درون مجاهدین اتفاق افتاده است بدانند. روشن است که این واقعیت را از زبان رجوی و دستیارانش نمی توان شنید. و توصیه کرد برای مطمئن شدن، از حماد شیبانی که در آن زمان برای مدتی از نزدیک شاهد و به نوعی درگیر مسئله جداشده گان مجاهدین بوده است واقعیت را بپرسم.
فرصتی پیش آمد و مسئله را با حماد شیبانی، و پرویز نویدی که حضور داشت، در میان گذاشتم. حماد شرایط مصیبت باری را که محمد رضا اسکندری در این کتاب در باره ی کسانی که از مجاهدین جدا می شدند بیان می کند، تایید کرد. پرویز نویدی هم افزود که من در همان زمان، پس از سفری به کردستان از نزدیک شاهد رفتار نادرست مجاهدین با کسانی که از آن ها جدا می شدند بودم.
امروز، جنبش آزادی خواهی یِ مردم ایران و نیروهای سیاسییِ آن، پس از تجربه یِ 25 سال حکومت ایدئولوژیک اسلامی و تجربه یِ شکست همه ی نیروها و شیوه های مبارزه یِ جدا از مردم و متّکی به بیگانه و بر محور فردپرستی و دیکتاتوری یِ سازمانی، وارد مرحله نوینی از مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی شده اند. مبارزه ای که بیش از هرچیز بر آزادی و دموکراسی پای می فشرد. به همین دلیل هم آزادی خواهان ایران برای سازماندهی این جنبش بر ایجاد روابط دموکراتیک در درون آن تکیه می کنند.
انتشار کتاب «بر ما چه گذشت» با این هدف صورت می گیرد که از آن چه بر ما گذشت، برای مبارزه یِ امروز علیه جمهوری اسلامی و ساختن ایران آزاد فردا، بیاموزیم.
کتاب «بر ما چه گذشت» در ماه دسامبر برای انتشار آماده بود. ولی در آن روزها، مجاهدین در شرایط دشواری بودند و رژیم جمهوری اسلامی با بده و بستان با آمریکا، از نیروهای اشغالگر در عراق می خواست مجاهدین را به او تحویل دهند. درست ندانستم که در آن شرایط این کتاب منتشر شود. با نویسنده آن تماس گرفتم و نظرم را گفتم. موافق بود و قرار شد کتاب چند ماه دیگر و در شرایط آرام تری برای مجاهدین، منتشر شود.
اکنون کتابِ «بر ما چه گذشت» در اختیار شما، مردم ایران و به ویژه تاریخ، که عادل ترین و بیرحم ترین قاضی است، قرار دارد.
بهمن امینی
پاریس، 22/04/2004
---------------------------------------------
پيش سخن
اينک چند سالي است با کوله باري از ناکامي و تجربيات دردناک غريبانه، دور از وطن به بررسي بنيان هاي فکريم نشسته ام، در شرایطی که دو دهه است ديگر عطر و بوي گل هاي بهاران وطنم به مشامم نمي رسد و در زیر گام هایم، خش خش برگ هاي پائيزيیِ درختان سرزمین ام را نمی شنوم.
براي آمدن بهار چه سختي ها که متحمل نشدم، چه زندان ها و تبعيدگاه ها که نرفتم. چه سال هاي سختي که غم غربت را به جان نخريدم تا شايد بهار بيايد. اما حال مي بينم که کشتي آرزوهاي من، مردم ميهنم و همه پاک بازاني که براي آزادي و رهائي مردم ايران تلاش کردند، با ناخدائي یِ کشتيبانان گمراه، به گِل نشسته است.
سال ها به خود می گفتم باید خاطراتم را بنویسم. با خود می اندیشیدم که تنها با گفتن حقیقت و ثبت سرنوشت خود و هم رزمان مان، مي توانيم به مردم ايران و نسل هاي فردا بگوييم، کساني که رداي آزادي و آزادي خواهي به تن کرده بودند، دزداني بيش نبودند. ما نسل جانباز ديروز با تمامي عشق، ايمان و احساسات و عواطف خويش، هرچه داشتيم در طبق اخلاص گذاشتيم. اما به جز خيانت، دروغ ، جنايت، رذالت، پست فطرتي و همکاري با جنايتکاران خارجي و داخلي چيزي بيش نديديم. آن هائي که سال ها زندان ، شکنجه و دربدري را متحمل شدند به محض اينکه از دستورات و اوامر ولي فقيه خميني و رهبر عقيدتي رجوي سر پيچي کردند اگر به جوخه هاي اعدام سپرده نشدند، محکوم به سرنوشتی شوم شدند. بعد از جدائي از فرقه رجوي تصميم گرفتم تا با ثبت حقايق و واقعيات بيش از دو دهه زندگي در دو نظام عقيدتي خميني و رجوي، خدمتي و لو ناچيز به مردم ميهنم کرده باشم. اميد است که خوانندگان عزيز با خواندن اين حقایق، اشتباهاتي را که ما مرتکب شديم تکرار ننمايند.30 خرداد سال 60 و زندان هاي جمهوري اسلامي
.... شكنجه آزادي خواهان بطرز وحشيانه ای ادامه داشت. هر روز گروهي در خانه هاي تيمي توسط گروه شيت كرمانشاه دستگير و به بهداري زندان و كارگاه قالي بافي منتقل مي شدند. گروه شيت مخفف شوراي ياوران تهيدستان بود كه توسط افراد هوادار انجمن حجتيه كرمانشاه عليه نيروهاي مردمي و انقلابي تشكيل گرديده بود. ما در طبقه دوم بند انقلاب بوديم. وقتي كه بچه ها در بهداري و كارگاه به هواخوري مي آمدند. با نشان دادن پشت خود آثار شكنجه را به ما نشان مي دادند.در شرايطی که ده ها نفر به خاطر دفاع از مواضع سازمان به جوخه های اعدام سپرده مي شدند، تحليل جديد سازمان به ما منتقل شد. تحليل جديد سازمان صد در صد مغاير با تحليل اوليه سازمان بود. تحليل جديد اين بود كه ما وارد يك اقيانوس شده ايم. اگر بدون در نظر گرفتن شرايط به جلو برويم. غرق خواهيم شد و اثري از ما باقي نخواهد ماند. ما بايد دو قدم به جلو و يك قدم به عقب برداريم. از همه بچه ها خواسته شد كه اعلام نمايند كه فقط نشريه خوان ساده بوده اند و اطلاعات سياسي چنداني ندارند. اين تحليل زماني به ما رسيد كه ما اولين بازجويي ها را انجام داده بوديم. در بازجويي هاي اوليه طبق تحليل و سفارشات سازمانی، ما رژيم و سران آن را ارتجاعي ناميده بوديم وخود را به عنوان هواداران سازمان مجاهدين و مدافع جنگ مسلحانه معرفي كرده بوديم. حال پس از عوض شدن تحليل سازمان مجاهدين ما مي بايست خود را نشريه خوان ساده معرفي مي كرديم. ولی اگر رژيم از ما تقاضا مي کرد كه دريک مصاحبه تلويزيونی بر ضد سازمان مجاهدين افشاگری کنيم و يا به مسجد برويم و از سازمان مجاهدين اعلام جدايی کنيم، از انجام آن خوداری کرده و حتی حکم اعدام را هم بپذيريم. اين تحليل شامل حال بچه هايي كه در خانه هاي تيمي دستگير شده بودند نمي شد، آن ها نمي توانستند خود را به عنوان نشريه خوان ساده معرفي کنند. اين را نيز بايد يادآوري کنم كه رژيم در اولين ماه بعد از اعلام جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين، داراي يك سيستم اطلاعاتي قوي نبود. سيستم اطلاعاتی رژيم در سال هاي 61 و 62 شکل گرفت. پس از انتقال تحليل جديد سازمان ديگر خبري از نماز جماعت نبود، ولي تشكيلات داخل زندان همچنان فعال بود....اگر از زندان ديزل آباد و مقاومت ديگر زندانيان بخواهم چيزی بيان کنم، جا دارد كه از هم زنداني مقاومم كمال دباغ عضو کميته مرکزی حزب دمكرات كردستان يادي نمايم. او همانند كوه در مقابل تمام شكنجه های رژيم مقاومت نمود و در نهايت به جوخه اعدام سپرده شد. كمال نمونه اي از ايثار، شهامت و مقاومتِ مردمِ در زنجيرِ ايران بود. رژيم او را برای مدتی طولانی در سلول هاي انفرادي و محل هاي نمور محبوس نگه داشته بود تا به همکاری با رژيم تن بدهد. او تمام شکنجه ها را به جان خريد. به خاطر شرایط وحشتناک زندان، به بيماري سل استخوان مبتلا شد و در نهايت در زندان ديزل آباد اعدام گرديد. يادش گرامي باد. ...... پس از آزادی از زندان به كمك ديگر افراد زنداني آزاد شده در ايلام هسته خروج نيرو را بنيان گذاشتيم. براي اين كار يك افسر ارتش را در منطقه ميمك ايلام عضو گيري نموديم. اين افسر در مرحله اول توانست دو نفر از زندانيان آزاد شده را از مرز صالح آباد خارج كند. پس از خروج گروه اول نيروهاي اطلاعاتي رژيم خيلي فعال شدند تا سر نخ قضيه راپيدا كنند.در همين هنگام پيامی از طرف رجوی خطاب به تمامی هواداران و نيروهای سازمان مجاهدين در داخل کشور صادر شد. مضمون پيام رجوی اين بود که ديگر ماندن در ايران خيانت محسوب مي شود و تمامی نيروها به هر طريقی که شده بايستی از ايران خارج و به سازمان مجاهدين بپيوندند. پس از شنيدن اين پيام ما نيز تصميم به خروج از ايران را گرفتيم و در فروردين 1366 از كشور خارج شديم. همسر و دخترم از مرز بازرگان با پاسپورت خارج شدند. خودم همراه با نفر نفوذي ارتش و يكي ديگر از هواداران سازمان مجاهدين با لباس نظامي راهي صالح آباد شديم. ...عمليات مهران يا چلچراغ
بعد از چندين هفته آموزش نظامی بايستی به عنوان سرکلاش زنِ گروه، در عمليات مهران شرکت می کردم. وقتی مسعود رجوی طرح عملياتی سازمان مجاهدين را توضيح می داد، من فهمیدم که منطقه عملياتی، مهران است. رجوی از تمام رزمندگان خواست تا در مورد منطقه عملياتی سکوت پيشه نمايند. چون من اهل مهران بودم سريع متوجه شدم که منطقه عملياتی مهران و شهر خراب شده مهران است که به دست نيروهای عراقی با خاک صاف شده بود. رجوی برای عمليات چلچراغ تمام نيروی خود را بسيج نموده بود. يک روز قبل از عمليات تمام نيروهای خود را در شهر زورباطيه مستقر کرده بود. تمام افرادی که در اين زمان در قرارگاه بودند همه افراد تشکيلاتی سازمان بودند که از زندان آزاد شده بودند و يا از انجمن های دانشجوئی خارج از کشور آمده بودند. ....عمليات فروغ جاويدان
حدود سه هفته از عمليات تصرف مهران گذشته بود. روز 27 تيرماه 1367 از طريق راديوهاي فارسي زبان مطلع شديم که رژيم جمهوري اسلامي قطعنامه 598 شوراي امنيت را رسماً پذيرفته است. جّو تيپ با شنيدن اين خبر متلاطم شد. هيچ كس باور نداشت كه روزي خميني آتش بس را بپذيرد. رهبري سازمان به ما القاء كرده بود كه رژيم آتش بس و صلح را نخواهد پذيرفت. سازمان مجاهدين پذيرش صلح از طرف رژيم جمهوری اسلامی را به مثابه طناب دار رژيم تحليل كرده بود. سازمان مجاهدين در تئوري های خويش مصرانه خواهان پايان يافتن جنگ بود و معتقد بود که مرگ رژيم با پذيرش صلح حتمی خواهد بود. ما که هميشه و در همه حال دم از صلح مي زديم و خواهان پايان يافتن جنگ بوديم و جنگ را نابود کننده حرث و نسل کشور مي دانستيم. پس از شنيدن خبر آتش بس، تلخي جام زهري را كه خميني سركشيده بود در كام خود احساس كرديم و مانند يك شطرنج باز مات شدن خود را به چشم ديديم. به جاي اين كه به شادي بنشينيم، عزا گرفته بوديم. در اين نقطه بود كه فهميديم تحليل هاي رجوي چقدر غيرواقعي و ذهني است. هواداران و افراد حاضر در قرارگاه سؤال مي كردند حال تكليف ما چه خواهد شد؟ ....... رجوی برای توجيه شرايط جديد به مسئولين دستور داد تا يک نشست توجيهي برگزار نمايند. رجوي پس از ملاقات با صدام به عنوان فرمانده كل ارتش آزادي بخش اعلام آماده باش صد در صد نمود و قرار شد ظرف چند روز همه خود را براي نبرد سرنوشت ساز و آخرين عمليات ارتش آزاديبخش در خاك عراق آماده نمايند. اعلام آماده باش برای عمليات فروغ در حالي داده شد که هنوز خستگی و جراحات ناشی از عمليات چلچراغ بر روح و روان بچه ها التيام نيافته بود. هنوز جمع بندي كاملي از عمليات چلچراغ انجام نشده بود و نقاط ضعف و قوت اين عمليات بررسی نشده بود. ...... روز شنبه تيپ جلودار (منصور) نيروهاي خود را به سمت مرز حركت داد. بقيه ارتش رجوي صبح دوشنبه سوم مرداد از ساعت 8 صبح به سمت خانقين حركت كردند ...... در آن هنگام كه نفرات تيپ ما در دام نیروهای رژيم افتاده بودند. محسن اسكندري (ذبيح) با كلاشينكف شليك مي كرد و به ديگر افراد دستور عقب نشيني می داد. ذبيح در همان جا كشته شد. او معاون تيپ بود. ساعت 10 صبح چهارشنبه به زير پل وسط چهارزبر رسيديم. در اين ساعت غير از يال سمت راست به سمت كرمانشاه 3 يال ديگر در تصرف ما بود. وقتي كه به آن جا رسيديم حدود 40 تا 50 نفر از افرادی که مجروح بودند خود را به زير پل رسانده بودند. بغير از چند نفری كه به امدادگري مشغول بودند، بقيه مجروح بودند. بعضي از افراد قديمي سازمان از جمله رحيم حاج سيدجوادي نيز جزو اين مجروحين بود. افراد ديگري هم بودند كه اسم شان به خاطرم نمانده است. رژيم از سمت راست كه فاصله چنداني با دهانه پل نداشت ما را مورد تهاجم قرار مي داد. به علت ازدحام جمعيت در زير پل مجدداً عده بيشتري از بچه ها بر اثر تركش خمپاره زخمي شدند. افرادي كه سالم بودند دست و سينه ام را باند پيچي كردند. ...... دکتر جراح عراقی همه ما را معاينه کرد و بنا بر تشخيص اوليه خود کساني که حال شان خراب تر بود زودتر به اتاق عمل می برد. به خاطر شدت جراحات اولين نفری بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بی هوشی حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحيه دست و سينه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتی به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان ديگری که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با ساير نفراتی که مورد عمل جراحی قرار گرفته بودند به آسايشگاه های قرارگاه اشرف انتقال داده شديم. آسايشگاه يادآور خاطرات تمام افرادی بود که سال ها با هم برای سازمان مجاهدين کار کرده بودند و حال جايشان خالی بود. يک هفته از عقب نشينی گذشته بود و همه به اين امر که شکست سختی را متحمل شده ايم واقف شده بوديم. ولی هنوز هم اميدوار بوديم که افراد ديگری از دوستانمان به ما بپيوندند. اما بعد از گذشت چند روز همه اين اميدها به يأس مبدل شد. از تيپ فائزه (زهرا رجبی) غير از زهرا رجبی فرمانده تيپ و چند نفر ديگر که سالم برگشته بود تعدادی کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسايشگاه بستری بودند. باقی نفرات شهيد ويا مفقود شده بودند. تيپ ما و چندين تيپ ديگر به خاطر اين که تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گرديدند و ما را به تيپ جواد منتقل نمودند. ...... مسعود رجوی برای جمع و جور کردن سازمان و جلوگيری از فروپاشی، نشستِ جمع بندی فروغ را برگزار نمود. رجوی نشست را با نام تمام کشته شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که سازمان مجاهدين در اين جنگ پيروز شده است. همچنين اظهار داشت که عامل اصلی نرسيدن به تهران کسانی هستند که زنده به قرارگاه برگشته اند. مريم نيز حرف های او را تائيد کرد و گفت حاميان واقعی رجوی همان هايی بودند که کشته شدند. شما ناخالص می باشيد به خاطر همين هم سالم برگشته ايد. زيرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت مي کرديد حتماً به تهران مي رسيديد. ... سرکوب کردهای عراقی توسط سازمان مجاهدين خلق
... دوشنبه 27 اسفند 69، لشکر سعيده شارخی محور عذراء علوی طالقانی (سوسن) در عمليات خانقين پس از خروج از منطقه به هر جنبنده اي شليك مي کند. مسئوليت اصلي لشکر اين بود كه شهر كلار و كوه هاي اطراف آن را آزاد نمايد. پس از 15 كيلومتر پيش روي اين يگان به سمت كلار با مقاومت نيروهاي پيشمرگه مواجه مي شود. در اين درگيري كه در يك منطقه تپه ماهوري اتفاق افتاد يك تانك تي 55 به فرماندهي منصور كرمانشاهي و يك فروند "BMP1 " به رانندگي حسن مورد تهاجم قرار گرفت و از كار افتاد. در اين منطقه 3 نفر از افراد كرد توسط نيروهاي سازمان مجاهدين كشته شدند. اين يگان سه روز در منطقه ماموريت داشت تا كردها را سركوب نمايد و پس از آن به يك كيلومتري خانقين برگشت و در آن جا مستقر شد
انقلاب ايدئولوژي و طلاق های اجباری
پس ازانتخاب مريم عضدانلو به عنوان مسئول اول سازمان جو لشکرها عوض شد و روابط تشکيلاتی دستخوش تغييراتی شد. در سازمان مجاهدين هميشه تغييرات از بالا به پايين انتقال داده می شد. فرهاد الفت فرمانده لشکر، از ساعت 9 شب تا ساعت 12 شب تمام افراد تشکيلاتی از فرمانده گروه به بالا را به نشست دعوت می کرد. طی اين نشست سعی او بر اين بود که مسئله طلاق را امری منطقی و ضروری برای مبارزه جلوه بدهد. پس از چند جلسه شرکت در اين جلسات من نيز به نزد سهيلا شعبانی فرمانده لشکرمان رفتم و حلقه ازدواجم را تحويل او دادم. در آن شرايط فکر می کردم رجوی درست می گويد و اين هم ضرورت مبارزه است.
چند روز پس از تحويل حلقه ازدواجم به عنوان معاون آموزش لشکر 93 انتخاب و يک شبه ارتقاء تشکيلاتی پيدا کردم
جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين
جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين رجوی، جز زندان و تبعيد هيچ چيز ديگری نبود. رژيم عراق پس از ضربه کمرشکنی که از نيروهای غربی در جنگ خليج متحمل شد، مجبور به پذيرش خواسته های متحدين شد. نيروهای گارد رياست جمهوری و ارتش عراق پس از يک سازماندهی جديد، برای تحويل گرفتن مناطق کردنشين که در طی دوران جنگ توسط سازمان مجاهدين حفاظت و حراست شده بود، به سمت اين مناطق به حرکت درآمدند. سازمان مجاهدين پس از تحويل تمام مناطق کردنشين به عراقيها، راهی قرارگاه اشرف واقع در خالص، در نزديکی بغداد شدند. تعدادی از نيروهای سازمان مجاهدين در قرارگاهي واقع در جلولا مستقر شدند. در حقيقت در جريان تحويل دادن پُست ها به نيروهای عراقی و بازگشت به قرارگاه، مشخص و عيان شد که نيروهای مجاهدين در طی دوران جنگ عراق با کويت همانند گارد رياست جمهوری عراق از سقوط حکومت صدام ممانعت نموده و کمک شايانی در جهت حفظ ثبات رژيم عراق نيز نمودهاند. اين مسئله باعث شد حتی آن هايی هم که هيچ گونه مشکل و مسئله ای با سازمان نداشتند دچار تناقض و مسئله شوند
مثل هميشه، رجوی در اين هياهو به ميدان شتافت و اعلام يک نشست عمومی نمود. رجوی توجيه گر حرف های و ماهری بود و خوب می دانست که در شرايط بحرانی و وخيم چگونه دوباره بر خر مراد سوار شود. رجوی در اين نشست همکاری با صدام، کشتار افراد بي گناه کرد و بستن جاده کرکوک به بغداد را توجيه کرد و گفت زندگی و مرگ ما با رژيم صدام گره خورده بود و تمام حرکت های ما در راستای مبارزه با رژيم بود
قبل از نشست با همسرم تماس گرفتم و به وی گفتم که ديگر دوست ندارم توجيهات مکرر رجوی را بشنوم و مطمئنم که وی به جز توجيه کشتار مردم کرد عراق، چيز تازه ای برای گفتن ندارد. او مرا قانع کرد که در نشست شرکت کنيم و اطمينان بيشتری از دجاليت و وابستگی بی حد و حصر رجوی کسب کنيم. البته هنوز هم بارقه ای از اميد در درون مان بود که رجوی خود بی خبر است و فرماندهان زيردست وی مرتکب اعمال خلاف انسانی می شوند. بنابراین در نشست شرکت کرديم.همان طور که انتظار می رفت اين بار نيز رجوی همانند گزافه گوئی های قبلی اش کشتار کردهای مظلوم را پيروزی بزرگ ارتش آزادیبخش خود ناميد. رجوی هيچ اشاره ای نيز به نشست های اعدام در طی دوران سنگرنشينی ننمود. من ديگر طاقت تحمل اين فضای مسموم و آلوده را نداشتم. برای آخرين بار می خواستم با چشمان خودم حقيقت و واقعيت را لمس کنم گرچه خيلی هم تلخ بود. لذا برای رجوی نامه ای نوشتم بدين مضمون "برادر مسعود آيا واقف هستيد که احد بوغداچی فرمانده لشکر 93 و سوسن (عذرا علوی طالقانی) فرمانده محور، نيمه های شب به سنگرها يورش می برند و افراد معترض به عملکردهای سازمان را زير مشت و لگد می گيرند؟ آيا می دانيد که فرمانده هانت با سيلی گوش پاره می کنند؟ شکنجه می کنند؟ من اين يادداشت را برايت نوشتم تا بداني در محور سوسن چه می گذرد. اگر اين يادداشت به دست شما رسيد، ترا به خون شهيدان راه آزادی سوگند فقط بگو که رسيد".اما جوابی نشنيدم. با خود گفتم خانه از پای بست ويران است، خواجه در فکر نقش ايوان است. سالن نشست را ترک کردم. در بيرون سالن افراد مختلفی دور هم جمع بودند. بوی تنفر و نارضايتی همه جا به چشم می خورد. مهدی تقوايی، علی رضوانی و خيلی های ديگر همگی صحبت از انحراف و دگرگونی استراتژيک سازمان می کردند. اين افراد که تعداد آنان کم هم نبود و از نيروهای قديمی مجاهدين بودند هيچ توجهی به حرف رجوی نمی کردند و در فکر اين بودند که چگونه ديگران را از وضعيت بحرانی سازمان آگاه نمايند. روز بعد از نشست نامه ای برای احد بوغداچی نوشتم بدين شرح که من به علت عدم پذيرش استراتژی سازمان مجاهدين ديگر قادر به همکاری با سازمان مجاهدين و اقامت در قرارگاه سازمان مجاهدين نیستم و تصميم به خروج از سازمان گرفته ام. در اين نامه نيز قيد کرده بودم که چاره سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی ارتش آزادي بخش مستقر در عراق نیست. در آن شرايط که نامه را نوشتم هنوز به شورای ملی مقاومت وفادار بودم. البته نمی دانستم سگ زرد برادر شغال است
... ساعت 9 صبح زنگ خانه به صدا در آمد. مصطفی "فرمانده گردان تانک احد" به سراغ من آمده بود تا مرا با خود به لشکر ببرد. همراه مصطفی به لشکر 93 که فرماندهی آن را احد بوغداچی به عهده داشت احضار شدم. وقتی که وارد اتاق احد شدم با تبسمی موذيانه گفت تو فرد خوبی برای سازمان بودی ولی حالا که می خواهی بروی، برو. ولی حق نداري تا مسئله خروجت حل نشده با همسرت تماس داشته باشي. من به او گفتم مهم نيست که پيش همسرم باشم و يا نباشم. من تصميم گرفته ام از سازمان خارج شوم و همسرم نيز همين طور. ما برای خروج از سازمان نيز به تنهائی تصميم گرفته ايم. برای پيوستن به سازمان هم هر کدام از ما مستقل تصميم گرفته بود. احد دستور داد که من همراه مصطفی به آسايشگاه بروم و وسايل شخصي ام را که لباس زير و يک دست لباس شخصی غيرنظامی بود بردارم
زندانِ دانشکده و يا به قول رجوی مهمانسرای دانشکده فروغ جاويدان
... وقتی من وارد اين زندان شدم بيش از دويست نفر زندانی در آن جا بودند. افراد زندانی از طيف های مختلف تشکيلاتی بودند. از اعضای قديمی سازمان منجمله مثل هادی شمس حائری، تا نيروهايی که از اروپا، آمريکا و هند به عراق آمده بودند. در ميان زندانيان، افراد قديمی سازمان که در تمامی مراحل، در منطقه کردستان تا قرارگاه اشرف رابط سازمان با نيروهای اپوزيسيون در منطقه بودند نيز مشاهده مي شد
زندان دبس يا (مهمانسرای شهيد عسکری زاده
ما را به صورت گروهی و توسط چندين اتوبوس و هينو(کاميون ارتشی) به سمت کردستان عراق حرکت دادند. دبس يک منطقه ای در نزديک شهر کرکوک می باشد. پس از چندين ساعت اتوبوس حامل ما در جلو يک ايست بازرسی نيروهای عراق توقف نمود. پس از آن وارد يک قلعه شديم. در گذشته، ارتش عراق از اين قلعه برای نگه داری اسرای ايرانی استفاده می کرد. سازمان مجاهدين هم افرادی را که در عمليات مرزی عليه نيروهای رژيم جمهوری اسلامی به اسارت گرفته بود در اين قلعه نگه داری می کرد. سازمان مجاهدين آن زمان نام اين اردوگاه را قرارگاه عسگری زاده گذاشته بودند. حال با آوردن ما، اسم اين اردوگاه به قول رجوی مهمانسرای عسگری زاده و به گفته زندانيان، زندان دبس ناميده شد. اين زندان توسط ديوارهای بلندی که در روی آن ها سيم های خاردار حلقه ای جاسازی شده بود محفاظت می شد. در چهارگوشه اين زندان نيروهای مجاهدين نيز نگهبانی می دادند. علاوه بر آن يک گشت سواره مجاهدين دور تا دور قلعه تمام شبانه روز به گشت زنی مشغول بود. در فاصله چند صدمتری قلعه سيم های خارداری که ارتفاع آن ها بيش از دو متر می شد مانع از ورود و خروج هر جنبنده ای می شد. گشت و پست ورودی نيز توسط ارتش عراق محافظت می شد
زندان اسکان واقع در قرارگاه اشرف
همان طور که قبلا نيز شرح دادم زندان اسکان در قرارگاه اشرف، در حومه شهر خالص در 30 کيلومتری بغداد، قرار داشت. فاصله اين قرارگاه تا مرز ايران صدها کيلومتر می باشد ولی سازمان مجاهدين از اين قرارگاه به عنوان قرارگاه مرزی نام مي برد. بهتر است بگوییم اين قرارگاه در نزديکی مرز بغداد واقع شده بود. زندانيان باقی مانده را به دو گروه تقسيم کردند. مجردين مرد را به زندان مهمانسرا که در مقابل لشکر 40 (لشکر عاصفه) قرار داشت و خانواده ها و زنان مجرد را به زندان اسکان مجموعه D انتقال دادند. وقتی که وارد زندان مجموعه D شديم، ديدم که از قبل همه چيز را به شکل يک زندان در آورده اند. قبلاً اين واحدهای مسکونی جای استراحت پايان هفته خانواده های رزمنده بود و از حصار، ديوار و خاکريز بلند خبری نبود
زندان ميرزائی واقع در بغداد
ما را با اتوبوس شبانه از قرارگاه اشرف و زندان اسکان خارج نمودند. ما نمی دانستيم مقصد کجاست. بعد از طی چند کيلومتر متوجه شديم اتوبوس به سمت بغداد در حرکت است. هنگام ورود به بغداد ما را در خيابان ابونضال کمی پايين تر از وزارت کشاورزی عراق پياده نمودند. محل جديدی که به آن جا منتقل شديم، قبل از عمليات فروغ يکی از پايگاه های سازمان مجاهدين بود که خانواده های هوادار از آن برای تعطيلات پايان هفته استفاده می کردند. اين پايگاه اينک مکانی برای نيروهائی شده بود که تصميم به جدائی از سازمان مجاهدين گرفته بودند و آخرين مراحل زندان خود را نزد سازمان مجاهدين سپری مي کردند. در اين زندان افراد زندانی خود را آماده رفتن به تبعيدگاه رمادی مي کردند. اين زندان دارای يک ساختمان چند طبقه بود. در دو طبقه اول آن افراد مجرد و در طبقه های بالاتر خانواده هائی که از سازمان مجاهدين جدا شده بودند، زندانی بودند. در اين زندان بود که من مهدی تقوائی و همسرش را ديدم. رجوی آنان را آورده بود که راهی رمادی نمايد. روزی رجوی دختران مهدی تقوائی را که در تشکيلات مجاهدين باقی مانده بودند به نزد پدر و مادرشان فرستاده بود تا آنان را قانع نمايند از سازمان جدا نشوند. مهدی آن روز پس از ملاقات با دخترانش گفت سابقه من به اندازه تمام عمر سازمان است. حال رجوی بچه های من را فرستاده تا برای من در رابطه با مبارزه حرف بزنند. او خوب می دانست که رجوی برای پيشبرد اهدافش حتی از فرزندان او هم استفاده خواهد کرد
تبعيدگاه رمادی
استان الاانبار يکی از استان های عراق است. شهر رماديه مرکز استان الاانبار می باشد. اين استان يکی از استان های محروم کشور عراق است و از لحاظ سياسی و اجتماعی شهری عقب مانده می باشد. به خاطر وضعيت خراب اين استان مبارزان سياسی کرد و عرب مخالف دولت صدام حسين به اين استان تبعيد می شوند. در شهر رمادی تعداد کثيری مردم کرد زندگی می کنند. آن ها در زمان های مختلف توسط رژيم بعث عراق به اين شهر تبعيد شده اند. اکثريت قريب به اتفاق اين کردها اهل شهر کرکوک و روستاهای اطراف آن می باشند. فقر و بی سوادی در اين شهر کولاک می کند در اين شهر هيچ گونه رفاه و بهداشتی وجود ندارد و وضع اقتصاد مردم شهر خراب است. تعداد زیادی از نيروهای لباس شخصی اطلاعات (استخبارات) صدام در شهر به صورت عيان به چشم می خورند. در زمان جنگ خليج و شورش در تمام استان های کشور عراق، استان الانبار تنها جايی بود که هيچ حرکت اعتراضی در آن صورت نگرفت. بافت اداری و سياسی شهر عشيره ای است و شيوخ استان در خدمت صدام حسين می باشند. هوای گرم رماديه گاه تا مرز 40 درجه می رسد
اردوگاه التاش يا مرکز مرگ تدريجی
اين اردوگاه در يک بيابان لم يزرع به فاصله دهها کيلومتر از شهر رمادی ساخته شده است. دولت عراق با سيم خاردار حصاری در يک بيابان کشيده است . در سال های اول جنگ بين ايران و عراق، کردهای اسير ايرانی همراه با خانواده هايشان در آن نگه داری می شدند
... در اين اردوگاه بزرگ خبری از جاده شنی و آسفالت نبود. در هيچ جای آن خانه ای وجود نداشت که از مصالح ساختمانی از قبيل آجر و سيمان ساخته شده باشد. هر خانواده سعی کرده بود از گل ديوارهائی درست کند و با گذاشتن چند چوب و کشيدن نايلون و کاه اندود کردن آن مأوائی بسازد تا در آن زندگی کند. در فصل تابستان بر اثر گرما و نبودن کانال کشی، آب فاضلاب جمع می شد و در بيرون آلونک ها بوی گند، سراسر منطقه اردوگاه را فرا می گرفت. در فصل زمستان، اردوگاه در واقع باتلاقی بيش نبود.
در کمپ خبری از آموزش و تحصيل نبود. اکثر قريب به اتفاق کودکان و نوجوانان کرد در شهر رمادی مشغول واکس زنی بودند. دختران مورد خريد و فروش قرار می گرفتند و در مقابل پول آنان را به عقد مردان سالخورده پول دار در مي آوردند. تجاوز عراقی های وابسته به استخبارات، به کودکان و زنان و دختران يک امر عادی بود
... هر روز تعداد زيادی با هزار بدبختی و به صورت غير قانونی راهی هتل صنوبر می شدند تا سازمان چريک ها آن ها را کمک نمايد از تبعيدگاه رمادی خارج شوند. پس از اينکه چريک ها دومين گروه از جدا شدگان را از طريق اردن خارج نمودند سازمان مجاهدين تلاش زياد کردند که اين راه خروج را مسدود نمايند. آن ها با لو دادن هسته چريک ها به دولت عراق و اردن کار را به جائی رساندند که چريک های فدائی مستقر در عراق و اردن با هزار بدبختی از طريق کردستان عراق باقی مانده نيروهای خود را خارج نمودند. سازمان مجاهدين با همکاری با دولت اردن و لو دادن طرح و برنامه های حماد شيبانی اين امکان را نيز از ما گرفتند
... اميدها به ياس تبديل شده بود و در هفت آسمان هيچ ستارهای برای ما نمی درخشيد. بسته شدن تمام راه های خارج شدن از عراق باعث شد دو نفر از جدا شدگان که چند سال در جهنم رمادی تبعيد بودند دست به خودکشی بزنند. شريفی و جبار سال ها در خدمت سازمان مجاهدين و رجوی انجام وظيفه نموده بودند. جبار در اين راه يک دست و همسر خويش را از دست داده بود. او وقتی ديد که رهبر خاص الخاص هيچ فرقی با امام راحل ندارد، از سازمان مجاهدين جدا شد. رهبری سازمان مجاهدين او را به تبعيدگاه رمادی فرستاد. پس از حدود يک سال رنج و بدبختی در رمادی، با نداشتن يک دست، در کنار خيابان برای سير کردن شکم خود دست فروشی می کرد. او درنهايت به خاطر تحقيرهای فراوان و برخورد غيرانسانی بعضی از مردم رمادی به خاطر نداشتن دست، تصميم می گيرد که در اتاق محل زندگی اش خودش را حلق آويز نمايد