شهیدسازی حدکا ضربەای بە نام پیشمرگان، مبارزه سیاسی، نظامی و مدنی روژهلات کوردستان است

محمدرضا اسکندری: حدکا با اعلام قبلی  خود را وارد فاز نظامی جدیدی کرد، بدون اینکه از دنیای نظامی گذشتەشان فاصله گرفته باشند. آنها می خواستند با همان سلاحها و شیوەهای نظامی گذشته به جنگ رژیمی بروند که به مدرنترین سلاحهای جنگی مدرن، مجهز و از بالاترین سیستم ارتباطی برخوردار است و در سراسر ایران پول و سرمایه کشورش را برای داشتن ادوات جاسوسی و سرکوب هزینە کردە است. حدکا قریب ٢٠ سال تحرک نظامی آنچنانی نداشت. حال سوال اینست که آیا نهادهای امنیتی و نظامی رژیم همچون سپاه و اطلاعات و ارتش هم در این ٢٠ سال منطقە حساس کوردستان را بە فراموشی سپردە بودند یا اینکە با دادن هزینەهای گزاف و چند برابر و حتی جذب مردم مناطق مرزی پایگاههای خود را مستحکم تر کردە بودند؟

شهیدسازی حدکا ضربەای بە نام پیشمرگان، مبارزه سیاسی، نظامی و مدنی روژهلات  کوردستان است
محمد رضا اسکندری
-راسان و نیروهای غیر حرفەای در جنگ با رژیم
از روز بیست و هشتم اسفندماه 1394‌ که مراسم نوروزی با حضور مصطفی هجری، دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران در مقر این حزب در کوه‌های "هلگورد" مرز روژهلات و باشور کوردستان برگزار شد؛ بیش از 2 سال می گذارد. در آن روز "حدکا" اعلام مبارزه نوین در روژهلات نمود و اعلام کرد پس از بیست سال تعلیق مبارزه‌ی مسلحانەاش بار دیگر به داخل شهرها و بلندای کوهها باز خواهد گشت. رهبری حدکا در آن روز گفت: "پیام ما در عید نوروز، این است که صدا و توان خود را در کوهستان‌ها و شهرهای کردستان برای ایجاد یک نیروی قدرتمند و سرنوشت‌ساز یکپارچه نماییم و زندگی نوینی را به دور از زیردستی و محرومیت از حقوق برایمان رقم بزند". وی این حرکت جدید حزبش را "راسان" یعنی "دوباره برخواستن" نام نهاد.
رهبری حدکا به مردم نوید یک حرکت جدید را می داد که به قول آنها مردم روژهلات کوردستان باید منتظر یک تحول و چرخشی در سیاست کوردستان باشند. آقای هجری در حالی اعلام جنگ بە ایران داد کە رهبری حدکا قبلا خود از منتقدین حزب دمکرات کوردستان بودن کە از سال ١٣٨٧ تحرکات نظامی را در کوردستان شروع کردە بود. بە هر حال حدکا با اعلام قبلی  خود را وارد فاز نظامی جدیدی کرد، بدون اینکه از دنیای نظامی گذشتەشان فاصله گرفته باشند. آنها می خواستند با همان سلاحها و شیوەهای نظامی گذشته به جنگ رژیمی بروند که به مدرنترین سلاحهای جنگی مدرن، مجهز و از بالاترین سیستم ارتباطی برخوردار است و در سراسر ایران پول و سرمایه کشورش را برای داشتن ادوات جاسوسی و سرکوب هزینە کردە است. حدکا قریب ٢٠ سال تحرک نظامی آنچنانی نداشت. حال سوال اینست که آیا نهادهای امنیتی و نظامی رژیم همچون سپاه و اطلاعات و ارتش هم در این ٢٠ سال منطقە حساس کوردستان را بە فراموشی سپردە بودند یا اینکە با دادن هزینەهای گزاف و چند برابر و حتی جذب مردم مناطق مرزی پایگاههای خود را مستحکم تر کردە بودند؟
با کمال تاسف بعد از اعلام جنگ آقای هجری بە ایران، هر چند وقت یکبار در برخی از ماهها شاهد زخمی و جانباختن گروهی و فردی نیروهای صادقی هستیم که با فرمان رهبری "حدکا" به کام گرگ گرفتار می شوند.
هر بار که این جوانان گرفتار گرگهای هار رژیم شدەاند "حدکا" تلاش نموده است که با فضاسازی مخالفین این سیاست اشتباه و نابودسازی مبارزه روژهلات را با ارقام غیر واقعی از کشته شدن نیروهای رژیم، دهان مخالفین را ببندد و هرکسی را کە مخالفت می کند به نام مزدور رژیم  و جاش معرفی کند و  به توپخانه هواداران سوشیال میدیای خارج کشوری خود  اعلام آتش می کند تا مردم کمتری به نقد آنها بپردازند.
حدکا در خیلی جاهها که شکست خورده و نیروهایی را که از دست داده،ارقام واقعی جانباختگان و زخمی ها را اعلام نکرده است. حتی بعد از چندین ماه بصورت چند مرحلەای نام جانبختگان خود را معرفی می کند.
 اگر "راسان" راه جدیدی برای به دست آوردن حقوق مردم روژهلات است چرا تا به حال این حرکت فقط منجر به از دست دادن نیروها شده است. چرا حدکا جوابی برای مردم و نیروهای منتقد خود ندارد.
در عملیاتهایی کە پارسال صورت گرفتە پیشمرگانی جان باختند کە سالها بود در هیچ نوع جنگ و درگیری شرکت نداشتند و یا کسانی بودند که بە دلایل سنی و جسمی باید بازنشست میشدند و امسال هم جوانانی جان باختند کە آموزشهای نظامیشان خیلی ابتدائی بوده و قادر به رویارویی و حفظ نام پیشمرگ کە زمانی  لرزە بە اندام دشمن مینداخت را ندارشتند.
اگر چه حدکا در طول این دوسال و چند ماه راسان به هیچ وجه در این رابطه آماری دقیق در رابطه با جانبختگان خود و تلفات رژیم نداده است اما هر بار تلاش نموده است که تلفات رژیم را بیشتر عنوان کند که خود یک اشتباه بزرگ است. زمانی رسانەی حزب دمکرات کوردستان ایران برای دوست و دشمن مرجع بود و همە بە درستی خبرهایش اذعان داشتند.
حدکا خوب می داند در دنیای واقعی  کنونی در هر شهر و روستا هر فرد تلفن و اینترنت دارد. اگر رژیم  فردی را در جنگ با پیشمرگها از دست داده است و دفن کند، بدون شک مردم مطلع خواهند شد و روز بعد در سوشیال میدیا خبرش منتشر می شود.
اگر چه از درگیری روز شنبه چند روز می گذارد و در آن شکی نیست که حدکا میداند نفرات آنها به چه شیوەای گرفتار نیروهای رژیم شدەاند و چند نفر زخمی و جان باخته اند  و یا اسیر شدەاند اما آنها با یک اطلاعیه دو خطی تلاش نمودەاند که مردم را در انتظار خبرهای جدید بگذارند.
برای من که یک خبرنگار مستقل در عرصه مسائل سیاسی و اجتماعی در کوردستان هستم چند سوال اساسی در رابطه با هر روز اضافه شدن بر تعداد "جانبختگان حدکا" بوجود می آید؟
هدف رهبری حدکا از اضافه شدن تعداد جان باختنگان هر ماه این نیروهای تازه وارد چیست؟
برای یک حزبی که قبلا اعلام می کرد یک نیروی آنها برابر با صدها نیروی رژیم است. چرا تعداد تلفات آنها تا به امروز چندین برابر کشتەشدگان نیروهای رژیم در این درگیرها می باشد؟
چرا در میان "جانبختگان راسان" حتی یک نفر از فرزندان رهبری بالا و پایین حدکا دیدە نمیشود؟
چرا آنهایی که هر روز صدای آنها در رابطه با "راسان" در سوشیال میدیا بالاتر است خود در این عملیاتها شرکت نمی کنند؟
به باور من آنها و خانوادەشان در اروپا زندگی و تفریح خود را دارند و فرزندانشان در دانشگاه مشغول تحصیل و کار هستند و جوانانی که از ظلم رژیم به باشور آمدەاند آنان را پس از چند ماه آموزش مقدماتی و نە حرفەای به دام گرگهای رژیم میاندازند؟
اگر راسان یک حرکت رو به جلو بوده و هست و آنها شکی در موفقیت آن ندارند چرا این خارج نشینان شبکەهای اجتماعی کنار گود نشسته و فقط در حال کمنت نوشتن هستند و برای گرفتن چند عکس یادگاری با پیشمرگان راسان به باشور می روند و پس از برنزه شدن، به اروپا بر می گردند؟
-آیا حدکا، مجاهدین خلق، کوردستان است؟
با توجه با سوالات بالا و صدها سوال دیگر من به این نتیجه میرسم و آن این است کە حزب دمکرات کوردستان ایران همانند سازمان مجاهدین خلق ایران که پس از آتش بس رژیم با صدام عملا در عراق، قفل شده بودند برای اینکه به جهان بیرون از خود بگویند که آنها هنوز توانایی عملیاتی دارند؛ تعداد زیادی از نیروهای ایلامی و فارس را برای عملیاتهای کور به ایلام و تهران فرستادند و همه آنها جوانانی تازه وصل شده بە سازمان بودند کە پس از ورود به کشور پس از شناسایی کشته و یا اسیر شدند و در عمل کاری از پیش نبردند و همانند گذشته بر آمار کشتەشدگان مجاهدین خلق اضافه نمودند.
مجاهدین بار دیگر این شکست بزرگ خود را با شهیدسازی و دروغ پردازی "پیروزی بزرگ" کە در فکر تسخیر آینده قدرت سیاسی در ایران بودند در بوق و کرنا کرد. اما در واقع مجاهدین خلق بیشترین نیروهای خود را از دست داد چون این سازمان برایش مهم این است کە در تبلیغات خارج از کشورش عکس هزاران شهیدش را بە نمایش بگذارد.  من فکر می کنم حدکا هم با این کپی برداری از مجاهدین به فکر قدرت سیاسی آینده روژهلات کردستان است آن هم بە بهای قربانی کردن فرزندان خانوادهای فقیر روژهلاتی. اسم بخش نظامی مجاهدین خلق "ارتش آزادیبخش ملی ایران" است و حدکا هم اسم بخش نظامی اش را "نیروی پیشمرگ کوردستان" نام نهادە و بیان نامەهای مربوطە را با عنوان "فرماندهی نیروهای پیشمرگ کوردستان" اعلام میکند –انگار فقط حدکاست کە پیشمرگ دارد و بقیە احزاب نیروی پیشمرگ ندارند- این شباهت ناخودآگاه تمامیت خواهی مجاهدین و حدکا را ثابت میکند.
مجاهدین خلق برای اینکە با نیروهای دیگر اپوزسیون ایرانی بە منظور سرنگونی رژیم، متحد نشود میگوید هرکسی ضوابط ما را قبول دارد میتواند عضو شورای ملی مقاومت شود. حدکا هم هرچند در "مرکز همکاری احزاب کوردستان ایران" عضو است ولی عملا فقط با کوملە مهتدی زد و بندهای دیپلماسی، نظامی - سیاسی و حتی رسانەایش را دارد.
رجوی همچنان و همچنان نفر اول مجاهدین است و آقای هجری هم بعد از کنگرە ١٣ همچنان سالهاست نفر اول حدکا و هر دو حاکم بلامنازع سازمانشان هستند و تصمیمات و حرف نهایی را خودشان میزنند و بدون مشورت و فرمان آنان هیچ کاری صورت نمیگیرد.
حدکا متاسفانه یا نمیداند و یا نمیخواهد بداند که نسل کنونی با شهیدسازی، هوادار هیچ جریان سیاسی نخواهد شد و نسل جدید از رهبران سیاسی پرسشگر است. اگر در یک عملیات 10 نفر را از دست دادید در مقابل  چه دستاوردی داشتید؟ نسل کنونی باهوش و محاسبەگر است و از کسی قبول نمی کنند که با شعور آنها بازی کند.
مجاهدین همیشە بعد از عملیاتهایی کە انجام میداد خود را پیروز میدان قلم میداد و از شکستها و تلفاتش سخنی بە میان نمیاورد این سیاست را از جانب حدکا هم شاهدیم. مجاهدین هنوز هم بە هر منتقدی بدون هیچ نوع تحقیقی لقب مزدور و نفوذی را میدهد و بغیر از خود حزب و سازمان دیگری را بعنوان مخالف نظام قبول ندارد، افراد حدکا هم تا با انتقادی مواجە میشوند "جاش" تنها کلمەای است کە بە منتقدان سریعا روا میدارند و هر سازمانی در هر کجا با هر عنوانی در ایران یا در خارج کە شکل میگیرد بزودی القاب ناشایستی را نثارشان میکنند.
بعد از جان باختن نیروهای حدکا در شنبه خواب بر چشمم نمیرود و بسیار ناراحت خانوادەهای بازماندەشان هستم. غمگین و ناراحتم برای همه آن جوانانی که در اوج بی کسی و بی درایتی رهبری خود، جان باختند. کسانی که قربانی کیش شخصیت افرادی شدند که خودشان و خانوادهای آنها کمترین ضرری ندیدەاند. کسانیکه که از دوزخ جمهوری اسلامی فرار کرده و حتی اجازه رفتن به اردوگاهها  حدکا در باشور را نداشته چون آنها فکر می کنند اگر این جوانان تازه از دوزخ رژیم فرار کرده اند و کینه شدیدی نسبت به رژیم دارند اگر پایشان به اردوگاه برسد و بفهمند کە خانوادەهای هجری و شرفی و نظیف قادری یا در اروپا هستند یا مرفە ترین زندگی را دارند دیگر بە جانب جنگی نابرابر اعزام نمیشوند. رهبرانی کە حتی در تلوزیونهای خارج از کشور هم توانایی دفاع از حرکتهای نظامی و یا مبارزە خود را ندارند و بعد از هر بار حضور در تلوزیونها بیشتر مایە آبروریزی میشوند تا اینکە ارادە و صلابت ملتی ستمدیدە را نمایندگی کنند.
آخرین سوال من از رهبری و نیروهای طرفدار راسان این است. آیا هر بار که رژیم با بوق و کرنا خبر جان باختن تعدادی از نیروهای حدکا را با نشان دادن جنازه در تلوزیون پخش می کند چه تاثیری بر روحیه مردم دارد؟
تا دیر نشده است رهبری حدکا باید دست از پروژە شهیدسازی و بە کام مرگ فرستادن پیشمرگهایش بردارد و اگر هم میخواهد مبارزه مسلحانه نماید باید اول جنگ الکترونیکی و ارتباطی یاد بگیرد و سپس در فکر سلاحهای مدرن باشد. در ضمن آنها باید خوب بدانند رژیم غیر از نیروهای جاسوسی که سالها در میان مردم به خاطر فقر مالی جای داده است در هر گوشه و کنار این کشور و در اکثر جادەها با گذاشتن دوربین به نام دوربین راهنمایی و رانندگی، سعی در کنترل رفت و آمد مخالفین دارد.
آمار بالای تلفات حدکا در درگیری با رژیم نشان از نبود تشکیلاتی منسجم در کوردستان کە پشتیبان نیروهای نظامی اش باشد و همچنان عدم وجود فرماندهانی آشنا بە منطقە دارد و تا زمانی که یک جنبش و یک حزب تودەای نشود با حرکت های آوانتاریستی غیر از به هدر دادن نیرو و پاسیف کردن نیروهای مدنی فعال در جامعه کاری را از پیش نخواهند برد.
لازم به ذکر است با نگاهی به تشکیلات جدید حدکا برای من که در تشکیلات مجاهدین بوده ام . خوب می دانم این تشکیلات جدید کپی برداری از تشکیلات مجاهدین بعد از ازدواج  رجوی با مریم است که در ان رجوی همه اعضای دفتر سیاسی و کمیته مرکزی و غیره را منحل و تمام مسئولیتها را مخصوص خود نمود و  خود رهبر مجاهدین شد و در تشکیلات  جدید فقط مسئولیت عضو کمیته اجرائی جانشین همه مسئولیت ها نمود.

خاطرات یک مجاهدخلق سابق " بر ما چه گذشت"

https://kurdane.com/article-11280.html



کتاب «بر ما چه گذشت» به وسيله دوستي براي انتشار در اختيار من گذاشته شد. به آن دوست گفتم کتاب را خواهم خواند و آمادگي و يا عدم آمادگي خود را براي انتشار آن اطلاع خواهم داد. زماني بود که سخت گرفتار بودم. کتاب را به دوستي که هم در رژيم شاه و هم در رژيم شيخ چندين سال زنداني بوده دادم و خواهش کردم بخواند و نظرش را بگويد.
آن دوست پس از خواندن کتاب گفت کتاب خوبي است، ولي انتشار آن را به تو توصيه نمي‌کنم. مجاهدين آدم‌هاي خطرناکي هستند و ممکن است برايت دردسر درست کنند. اين حرف، مرا سخت شگفت‌زده کرد و به فکر فرو برد. با خود فکرمي‌کردم يک نيروي سياسي بايد چگونه رفتاري داشته باشد که کسي‌که بيش از سي‌سال عليه ديکتاتوري مبارزه کرده و بيش از هشت سال در زندان به سر برده است، چنين قضاوت تلخي در باره‌ اين نيروي سياسي داشته باشد. و برايم اين سئوال مطرح بود که چقدر اين قضاوت ريشه در واقعيتِ عمل و انديشه اين نيروي سياسي دارد، و چقدر ريشه در محافظه‌کاري اين دوست؟ به او گفتم فکر نمي‌کني کمي مبالغه مي‌کني. گفت تو مجاهدين را نمي‌شناسي.
کتاب را به دوست ديگري دادم که او هم تجربه‌ي زندان شاهنشاهي و چندين‌سال زندگي‌مخفي در دوران مبارزه مسلحانه در سازمان فدايي را داشت و پس از انقلاب هم تا خروج از ايران، در صف فداييان مبارزه کرده بود. پس از خواندن کتاب گفت به نظر من کتاب مهمي است و بايد منتشر شود. و ادامه داد که من در همان سال‌هاي 1990 خبرهاي نگران کننده‌اي در باره‌ي زندان‌هاي مجاهدين و رفتاري که با جداشده‌گان از سازمان مي‌کنند شنيده بودم. درست اين است که آزادي‌خواهان ايران، اين واقعيت تلخ را از زبان کساني‌که آن را از سر گذرانده‌اند بشنوند. اضافه بر آن، بخش مربوط به عمليات «فروغ جاويدان» و روابط دروني مجاهدين و رفتار رهبري با اعضا نيز مهم است. مردم و آزادي‌خواهان ايران بايد واقعيت آنچه را که در اين سال‌ها در درون مجاهدين اتفاق افتاده است بدانند. روشن است که اين واقعيت را از زبان رجوي و دستيارانش نمي‌توان شنيد. و توصيه کرد براي مطمئن شدن، از حماد شيباني که در آن زمان براي مدتي از نزديک شاهد و به نوعي درگير مسئله جداشده‌گان مجاهدين بوده است واقعيت را بپرسم.
فرصتي پيش آمد و مسئله را با حماد شيباني، و پرويز نويدي که حضور داشت، در ميان گذاشتم. حماد شرايط مصيبت‌باري را که محمد رضا اسکندري در اين کتاب در باره‌ي کساني که از مجاهدين جدا مي‌شدند بيان مي‌کند، تاييد کرد. پرويز نويدي هم افزود که من در همان‌ زمان، پس از سفري به کردستان از نزديک شاهد رفتار نادرست مجاهدين با کساني که از آن‌ها جدا مي‌شدند بودم.

امروز، جنبش آزادي‌خواهي‌ي مردم ايران و نيروهاي سياسي‌ي آن، پس از تجربه‌ي 25 سال حکومت ايدئولوژيک اسلامي و تجربه‌ي شکست همه‌ي نيروها و شيوه‌هاي مبارزه‌ي جدا از مردم و متّکي به بيگانه و بر محور فردپرستي و ديکتاتوري‌ي سازماني، وارد مرحله نويني از مبارزه براي سرنگوني جمهوري اسلامي شده‌اند. مبارزه‌‌اي که بيش از هرچيز بر آزادي و دموکراسي پاي مي‌فشرد. به همين دليل هم آزادي‌خواهان ايران براي سازمان‌دهي اين جنبش بر ايجاد روابط دموکراتيک در درون آن تکيه مي‌کنند.
انتشار کتاب «بر ما چه گذشت» با اين هدف صورت مي‌گيرد که از آن‌چه بر ما گذشت، براي مبارزه‌ي امروز عليه جمهوري اسلامي و ساختن ايران آزاد فردا، بياموزيم.

کتاب «بر ما چه گذشت» در ماه دسامبر براي انتشار آماده بود. ولي در آن روزها، مجاهدين در شرايط دشواري بودند و رژيم جمهوري اسلامي با بده‌وبستان با آمريکا، از نيروهاي اشغال‌گر در عراق مي‌خواست مجاهدين را به او تحويل دهند. درست ندانستم که در آن شرايط اين کتاب منتشر شود. با نويسنده آن تماس گرفتم و نظرم را گفتم. موافق بود و قرار شد کتاب چند ماه ديگر و در شرايط آرام‌تري براي مجاهدين، منتشر شود.
اکنون کتابِ «بر ما چه گذشت» در اختيار شما، مردم ايران و به‌ويژه تاريخ، که عادل‌ترين و بي‌رحم‌ترين قاضي است، قرار دارد.
بهمن اميني
پاريس، 22/04/2004







پيش سخن
...
اينک چند سالي است با کوله باري از ناکامي و تجربيات دردناک غريبانه، دور از وطن به بررسي بنيان‌هاي فکريم نشسته‌ام، در شرايطي که دو دهه‌ است ديگر عطر و بوي گل‌هاي بهاران وطنم به مشامم نميرسد و در زير گام‌هايم، خش خش برگهاي پائيزي‌ي درختان سرزمين‌ام را نمي‌شنوم.
براي آمدن بهار چه سختي‌ها که متحمل نشدم، چه زندانها و تبعيدگاها که نرفتم. چه سال‌هاي سختي که غم غربت را به جان نخريدم تا شايد بهار بيايد. اما حال مي‌بينم که کشتي آرزوهاي من، مردم ميهنم و همه پاکبازاني که براي آزادي و رهائي مردم ايران تلاش کردند، با ناخدائي‌ي کشتي‌بانان گمراه، به گِل نشسته است.
سال‌ها به خود مي‌گفتم بايد خاطراتم را بنويسم. با خود مي‌انديشيدم که تنها با گفتن حقيقت و ثبت سرنوشت خود و هم رزمان‌مان، مي‌توانيم به مردم ايران و نسل‌هاي فردا بگوييم، کساني که رداي آزادي و آزادي‌خواهي به تن کرده بودند، دزداني بيش نبودند. ما نسل جانباز ديروز با تمامي عشق، ايمان و احساسات و عواطف خويش، هرچه داشتيم در طبق اخلاص گذاشتيم. اما به‌جز خيانت، دروغ ، جنايت، رذالت، پست‌فطرتي و همکاري با جنايت‌کاران خارجي و داخلي چيزي بيش نديديم. آنهائي که سال‌ها زندان ، شکنجه و دربدري را متحمل شدند به محض اينکه از دستورات و اوامر ولي فقيه خميني و رهبر عقيدتي رجوي سر پيچي کردند اگر به جوخه‌هاي اعدام سپرده نشدند، محکوم به سرنوشتي شوم شدند. بعد از جدائي از فرقه رجوي تصميم گرفتم تا با ثبت حقايق و واقعيات بيش از دو دهه زندگي در دو نظام عقيدتي خميني و رجوي، خدمتي و لو ناچيز به مردم ميهنم کرده باشم.
... اميد اسست که خوانندگان عزيز با خواندن اين حقايق، اشتباهاتي را که ما مرتکب شديم تکرار ننمايند.

30 خرداد سال 60 و زندان‌هاي جمهوري اسلامي
.... شكنجه آزاديخواهان بطرز وحشيانه‌اي ادامه داشت. هر روز گروهي در خانه‌هاي تيمي توسط گروه شيت كرمانشاه دستگير و به بهداري زندان و كارگاه قالي بافي منتقل مي‌شدند. گروه شيت مخفف شوراي ياوران تهيدستان بودكه توسط افراد هوادار انجمن حجتيه كرمانشاه عليه نيروهاي مردمي و انقلابي تشكيل گرديده بود. ما در طبقه دوم بند انقلاب بوديم. وقتي كه بچه‌ها در بهداري و كارگاه به هواخوري مي‌آمدند. با نشان‌دادن پشت خود آثار شكنجه را به ما نشان مي‌دادند.
در شرايطي که ده‌ها نفر به خاطر دفاع از مواضع سازمان به جوخه‌هاي اعدام سپرده مي‌شدند، تحليل جديد سازمان به ما منتقل شد. تحليل جديد سازمان صد در صد مغاير با تحليل اوليه سازمان بود. تحليل جديد اين بود كه ما وارد يك اقيانوس شده‌ايم. اگر بدون در نظر گرفتن شرايط به جلو برويم. غرق خواهيم شد و اثري از ما باقي نخواهد ماند. ما بايد دو قدم به جلو و يك قدم به عقب برداريم. از همه بچه‌ها خواسته شد كه اعلام نمايند كه فقط نشريه‌خوان ساده بوده‌اند و اطلاعات سياسي چنداني ندارند. اين تحليل زماني به ما رسيد كه ما اولين بازجويي‌ها را انجام داده بوديم. در بازجويي‌هاي اوليه طبق تحليل و سفارشات سازماني، ما رژيم و سران آن را ارتجاعي ناميده بوديم وخود را به عنوان هواداران سازمان مجاهدين ومدافع جنگ مسلحانه معرفي كرده بوديم. حال پس از عوض‌شدن تحليل سازمان مجاهدين ما مي‌بايست خود را نشريه‌خوان ساده معرفي مي‌كرديم. ولي اگر رژيم از ما تقاضا ميکرد كه دريک مصاحبه تلويزيوني بر ضد سازمان مجاهدين افشاگري کنيم و يا به مسجد برويم و از سازمان مجاهدين اعلام جدايي کنيم، از انجام آن خوداري کرده و حتي حکم اعدام را هم بپذيريم. اين تحليل شامل حال بچه‌هايي كه در خانه‌هاي تيمي دستگير شده بودند نمي‌شد، آن‌هانمي‌توانستند خود را به عنوان نشريه‌خوان ساده معرفي کنند. اين را نيز بايد يادآوري کنم كه رژيم در اولين ماه بعد از اعلام جنگ مسلحانه سازمان مجاهدين، داراي يك سيستم اطلاعاتي قوي نبود. سيستم اطلاعاتي رژيم در سال هاي 61 و 62شکل گرفت. پس از انتقال تحليل جديد سازمان ديگر خبري از نماز جماعت نبود، ولي تشكيلات داخل زندان همچنان فعال بود. ...

...اگر از زندان ديزل‌آباد و مقاومت ديگر زندانيان بخواهم چيزي بيان کنم، جا دارد كه از هم زنداني مقاومم كمال دباغعضو کميته مرکزي حزب دمكرات كردستان يادي نمايم. او همانند كوه در مقابل تمام شكنجه‌هاي رژيم مقاومت نمود و در نهايت به جوخه اعدام سپرده شد. كمال نمونه‌اي از ايثار، شهامت و مقاومتِ مردمِ در زنجيرِ ايران بود. رژيم او را براي مدتي طولاني در سلول‌هاي انفرادي و محل‌هاي نمور محبوس نگه داشته بود تا به همکاري با رژيم تن بدهد. او تمام شکنجه‌ها را به جان خريد. به خاطر شرايط وحشتناک زندان، به بيماري سل استخوان مبتلا شد و در نهايت در زندان ديزل‌آباد اعدام گرديد. يادش گرامي باد. ...

... پس از آزادي از زندان به كمك ديگر افراد زنداني آزاد شده در ايلام هسته خروج نيرو را بنيان گذاشتيم. براي اين كار يك افسر ارتش را در منطقه ميمك ايلام عضو گيري نموديم. اين افسر در مرحله اول توانست دو نفر از زندانيان آزاد شده را از مرز صالح آباد خارج كند. پس از خروج گروه اول نيروهاي اطلاعاتي رژيم خيلي فعال شدند تا سر نخ قضيه راپيدا كنند.
در همين هنگام پيامي از طرف رجوي خطاب به تمامي هواداران و نيروهاي سازمان مجاهدين در داخل کشور صادر شد. مضمون پيام رجوي اين بود که ديگر ماندن در ايران خيانت محسوب مي‌شود و تمامي نيروها به هر طريقي که شده بايستي از ايران خارج و به سازمان مجاهدين بپيوندند. پس از شنيدن اين پيام ما نيز تصميم به خروج از ايران را گرفتيم و درفروردين 1366 از كشور خارج شديم. همسر و دخترم از مرز بازرگان با پاسپورت خارج شدند. خودم همراه با نفر نفوذي ارتش و يكي ديگر از هواداران سازمان مجاهدين با لباس نظامي راهي صالح‌آباد شديم. ...

عمليات مهران يا چلچراغ
بعد از چندين هفته‌اموزش نظامي بايستي به عنوان سرکلاش‌زنِ گروه، در عمليات مهران شرکت مي‌کردم. وقتي مسعود رجوي طرح عملياتي سازمان مجاهدين را توضيح مي‌داد، من فهميدم که منطقه عملياتي، مهران است. رجوي از تمام رزمندگان خواست تا در مورد منطقه عملياتي سکوت پيشه نمايند. چون من اهل مهران بودم سريع متوجه شدم که منطقه عملياتي مهران و شهر خراب شده مهران است که به دست نيروهاي عراقي با خاک صاف شده بود. رجوي براي عمليات چلچراغ تمام نيروي خود را بسيج نموده بود. يک روز قبل از عمليات تمام نيروهاي خود را در شهر زورباطيه مستقر کرده بود. تمام افرادي که در اين زمان در قرارگاه بودند همه افراد تشکيلاتي سازمان بودند که از زندان آزاد شده بودند و يا از انجمن‌هاي دانشجوئي خارج از کشور آمده بودند. ....


عمليات فروغ جاويدان
حدود سه هفته از عمليات تصرف مهران گذشته بود. روز 27 تيرماه 1367 از طريق راديوهاي فارسي زبان مطلع شديم کهرژيم جمهوري اسلامي قطعنامه 598 شوراي امنيت را رسماً پذيرفته است. جّو تيپ با شنيدن اين خبر متلاطم شد.هيچكس باور نداشت كه روزي خميني آتش‌بس را بپذيرد. رهبري سازمان به ما القاء كرده بود كه رژيم آتش‌بس و صلح را نخواهد پذيرفت. سازمان مجاهدين پذيرش صلح از طرف رژيم جمهوري اسلامي را به مثابه طناب دار رژيم تحليل كرده بود. سازمان مجاهدين در تئوري‌هاي خويش مصرانه خواهان پايان يافتن جنگ بود و معتقد بود که مرگ رژيم با پذيرش صلح حتمي خواهد بود. ما که هميشه و در همه حال دم از صلح مي‌زديم و خواهان پايان يافتن جنگ بوديم و جنگ را نابود کننده حرث و نسل کشور مي‌دانستيم. پس از شنيدن خبر آتش‌بس، تلخي جام زهري را كه خميني سركشيده بود در كام خود احساس كرديم و مانند يك شطرنج باز مات شدن خود را به چشم ديديم. به جاي اينكه به شادي بنشينيم، عزا گرفته بوديم. در اين نقطه بود كه فهميديم تحليل‌هاي رجوي چقدر غيرواقعي و ذهني است. هواداران و افراد حاضر در قرارگاهسؤال مي‌كردند حال تكليف ما چه خواهد شد؟ ...

.... رجوي براي توجيه شرايط جديد به مسئولين دستور داد تا يک نشست توجيهي برگزار نمايند. رجوي پس از ملاقات با صدام بعنوان فرمانده كل ارتش آزاديبخش اعلام آماده باش صد در صد نمود و قرار شد ظرف چند روز همه خود را براي نبرد سرنوشت ساز وآخرين عمليات ارتش آزاديبخش در خاك عراق آماده نمايند. اعلام آماده باش براي عمليات فروغ درحالي داده شد که هنوز خستگي و جراحات ناشي از عمليات چلچراغ بر روح و روان بچه‌ها التيام نيافته بود. هنوز جمع بندي كاملي از عمليات چلچراغ انجام نشده بود و نقاط ضعف و قوت اين عمليات بررسي نشده بود. ...

... روز شنبه تيپ جلودار (منصور) نيروهاي خود را به سمت مرز حركت داد. بقيه ارتش رجوي صبح دوشنبه سوم مرداد از ساعت 8 صبح به سمت خانقين حركت كردند ...

... در آن هنگام كه نفرات تيپ ما در دام نيروهاي رژيم افتاده بودند. محسن اسكندري (ذبيح) با كلاشينكف شليك مي‌كرد و به ديگر افراد دستور عقب نشيني مي‌داد. ذبيح در همان جا كشته شد. او معاون تيپ بود. ساعت 10 صبح چهارشنبه به زير پل وسط چهارزبر رسيديم. در اين ساعت غير از يال سمت راست به سمت كرمانشاه 3 يال ديگر در تصرف ما بود. وقتي كه به آنجا رسيديم حدود 40 تا 50 نفر از افرادي که مجروح بودند خود را به زير پل رسانده بودند. بغير از چند نفري كه به‌امدادگري مشغول بودند، بقيه مجروح بودند. بعضي از افراد قديمي سازمان از جمله رحيم حاج‌سيدجوادي نيزجزو اين مجروحين بود. افراد ديگري هم بودند كه اسم شان به خاطرم نمانده است. رژيم از سمت راست كه فاصلهچنداني با دهانه پل نداشت ما را مورد تهاجم قرار مي‌داد. به علت ازدحام جمعيت در زير پل مجدداً عده بيشتري از بچه‌ها بر اثر تركش خمپاره زخمي شدند. افرادي كه سالم بودند دست و سينه‌ام را باند پيچي كردند. ...
... دکتر جراح عراقي همه ما را معاينه کرد و بنا بر تشخيص اوليه خود کسانيکه حال شان خرابتر بود زودتر به اتاق عمل مي‌برد. به خاطر شدت جراحات اولين نفري بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بي‌هوشي حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحيه دست و سينه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتي به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان ديگري که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با ساير نفراتي که مورد عمل جراحي قرار گرفته بودند به آسايشگاه‌هاي قرارگاه‌اشرف انتقال داده شديم. آسايشگاه يادآور خاطرات تمام افرادي بود که سال‌ها با هم براي سازمان مجاهدين کار کرده بودند و حال جايشان خالي بود. يک هفته از عقب‌نشيني گذشته بود و همه به اين امر که شکست سختي را متحمل شده‌ايم واقف شده بوديم. ولي هنوز هم اميدوار بوديم که افراد ديگري از دوستان‌مان به ما بپيوندند. اما بعد از گذشت چند روز همه اين اميدها به يأس مبدل شد. از تيپ فائزه (زهرا رجبي) غير از زهرا رجبي فرمانده تيپ و چند نفر ديگر که سالم برگشته بود تعدادي کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسايشگاه بستري بودند. باقي نفرات شهيد ويا مفقود شده بودند. تيپ ما و چندين تيپ ديگر به خاطر اينکه تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گرديدند و ما را به تيپ جواد منتقل نمودند. ...
... مسعود رجوي براي جمع و جور کردن سازمان و جلوگيري از فروپاشي، نشستِ جمع بندي فروغ را برگزار نمود. رجوي نشست را با نام تمام کشته‌شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که سازمان مجاهدين در اين جنگ پيروز شده است. همچنين اظهار داشت که عامل اصلي نرسيدن به تهران کساني هستند که زنده به قرارگاه برگشته‌اند. مريم نيز حرف هاي او را تائيد کرد و گفت حاميان واقعي رجوي همان‌هايي بودند که کشته شدند. شما ناخالص مي‌باشيد به خاطر همين هم سالم برگشته‌ايد. زيرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت ميکرديد حتماً به تهران مي‌رسيديد. ...

سرکوب کردهاي عراقي توسط سازمان مجاهدين خلق
... دوشنبه 27 اسفند 69، لشکر سعيده شارخي محور عذراء علوي طالقاني (سوسن) در عمليات خانقين پس از خروج از منطقه به هر جنبنده‌اي شليك مي‌کند. مسئوليت اصلي لشکر اين بود كه شهر كلار و كوه‌هاي اطراف آن را آزاد نمايد. پس از 15 كيلومتر پيشروي اين يگان به سمت كلار با مقاومت نيروهاي پيشمرگه مواجه مي‌شود. در اين درگيري كه در يك منطقه تپه ماهوري اتفاق افتاد يك تانك تي 55 به فرماندهي منصور كرمانشاهي و يك فروند "BMP1 " به رانندگي حسن مورد تهاجم قرار گرفت و از كار افتاد. در اين منطقه 3 نفر از افراد كرد توسط نيروهاي سازمان مجاهدين كشته شدند. اين يگان سه روز در منطقه ماموريت داشت تا كردها را سركوب نمايد و پس از آن به يك كيلومتري خانقين برگشت و در آنجا مستقر شد. ...

انقلاب ايدئولوژي و طلاق هاي اجباري
پس ازانتخاب مريم عضدانلو به عنوان مسئول اول سازمان جو لشکرها عوض شد و روابط تشکيلاتي دست‌خوش تغييراتي شد. در سازمان مجاهدين هميشه تغييرات از بالا به پايين انتقال داده مي‌شد. فرهاد الفت فرمانده لشکر، از ساعت 9 شب تا ساعت 12 شب تمام افراد تشکيلاتي از فرمانده گروه به بالا را به نشست دعوت مي‌کرد. طي اين نشست سعي او بر اين بود که مسئله طلاق را امري منطقي و ضروري براي مبارزه جلوه بدهد. پس از چند جلسه شرکت در اين جلسات من نيز به نزد سهيلا شعباني فرمانده لشکرمان رفتم و حلقه ازدواجم را تحويل او دادم. در آن شرايط فکر مي‌کردم رجوي درست مي‌گويد و اين هم ضرورت مبارزه است.
چند روز پس از تحويل حلقه ازدواجم به عنوان معاون آموزش لشکر 93 انتخاب و يک شبه ارتقاء تشکيلاتي پيدا کردم. ...

جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين
جواب دو دهه خدمت به سازمان مجاهدين رجوي، جز زندان و تبعيد هيچ‌چيز ديگري نبود. رژيم عراق پس از ضربه کمرشکني که از نيروهاي غربي در جنگ خليج متحمل شد، مجبور به پذيرش خواسته‌هاي متحدين شد. نيروهاي گارد رياست جمهوري و ارتش عراق پس از يک سازماندهي جديد، براي تحويل گرفتن مناطق کردنشين که در طي دوران جنگ توسط سازمان مجاهدين حفاظت و حراست شده بود، به سمت اين مناطق به حرکت در‌آمدند. سازمان مجاهدين پس از تحويل تمام مناطق کردنشين به عراقي‌ها، راهي قرارگاه‌اشرف واقع در خالص، در نزديکي بغداد شدند. تعدادي از نيروهاي سازمان مجاهدين در قرارگاهي واقع در جلولا مستقر شدند. در حقيقت در جريان تحويل دادن پُست‌ها به نيروهاي عراقي و بازگشت به قرارگاه، مشخص و عيان شد که نيروهاي مجاهدين در طي دوران جنگ عراق با کويت همانند گارد رياست جمهوري عراق از سقوط حکومت صدام ممانعت نموده و کمک شاياني در جهت حفظ ثبات رژيم عراق نيز نموده‌اند. اين مسئله باعث شد حتي آنهايي هم که هيچ‌گونه مشکل و مسئله‌اي با سازمان نداشتند دچار تناقض و مسئله شوند.
مثل هميشه، رجوي در اين هياهو به ميدان شتافت و اعلام يک نشست عمومي نمود. رجوي توجيه‌گر حرفه‌اي و ماهري بود و خوب مي‌دانست که در شرايط بحراني و وخيم چگونه دوباره بر خر مراد سوار شود. رجوي در اين نشست همکاري با صدام، کشتار افراد بيگناه کرد و بستن جاده کرکوک به بغداد را توجيه کرد و گفت زندگي و مرگ ما با رژيم صدام گره خورده بود و تمام حرکت‌هاي ما در راستاي مبارزه با رژيم بود.
قبل از نشست با همسرم تماس گرفتم و به وي گفتم که ديگر دوست ندارم توجيهات مکرر رجوي را بشنوم و مطمئنم که وي به جز توجيه کشتار مردم کرد عراق، چيز تازه‌اي براي گفتن ندارد. او مرا قانع کرد که در نشست شرکت کنيم و اطمينان بيشتري از دجاليت و وابستگي بي‌حد و حصر رجوي کسب کنيم. البته هنوز هم بارقه‌اي از اميد در درون مان بود که رجوي خود بي‌خبر است و فرماندهان زيردست وي مرتکب اعمال خلاف انساني مي‌شوند. بنابراين در نشست شرکت کرديم.
همانطور که انتظار مي‌رفت اين بار نيز رجوي همانند گزافه‌گوئي‌هاي قبلي‌اش کشتار کردهاي مظلوم را پيروزي بزرگ ارتش آزادي‌بخش خود ناميد. رجوي هيچ اشاره‌اي نيز به نشست هاي اعدام در طي دوران سنگر‌نشيني ننمود. من ديگر طاقت تحمل اين فضاي مسموم و آلوده را نداشتم. براي آخرين بار مي‌خواستم با چشمان خودم حقيقت و واقعيت را لمس کنم گرچه خيلي هم تلخ بود. لذا براي رجوي نامه‌اي نوشتم بدين مضمون "برادر مسعود آيا واقف هستيد که احد بوغداچي فرمانده لشکر 93 و سوسن (عذرا علوي طالقاني) فرمانده محور، نيمه‌هاي شب به سنگرها يورش مي‌برند و افراد معترض به عملکردهاي سازمان را زير مشت و لگد مي‌گيرند؟ آيا مي‌دانيد که فرماندهانت با سيلي گوش پاره مي‌کنند؟ شکنجه مي‌کنند؟ من اين يادداشت را برايت نوشتم تا بداني در محور سوسن چه مي‌گذرد. اگر اين يادداشت به دست شما رسيد، ترا به خون شهيدان راه آزادي سوگند فقط بگو که رسيد".
اما جوابي نشنيدم. با خود گفتم خانه از پاي‌بست ويران است، خواجه در فکر نقش ايوان است. سالن نشست را ترک کردم. در بيرون سالن افراد مختلفي دور هم جمع بودند. بوي تنفر و نارضايتي همه جا به چشم مي‌خورد. مهدي تقوايي، علي رضواني و خيلي‌هاي ديگر همگي صحبت از انحراف و دگرگوني استراتژيک سازمان مي‌کردند. اين افراد که تعداد آنان کم هم نبود و از نيروهاي قديمي مجاهدين بودند هيچ توجهي به حرف رجوي نمي‌کردند و در فکر اين بودند که چگونه ديگران را از وضعيت بحراني سازمان آگاه نمايند. روز بعد از نشست نامه‌اي براي احد بوغداچي نوشتم بدين شرح که من به علت عدم پذيرش استراتژي سازمان مجاهدين ديگر قادر به همکاري با سازمان مجاهدين و اقامت در قرارگاه سازمان مجاهدين نيستم و تصميم به خروج از سازمان گرفته‌ام. در اين نامه نيز قيد کرده بودم که چاره سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي ارتش آزاديبخش مستقر در عراق نيست. در آن شرايط که نامه را نوشتم هنوز به شوراي ملي مقاومت وفادار بودم. البته نمي‌دانستم سگ زرد برادر شغال است. ...

... ساعت 9 صبح زنگ خانه به صدا در آمد. مصطفي "فرمانده گردان تانک احد" به سراغ من آمده بود تا مرا با خود به لشکر ببرد. همراه مصطفي به لشکر 93 که فرماندهي آن را احد بوغداچي به عهده داشت احضار شدم. وقتي که وارد اتاق احد شدم با تبسمي موذيانه گفت تو فرد خوبي براي سازمان بودي ولي حالا که مي‌خواهي بروي، برو. ولي حق نداري تا مسئله خروجت حل نشده با همسرت تماس داشته باشي. من به او گفتم مهم نيست که پيش همسرم باشم و يا نباشم. من تصميم گرفته‌ام از سازمان خارج شوم و همسرم نيز همينطور. ما براي خروج از سازمان نيز به تنهائي تصميم گرفته ايم. براي پيوستن به سازمان هم هر کدام از ما مستقل تصميم گرفته بود. احد دستور داد که من همراه مصطفي به آسايشگاه بروم و وسايل شخصي‌ام را که لباس‌زير و يک دست لباس شخصي غيرنظامي بود بردارم. ...

زندانِ دانشکده و يا به قول رجوي مهمانسراي دانشکده فروغ جاويدان
... وقتي من وارد اين زندان شدم بيش از دويست نفر زنداني در آنجا بودند. افراد زنداني از طيف هاي مختلف تشکيلاتي بودند. از اعضاي قديمي سازمان منجمله مثل هادي شمس حائري، تا نيروهايي که از اروپا، آمريکا و هند به عراق آمده بودند. در ميان زندانيان، افراد قديمي‌ سازمان که در تمامي مراحل، در منطقه کردستان تا قرارگاه‌اشرف رابط سازمان با نيروهاي اپوزيسيون در منطقه بودند نيز مشاهده مي‌شد. ...

زندان دبس يا (مهمانسراي شهيد عسکري زاده)
ما را به صورت گروهي و توسط چندين اتوبوس و هينو(کاميون ارتشي) به سمت کردستان عراق حرکت دادند. دبس يک منطقه‌اي در نزديک شهر کرکوک مي‌باشد. پس از چندين ساعت اتوبوس حامل ما در جلو يک ايست‌بازرسي نيروهاي عراق توقف نمود. پس از آن وارد يک قلعه شديم. در گذشته، ارتش عراق از اين قلعه براي نگهداري اسراي ايراني استفاده مي‌کرد. سازمان مجاهدين هم افرادي را که در عمليات مرزي عليه نيروهاي رژيم جمهوري اسلامي به اسارت گرفته بود در اين قلعه نگهداري مي‌کرد. سازمان مجاهدين آن زمان نام اين اردوگاه را قرارگاه عسگري‌زاده گذاشته بودند. حال با آوردن ما، اسم اين اردوگاه به قول رجوي مهمان‌سراي عسگري‌زاده و به گفته زندانيان، زندان دبس ناميده شد. اين زندان توسط ديوارهاي بلندي که در روي آنها سيم‌هاي خاردار حلقه‌اي جاسازي شده بود محفاظت مي‌شد. در چهارگوشه اين زندان نيروهاي مجاهدين نيز نگهباني مي‌دادند. علاوه بر آن يک گشت سواره مجاهدين دور تا دور قلعه تمام شبانه‌روز به گشت‌زني مشغول بود. در فاصله چند صدمتري قلعه سيم‌هاي خارداري که ارتفاع آنها بيش از دو متر مي‌شد مانع از ورود و خروج هر جنبنده‌اي مي‌شد. گشت و پست ورودي نيز توسط ارتش عراق محافظت مي‌شد. ...

زندان اسکان واقع در قرارگاه‌اشرف
همانطور که قبلا نيز شرح دادم زندان اسکان در قرارگاه‌اشرف، در حومه شهر خالص در 30 کيلومتري بغداد، قرار داشت. فاصله اين قرارگاه تا مرز ايران صدها کيلومتر مي‌باشد ولي سازمان مجاهدين از اين قرارگاه به عنوان قرارگاه مرزي نام مي‌برد. بهتر است بگوييم اين قرارگاه در نزديکي مرز بغداد واقع شده بود. زندانيان باقي مانده را به دو گروه تقسيم کردند. مجردين مرد را به زندان مهمانسرا که در مقابل لشکر 40 (لشکر عاصفه) قرار داشت و خانواده‌ها و زنان مجرد را به زندان اسکان مجموعه D انتقال دادند. وقتي که وارد زندان مجموعه D شديم، ديدم که از قبل همه چيز را به شکل يک زندان در آورده‌اند. قبلاً اين واحدهاي مسکوني جاي استراحت پايان هفته خانواده‌هاي رزمنده بود و از حصار، ديوار و خاک‌ريز بلند خبري نبود. ...

زندان ميرزائي واقع در بغداد
ما را با اتوبوس شبانه از قرارگاه‌اشرف و زندان اسکان خارج نمودند. ما نمي‌دانستيم مقصد کجاست. بعد از طي چند کيلومتر متوجه شديم اتوبوس به سمت بغداد در حرکت است. هنگام ورود به بغداد ما را در خيابان ابونضال کمي پايين‌تر از وزارت کشاورزي عراق پياده نمودند. محل جديدي که به آنجا منتقل شديم، قبل از عمليات فروغ يکي از پايگاه‌هاي سازمان مجاهدين بود که خانواده‌هاي هوادار از آن براي تعطيلات پايان هفته استفاده مي‌کردند. اين پايگاه اينک مکاني براي نيروهائي شده‌بود که تصميم به جدائي از سازمان مجاهدين گرفته‌بودند و آخرين مراحل زندان خود را نزد سازمان مجاهدين سپري مي‌کردند. در اين زندان افراد زنداني خود را آماده رفتن به تبعيدگاه رمادي مي‌کردند. اين زندان داراي يک ساختمان چند طبقه بود. در دو طبقه اول آن افراد مجرد و در طبقه‌هاي بالاتر خانواده‌هائي که از سازمان مجاهدين جدا شده‌بودند، زنداني بودند. در اين زندان بود که من مهدي تقوائي و همسرش را ديدم. رجوي آنان را آورده‌بود که راهي رمادي نمايد. روزي رجوي دختران مهدي تقوائي را که در تشکيلات مجاهدين باقي مانده‌بودند به‌نزد پدر و مادرشان فرستاده‌بود تا آنان را قانع نمايند از سازمان جدا نشوند. مهدي آن روز پس از ملاقات با دخترانش گفت سابقه من به‌اندازه تمام عمر سازمان است. حال رجوي بچه‌هاي من را فرستاده تا براي من در رابطه با مبارزه حرف بزنند. او خوب مي‌دانست که رجوي براي پيشبرد اهدافش حتي از فرزندان او هم استفاده خواهد‌کرد. ...

تبعيدگاه رمادي
استان الاانبار يکي از استان‌هاي عراق است. شهر رماديه مرکز استان الاانبار مي‌باشد. اين استان يکي از استان‌هاي محروم کشور عراق است و از لحاظ سياسي و اجتماعي شهري عقب‌مانده مي‌باشد. به خاطر وضعيت خراب اين استان مبارزان سياسي کرد و عرب مخالف دولت صدام حسين به اين استان تبعيد مي‌شوند. در شهر رمادي تعداد کثيري مردم کرد زندگي مي‌کنند. آنها در زمان‌هاي مختلف توسط رژيم بعث عراق به اين شهر تبعيد شده‌اند. اکثريت قريب به اتفاق اين کردها اهل شهر کرکوک و روستاهاي اطراف آن مي‌باشند. فقر و بي سوادي در اين شهر کولاک مي‌کند در اين شهر هيچ گونه رفاه و بهداشتي وجود ندارد و وضع اقتصاد مردم شهر خراب است. تعداد زيادي از نيروهاي لباس شخصي اطلاعات (استخبارات) صدام در شهر به صورت عيان به چشم مي‌خورند. در زمان جنگ خليج و شورش در تمام استان‌هاي کشور عراق، استان الانبار تنها جايي بود که هيچ حرکت اعتراضي در آن صورت نگرفت. بافت اداري و سياسي شهر عشيره‌اي است و شيوخ استان در خدمت صدام حسين مي‌باشند. هواي گرم رماديه گاه تا مرز 40 درجه مي‌رسد. ...

اردوگاه التاش يا مرکز مرگ تدريجي
اين اردوگاه در يک بيابان لم يزرع به فاصله ده‌ها کيلومتر از شهر رمادي ساخته شده‌است. دولت عراق با سيم خاردار حصاري در يک بيابان کشيده است . در سال هاي اول جنگ بين ايران و عراق، کردهاي اسير ايراني همراه با خانواده‌هايشان در آن نگهداري مي‌شدند ...
... در اين اردوگاه بزرگ خبري از جاده شني و آسفالت نبود. در هيچ جاي آن خانه‌اي وجود نداشت که از مصالح ساختماني از قبيل آجر و سيمان ساخته شده باشد. هر خانواده سعي کرده بود از گل ديوارهائي درست کند و با گذاشتن چند چوب و کشيدن نايلون و کاه‌اندود کردن آن مأوائي بسازد تا در آن زندگي کند. در فصل تابستان بر اثر گرما و نبودن کانال‌کشي، آب فاضلاب جمع مي‌شد و در بيرون آلونک‌ها بوي گند، سراسر منطقه اردوگاه را فرا مي‌گرفت. در فصل زمستان، اردوگاه در واقع باتلاقي بيش نبود.
در کمپ خبري از آموزش و تحصيل نبود. اکثر قريب به اتفاق کودکان و نوجوانان کرد در شهر رمادي مشغول واکس زني بودند. دختران مورد خريد و فروش قرار مي‌گرفتند و در مقابل پول آنان را به عقد مردان سال‌خورده پولدار در مي‌آوردند. تجاوز عراقي هاي وابسته به استخبارات، به کودکان و زنان و دختران يک امر عادي بود. ...
... هر روز تعداد زيادي با هزار بدبختي و به صورت غير قانوني راهي هتل صنوبر مي‌شدند تا سازمان چريک‌ها آنها را کمک نمايد از تبعيدگاه رمادي خارج شوند. پس از اينکه چريک‌ها دومين گروه از جدا شدگان را از طريق اردن خارج نمودند سازمان مجاهدين تلاش زياد کردند که اين راه خروج را مسدود نمايند. آنها با لو دادن هسته چريک‌ها به دولت عراق و اردن کار را به جائي رساندند که چريک‌هاي فدائي مستقر در عراق و اردن با هزار بدبختي از طريق کردستان عراق باقي مانده نيروهاي خود را خارج نمودند. سازمان مجاهدين با همکاري با دولت اردن و لو دادن طرح و برنامه‌هاي حماد شيباني اين امکان را نيز از ما گرفتند. ...
... اميدها به ياس تبديل شده بود و در هفت آسمان هيچ ستاره‌اي براي ما نمي‌درخشيد. بسته شدن تمام راه‌هاي خارج شدن از عراق باعث شد دو نفر از جدا شدگان که چند سال در جهنم رمادي تبعيد بودند دست به خودکشي بزنند. شريفي و جبار سال‌ها در خدمت سازمان مجاهدين و رجوي انجام وظيفه نموده بودند. جبار در اين راه يک دست و همسر خويش را از دست داده بود. او وقتي ديد که رهبر خاص‌الخاص هيچ فرقي با امام راحل ندارد، از سازمان مجاهدين جدا شد. رهبري سازمان مجاهدين او را به تبعيدگاه رمادي فرستاد. پس از حدود يک سال رنج و بدبختي در رمادي، با نداشتن يک دست، در کنار خيابان براي سير کردن شکم خود دست‌فروشي مي‌کرد. او درنهايت به‌خاطر تحقيرهاي فراوان و برخورد غيرانساني بعضي از مردم رمادي به خاطر نداشتن دست، تصميم مي‌گيرد که در اتاق محل زندگي اش خودش را حلق آويز نمايد. ...

به مناسبت سالگرد عمليات فروغ جاويدان

حدود سه هفته از عمليات تصرف مهران گذشته بود. روز 27 تير ماه 1367 از طريق راديوهاي فارسي زبان مطلع شديم که رژيم جمهوري اسلامي قطعنامه 598 شوراي امنيت را رسماً پذيرفته است. جّو تيپ با شنيدن اين خبر متلاطم شد. هيچکس باور نداشت که روزي رژيم آتش بس را بپذيرد. رهبري سازمان به ما القاء کرده بود که رژيم آتش بس و صلح را نخواهد پذيرفت. مجاهدين پذيرش صلح از طرف رژيم جمهوري اسلامي را بمثابه طناب دار رژيم تحليل کرده بود. مجاهدين در تئوريهاي خويش مصرانه خواهان پايان يافتن جنگ بودند و معتقد بودند که مرگ رژيم با پذيرش صلح حتمي خواهد بود. ما که هميشه و در همه حال دم از صلح ميزديم و خواهان پايان يافتن جنگ بوديم و جنگ را نابود کننده حرث و نسل کشور ميدانستيم. پس از شنيدن خبر آتش بس تلخي جام زهري را که (امام)خميني سر کشيده بود در کام خود احساس کرديم و مانند يک شطرنج باز مات شدن خود را به چشم ديديم. به جاي اينکه به شادي بنشينيم عزا گرفته بوديم. در اين نقطه بود که فهميديم تحليل‌هاي رجوي چقدر غير واقعي و ذهني است. هواداران و افراد حاضر در قرارگاه سؤال مي کردند حال تکليف ما چه خواهد شد؟ پس از پذيرش آتش بس توسط رژيم همه ما حتي افراد رده بالاي تشکيلات پي برده بوديم که صلح طناب دار مجاهدين است که خود را به قلاب جنگ ايران و عراق آويزان کرده است. اين واقعه باعث شد که پرده از روي بسياري مسائل که تا آن موقع پوشيده مانده بودند برداشته شود. از جمله آمدن مجاهدين به عراق تماماً زير علامت سؤال رفته بود. تا زماني که موضع رسمي سازمان در قبال آتش بس ابلاغ نشده بود جّو همچنان متشنج بود. رجوي از زمان شنيدن خبر آتش بس تا زمان ابلاغ عمليات سرنگوني سه بار با صدام ملاقات نمود. در آخرين ملاقات به صدام قول داده بود اگر يک هفته به او مهلت بدهد. سازمان مجاهدين مي تواند با بسيج همه نيروهاي خود رژيم را سرنگون کند. بخاطر اصرار و سماجت بيش از حد رجوي بالاخره صدام قبول کرده بود تا رجوي آخرين شانس خود را براي رسيدن به قدرت آزمايش نمايد. صدام به رجوي قول هر نوع کمک را داده بود. از جمله دادن تسليحات نظامي و بخصوص پشتيباني هوايي تا سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي. رجوي براي توجيه شرايط جديد به مسئولين دستور داد تا يک نشست توجيهي برگزار نمايند. رجوي پس از ملاقات با صدام بعنوان فرمانده کل ارتش آزاديبخش اعلام آماده باش صد در صد نمود و قرار شد ظرف چند روز همه توان خود را براي نبرد سرنوشت ساز وآخرين عمليات ارتش آزاديبخش در خاک عراق آماده نمايند. اعلام آماده باش براي عمليات فروغ در حالي داده شد که هنوز خستگي و جراحات ناشي از عمليات چلچراغ بر روح و روان بچه‌ها التيام نيافته بود. هنوز جمع بندي کاملي از عمليات چلچراغ انجام نشده بود و نقاط ضعف و قوت اين عمليات بررسي نشده بود. طولي نکشيد که تريلي‌هاي عراقي حامل تانک‌هاي چرخدار کاسکاول به قرارگاه اشرف سرازير شدند. تانک‌هاي اهدائي عراق کاسکاولهائي بودند که کارايي خود را از دست داده و از رده خارج شده بودند. نيروهاي عراقي اين تانکها را بعنوان بهترين و کار آمدترين و مناسب ترين تانک براي اين عمليات به سازمان مجاهدين معرفي نمودند. ساعت 8 شب نوبت تيپ ما بود تا تانک‌هاي سهم خود را در قسمت شمالي قرارگاه از افسران عراقي تحويل بگيرد. من به همراه چند نفر ديگر به آن جا رفتيم. پس از آنکه بصورت گروهي از افسران عراقي آموزش تئـوري و عملي ده دقيقه اي گرفتيم تانک‌ها به ما تحويل داده شدند. وقتي نوبت به من رسيد ديگر تانک کاسکاول تمام شده بود. افسر عراقي مرا به سراغ تانکي برد که من اين تانک را فقط در فيلم عمر مختار ديده بودم. وقتي آن را ديدم چشمانم پر از اشک شد. دنده تانک مانند دنده ژيان بود. در حالي که من مشغول آموزش ده دقيقه اي بودم، خوشبختانه تانک‌هاي ديگري وارد قرارگاه شدند. به من نيز يک تانک کاسکاول تحويل دادند. ما هيچ شناختي از تانک نداشتيم. من گواهي نامه رانندگي نداشتم حتي رانندگي ماشين سواري هم نکرده بودم. ولي اکنون ميبايستي در مدت چند دقيقه راننده تانک ميشدم. دولت عراق به تمام کنسولگري‌هايش در خارج کشور دستور داده بود به نيروهاي مجاهدين که خواستار آمدن به عراق ميباشند سريعا ويزا بدهد. رجوي در طول چند شبانه روز با دست زدن به تبليغات وسيع در خارج از کشور براي ارتش خود نيروي يک بار مصرف وارد عراق نمود. رجوي آنان را چنان توجيه کرده بود که اين افراد فکر مي کردند مجاهدين بدون هيچ مشکلي رژيم را سرنگون خواهند کرد. افرادي که با اين توجيه وارد قرارگاه مي شدند هيچ آشنايي با سلاح و فنون نظامي نداشتند. رهبري مجاهدين تصميم گرفته بود اين افراد تازه وارد را در تيپ‌هاي نظامي (تعداد افراد هر تيپ بين 40 تا 110 نفر بود) تقسيم نمايد. تعدادي از اين افراد نيز به تيپ ما که فرماندهي آن را فائـزه (زهرا رجبي) به عهده داشت تحويل داده شدند. فرمانده تيپ دستور داد درعرض چند ساعت به آنها آموزش نظامي داده شود. آنها پس از شليک چند خشاب تير با تفنگ کلاشينکف بعنوان رزمنده آماده رفتن به عمليات سرنگوني شدند. اين مصيبت زدگان خوش باور نمي دانستند تا چند روز ديگر جانشان را در بيابانهاي گرم غرب کشور از دست خواهند داد، آنها ابتدايي ترين فنون نظامي در رابطه با اسلحه يعني گير و رفع گير را هم نياموختند. از تانک خودم بگويم. من راننده تانکي بودم که خلاصي فرمان خيلي زيادي داشت. اگر پا را از روي پدال گاز برمي داشتي تانک خاموش مي شد (البته اين امر ناشي از عدم آشنايي نيروها به مسايل فني بود، چون اين ايراد را مي شد با بالا بردن پيچ تنظيم گاز بر طرف کرد). من هر چه با فرمانده گردان صحبت کردم که اين تانک خراب است و نياز به تعمير دارد گوشش بدهکار نبود. او به من ميگفت تو بايد با ايدئولوژي مريم اين تانک را تا تهران ببري. در طول اين شش روز هيچ کدام از تانک‌هاي تحويلي از لحاظ استفاده از سلاح چک نشده بودند و بدون چک سلاح و شيوه استفاده از سلاح ما سوار بر آنها راهي جنگ شديم. در تاريخ اول مرداد 1367 از ساعت هفت شب تا نزديک صبح رجوي طرح توجيهي عمليات فروغ را با همسرش مريم به تمام نيروها اعلام نمود. رجوي چنان حرف مي زد که انگار همه مردم ايران دقيقه شماري مي کنند که ما وارد خاک ايران شويم تا از ما استقبال گسترده به عمل بياورند. طبق برآورد رجوي پس از چند ساعت رژيم سرنگون ميشد. وقتي که او در حال صحبت کردن بود يک نفر از ميان جمعيت بلند شد و گفت اگر مردم ما را کمک نکردند آن وقت چه خواهد شد. رجوي سعي کرد او را سرکوب نمايد. کنيزان و خادمان رجوي حاضر در نشست در جواب فرد سؤال کننده به وي گفتند که تو مسئـله دار هستي. اين روش يعني جلو انداختن ديگران براي مقابله با فرد مخالف يا منتقد که يکي از شيوه‌هاي رايج در گروه مجاهدين است. روز شنبه تيپ جلو دار (منصور) نيروهاي خود را به سمت مرز حرکت داد. بقيه ارتش رجوي صبح دوشنبه سوم مرداد از ساعت 8 صبح به سمت خانقين حرکت کردند. در هنگام تردد در جاده به سمت خانقين چندين بار به علت خلاصي زياد فرمان تانک نزديک بود ماشين‌هاي شهروندان عراقي را زير بگيرم. در يک مورد مجبور شدم که تانک را از جاده اصلي منحرف کنم تا جان سرنشينان يک ميني بوس تويوتا را نجات دهم. نيروهاي عراقي چند روز قبل تا نزديک کل داود و پاتاق، پيشروي کرده بودند. وقتي که نيروهاي مجاهدين و تيپ منصور مي خواستند از پاتاق و کل داود عبور نمايد نيروهاي رژيم مقاومت مي کردند. ارتش عراق با استفاده از نيروي توپخانه و هليکوپترها و هواپيماهاي نظامي پاتاق را مورد حمله قرار داد. عصر روز دوشنبه بود که نيروهاي رژيم عقب نشيني کردند و ما در جاده اصلي به سمت کرند حرکت کرديم. در اطراف جاده نيروهاي ارتشي بدون سلاح به سمت کرند و اسلام آباد در حال حرکت بودند. هيچ خبري از نيروهاي سپاه نبود. مجاهدين با اين نيروها هيچ کاري نداشت. اما نيروهاي سپاه بيشتر از راههاي کوهستاني به سمت کرمانشاه و اسلام آباد در حرکت بودند. ساعت 9 شب بود که ما وارد اسلام آباد شديم. پس از ورود به اسلام آباد ما راه خود را به سمت کرمانشاه ادامه داديم. در چندين مرحله تيپ جلو دار با مانع بر خورد کرده بود ولي توانسته بودند راحت به سمت کرمانشاه حرکت کنند. روز سه شنبه چهارم مرداد تمام نيروهاي ارتش مجاهدين در گردنه حسن آباد متوقف شدند و من نيز جزو يکي از همين گردانها بودم که در گردنه موضع گرفته بوديم. در طول روز چند بار فرماندهان مجاهدين تصميم گرفتند از طريق جاده اي که در دشت حسن آباد واقع بود تنگه چهار زبر را تصرف نمايند. اما هر وقت که يگانهاي مجاهدين وارد جاده مي شدند از زمين و هوا مورد تهاجم نيروهاي رژيم قرار مي گرفتند. ما سلاح‌هاي دور برد نداشتيم و مي بايست با غيرت و شهامت و بي باکي راه را باز مي کرديم. ارتش رجوي تنها 3 عدد توپ 122 ميلي متري با خود آورده بود. فرماندهي مجاهدين اين توپ‌ها را به جاي اينکه در گردنه حسن آباد و يا در جايي که به هر حال در ديد نيروهاي رژيم نباشد مستقر نمايند آنها را در وسط دشت و در کنار جاده دشت حسن آباد و نزديک بهم مستقر کرده بودند. بدين جهت بسرعت اين توپ‌ها مورد تهاجم دشمن قرار گرفتند و در مدت زمان کوتاهي به همراه خدمه‌هايشان به آتش کشيده شدند. آرايش نظامي مجاهدين از حداقل‌هاي تجربه کودکاني که با يکديگر هفت تير بازي مي کنند کمتر و ابتدايي تر بود. گويا که ما از قرارگاه اشرف براي يک پيک نيک خارج شده بوديم. لازم به توضيح است که در بين نيروهاي رجوي ديده بان وجود نداشت. علاوه بر آن ما از توپ براي شليک‌هاي مستقيم استفاده مي کرديم در حالي که توپ يک سلاح منحني زن ميباشد. اين ندانم کاري‌ها و بي اطلاعي‌ها در صورتي است که مأمورين نظامي عراق مرتب براي مجاهدين کلاس‌هاي نظامي مي گذاشتند. اما معلوم نبود چرا از فنون نظامي در اين عمليات که به قول رجوي دار و ندار خود را در آن قرار داده بود استفاده نشد؟ روز سه شنبه در طول روز فرماندهي مجاهدين در گردنه حسن آباد مستقر بود و هر بار تعدادي از نيروها پس از توجيه تنها از طريق جاده و دشت حسن آباد به سمت چهار زبر اعزام مي شدند. بالاخره در پايان روز سه شنبه با جانبازي هواداران دو يال جلوي چهار زبر به تصرف ما در آمد. رژيم جاده را با خاک ريز مسدود کرده بود و راه پيشروي را مسدود نموده بود. نيروهاي رژيم که از منطقه جنگي فرار کرده بودند پس از رسيدن به اطراف شاه آباد دوباره مسلح شده و از هر طرف ما را مورد تهاجم قرار مي دادند. اگر چه ما از هر طرف مورد حمله قرار مي گرفتيم ولي رجوي مي خواست که از طريق جاده شاه آباد و کرمانشاه به سمت کرمانشاه پيشروي کنيم. چهارشنبه شب بقيه نيروهاي باقي مانده در گردنه تصميم مي گيرند که چهار زبر را آزاد نمايند. تيپ ما نيز يکي از آن يگانها بود. ساعت 12 شب ما به خط شده بوديم که حمله را آغاز نماييم. فرمانده گردان به من دستور داد که به داخل تانک بروم و حرکت کنم. من به او گفتم مگر مي شود داخل تانک شد و رانندگي کرد. او گفت مگر تانک دوربين شب ندارد. در جواب به وي گفتم من که نمي دانم و آموزش نديده ام. اگر شما مي دانيد به من بگوييد چکار کنم. وي گفت من نيز نمي دانم. در ضمن توپچي تانک که محمد نام داشت تمام روز سه شنبه تلاش کرد که با توپ و دوشکاي تانک شليک کند اما موفق نشد. در واقع تانک ما فقط يک دکور بود که با خود داشتيم. بالاخره ساعت 5 صبح چهارشنبه بود که 3 تيپ جلوتر از ما حرکت کردند و همگي در ميان آتش سلاح‌هاي مختلف رژيم در داخل تنگه و در طول جاده مشرف به آن کشته شدند. سپس نوبت به ما رسيد، من که تا قسمت سينه بيرون از دريچه تانک بودم به رانندگي خود ادامه دادم. ما قادر نبوديم که با توپ تانک شليک کنيم. بچه‌ها از داخل تانک با کلاشينکف شليک مي کردند. من با دادن مانور و عبور از ميان ماشين‌هاي سوخته هينو و ساير ادوات به راه خود ادامه دادم. در زير آتش تمام عيار نيروهاي رژيم توانستم تا جايي که راه باز بود به پيشروي خود ادامه دهم و پس از آن که تانک من به آخرين خاکريزي که رژيم در انتهاي جاده پس از چهار زبر به سمت کرمانشاه درست کرده بود رسيد متوقف شدم. بلافاصله مورد اصابت آتش سلاح دشمن از فاصله 2 تا 3 متري قرار گرفتم. بر اثر انفجار شديد خمپاره و آر پي جي 7 من و فرمانده تانک از تانک پياده شديم. پس از چند لحظه تانک مشتعل شد. در کنار جاده پس از چند دقيقه سينه خيز رفتن مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتم. از ناحيه سينه و دست چپ مجروح شدم. ولي با يک دست و پاهايم توانستم سينه خيز، خود را به زير پلي که وسط چهار زبر بود برسانم. در حين حرکت سينه خيز به سمت پل ماشين‌هاي هينو را مشاهده کردم. نيروها در همان حالتي که دو طرف هينو نشسته بودند در اثر شليک سلاحهاي نيروهاي رژيم کشته شده بودند. اين لحظه را هرگز از يادم نخواهم برد. در آن هنگام که نفرات تيپ ما در دام رژيم افتاده بودند. محسن اسکندري (ذبيح) با کلاشينکف شليک مي کرد و به ديگر افراد دستور عقب نشيني مي داد. ذبيح در همان جا کشته شد. او معاون تيپ بود. ساعت 10 صبح چهارشنبه به زير پل وسط چهار زبر رسيديم. در اين ساعت غير از يال سمت راست به سمت کرمانشاه 3 يال ديگر در تصرف ما بود. وقتي که به آنجا رسيديم حدود 40 تا 50 نفر از افرادي که مجروح بودند خود را به زير پل رسانده بودند. بغير از چند نفري که به امدادگري مشغول بودند، بقيه مجروح بودند. بعضي از افراد قديمي از جمله رحيم حاج سيد جوادي نيز جزء اين مجروحين بود. افراد ديگري هم بودند که اسم شان به خاطرم نمانده است. رژيم از سمت راست که فاصله چنداني با دهانه پل نداشت ما را مورد تهاجم قرار مي داد. بعلت ازدحام جمعيت در زير پل مجدداً عده بيشتري از بچه‌ها بر اثر ترکش خمپاره زخمي شدند. افرادي که سالم بودند دست و سينه ام را باند پيچي کردند. حدود ساعت 12 تصميم گرفتم به هر صورتي شده خودم را نجات بدهم. فرماندهان مجروح به من گفتند صبر کن افرادي حتماً به کمک ما خواهند شتافت و ما را به پشت جبهه (عراق) انتقال خواهند داد. من احساس مي کردم هر لحظه احتمال دارد نيروهاي رژيم با شليک يک آرپي جي 7 همه ما را بکشند. با خود گفتم چه فرق مي کند در زير پل يا بيرون از پل کشته شوم. لذا از زير پل خارج شدم. اما بلافاصله پس از چند قدم حرکت در کناره‌هاي جاده به سمت گردنه حسن آباد زير رگبار مسلسل نيروهاي رژيم قرار گرفتم. حدود چند صد متر بصورت سينه خيز در کنار شيار سمت چپ جاده به جلو رفتم ولي هر لحظه آتش مسلسل بيشتر مي شد. علاوه بر آن بسمت من خمپاره هم شليک مي کردند. در کنار جاده داخل يک شيار کوچک عده زيادي از هواداران را ديدم که کشته شده بودند. من مجبور بودم که از روي اجساد آنان سينه خيز رد شوم. وقتي که از روي اجساد عبور مي کردم، کسي مرا صدا کرد و از من آب خواست اما من آبي نداشتم که به او بدهم. اسم او عبداللهي فر و اهل شمال بود. او در رشته مهندسي نفت در اروپا تحصيل کرده بود. در کنارش توقف کردم. او شديداً مجروح بود و توانايي کوچکترين حرکتي را هم نداشت. به او گفتم که پاي مرا بگير. من سعي مي کنم تو را با خودم بکشم. ولي او حتي اين کار را هم نمي توانست انجام بدهد. به حرکت سينه خيز ادامه دادم. هرلحظه حجم آتشباري رژيم بيشتر مي شد و فاصله من تا رسيدن به کارخانه آسفالت زياد بود. لذا تصميم گرفتم با خيزهاي 5 ثانيه خودم را به جلو پرتاب کنم. اين خيزها را در فاصله توقف شليک‌ها انجام ميدادم. همين طور ادامه دادم تا به کارخانه آسفالت رسيدم. از آنجا خود را به گردنه حسن آباد که تيم پزشکي در آن قرار داشت رساندم. دکتر رضي يکي از اطباي امداد پزشکي مجاهدين به من گفت اگر چند ساعت دير تر آمده بودي بايستي دستت را قطع مي کردم. زيرا دست تو آنقدر محکم باند پيچي شده که هيچ خوني در رگهاي دستت جريان نداشته. دکتر رضي بعداً توسط رژيم دستگير و در شهر ايلام اعدام شد. ساعت حدود 5 بعد از ظهر بود که ديگر از حال رفتم و بيهوش شدم. ما را توسط يک آيفا همراه با بقيه مجروحين به سمت کرند منتقل کردند در بين راه در بيش از 20 نقطه مورد تهاجم رژيم قرار گرفتيم. بالاخره حدود ساعت 4 صبح بود که به کرند رسيديم. ساعت 3 بعد از ظهر روز پنج شنبه من وارد بيمارستاني در شهر بعقوبه عراق شدم و بلافاصله مورد 2 عمل جراحي قرار گرفتم. به علت کثرت مجروحين اکثر مجروحين روي زمين و در راهروهاي بيمارستان بعقوبه بستري شده بودند. مجروحين بلافاصله پس از عمل جراحي به قرارگاه اشرف منتقل ميشدند. بعد از يک هفته تمام نيروهايي که از جنگ جان سالم بدر برده بودند به محلهاي خود برگشتند. با بازگشت تمام افراد ما متوجه عمق فاجعه و تلفات حاصل از جنگ شديم. از تيپي که محمد معصومي (مسلم) فرماندهي آن را به عهده داشت، از 110 نفر تنها 29 نفر زنده برگشتند. بعد از برگشت به قرارگاه به علت تلفات بالاي نيروها علاوه بر تيپ ما تيپ رحيم و چند تيپ ديگر در جا منحل اعلام شدند. افراد باقي مانده در ساير تيپ‌هاي ديگر ادغام گرديدند. هر روز که مي گذشت انتقادات نيروها در رابطه با طرح و آرايش نظامي عمليات فروغ که رجوي براي فتح تهران تصويب کرده بود بيشتر مي شد. عده زيادي بر اثر اين بي کفايتي و بي مسئوليتي رهبري مجاهدين از سازمان سر خورده شده بودند و در خواست کناره گيري مي نمودند. مهمترين سؤالي که نيروها از فرماندهان خود ميکردند نحوه و آرايش نظامي نيروهاي مجاهدين در طي عمليات چند روزه بود. همه افراد ميپرسيدند که چگونه ميتوان همه نيروها را در يک جاده به صف نمود و بدون هيچگونه آرايش نظامي به سمت تهران پيشروي کرد. آيا فتح تهران و ساير استانهاي ايران در عمل اينگونه سهل و آسان بود که رجوي طي نشست‌هاي توجيهي ادعا کرده بود؟ اين ساده انگاري ناشي از تحليل آبکي رجوي بود که گفته بود قبول آتش بس از جانب رژيم يعني حداکثر نقطه ضعف و فروپاشي. بر طبق روايات رجوي در صورت حمله به رژيم ما با هيچ مقاومتي روبرو نميشديم. رجوي شب قبل از عمليات اظهار داشت که ارتش عراق تا تهران نيروهاي مجاهدين را پشتيباني هوايي خواهند کرد. اما صدام فقط تا کرند نيروهاي مجاهدين را پشتيباني هوايي کرد. همچنين رجوي گفته بود وقتي سازمان مجاهدين وارد ايران شود مردم ايران قيام خواهند کرد و به حمايت از ما بر مي‌خيزند. اما هيچ قيامي و استقبالي در کار نبود. نه تنها از استقبال خبري نبود بلکه اهالي شهرهاي کرند و اسلام آباد با شنيدن خبر حمله مجاهدين به خارج از شهر و کوه‌هاي اطراف فرار کرده بودند. هر وقت به‌ ياد روزهاي درگيري و کشته شدن افراد زيادي مي‌افتم که جان خود را در طبق اخلاص گذاشته بودند و از اين همه صداقت و رشادت آنها به‌نفع منافع شخصي سوء استفاده شد، از خود ميپرسم مگر رسيدن به قدرت تا اين اندازه مهم بود که رجوي با قرباني کردن بيش از 1500 نفر در فکر تسخير ايران بود. مگر رجوي نگفته بود که صلح طناب دار رژيم جمهوري اسلامي است. پس چرا مجاهدين با اعلام آتش بس تا اين اندازه سراسيمه شد. آيا بهتر نبود ما صبر مي کرديم تا اين طناب کار خود را مي کرد؟ با کشته شدن اکثر نيروها، بخصوص کساني که متأهل و داراي فرزنداني در قرارگاه بودند و شکست مفتضحانه ناشي از عمليات فروغ جاويدان همه افراد در حالت گيجي و ماتم زدگي فرو رفته بودند. قرارگاه اشرف سوت و کور و فضاي قبرستان بر آن حاکم شده بود. افرادي که سالم به قرارگاه برگشته بودند با مشاهده جاي خالي دوستانشان بسيار افسرده و غمگين ميشدند. رجوي با مشاهده اين فضا تصميم گرفت با براه انداختن نشست‌هاي چند روزه نيروها را به زير ضرب بکشد و کشته شدن ديگر افراد و عدم پيروزي در عمليات فروغ را به گردن کساني بيندازد که سالم و يا مجروح خود را به قرارگاه رسانده بودند. مريم رجوي در طي اين نشست گفت اگر شما به رهبري رجوي ايمان داشتيد زنده بر نمي گشتيد. شما مي بايستي از تنگه چهارزبر با چنگ و دندان عبور مي کرديد. شما‌ها پشت تنگه‌هاي فردي خود گير کرده بوديد. يعني اين که با رهبري رجوي يگانه نبوديد. کساني که يگانه بودند کشته شدند. مجاهدين نشست‌هاي چند روزه بعد از فروغ را "نشست تنگه و توحيد" ناميد. بنظر رجوي علت شکست مجاهدين در اين عمليات اين بود که افراد همگي پشت تنگه‌هاي فردي خويش گير کرده بودند و اينک مي‌بايستي از تنگه‌هاي فردي و علايق فردي خويش مي‌گذشتند تا براي شرکت در عمليات بعدي آماده و اخلاص خويش را نسبت به رجوي نشان دهند. رجوي براي روحيه دادن به نيروهاي باقي مانده نام‌گذاري دسته‌هاي نظامي را از تيپ به لشکر مبدل نمود. تعداد اين لشکرها را به 21 عدد رسانيد. (تعداد نفرات هر لشکر بالغ بر 20 الي 25 نفر بود) رجوي با اين شيوه مي‌خواست به نيروها بگوييد ما با از دست دادن 1500 نفر نه تنها کم نشده ايم بلکه قويتر و بيشتر هم شده ايم. علاوه بر نشست "تنگه و توحيد" رجوي تصميم گرفت که دو نشست جداگانه براي زنان و مرداني که همسران خود را در عمليات از دست داده بودند بگذارد. اين دو نشست در محلي به نام نماز خانه لشکر محمود قائمشهر توسط مهدي ابريشمچي و نشست ديگر در سالن ارکان توسط ثريا شهري (طاهره) برگزار گرديد. هدف از اين نشست‌ها اين بود که نيروها را زير فشار قرار بدهند تا سريعاً به يک ازدواج تشکيلاتي تن بدهند. اگر کسي سر تسليم فرود نمي آورد به عنوان فرد مسئـله داري که هنوز نتوانسته ياد و خاطره همسرش را فراموش کند با او برخورد مي کردند. پس از اين نشست‌ها در يک روز چندين مراسم ازدواج برگزار مي شد. تعداد کمي با اين موج ازدواج‌هاي اجباري مخالفت کرده و از سازمان جدا شدند.
بررسي عمليات فروغ جاويدان از لحاظ نظامي ـ لجستيکي ـ پشتيباني 
شب قبل از عمليات فروغ، رجوي در يک نشست توجيهي طرحي ارائـه داد. براساس اين طرح ميبايستي همه نيروها از بغداد تا تهران از طريق جاده اصلي بصورت ستوني حرکت ميکردند. در اين طرح عملياتي هيچ شيوه ديگري هم مورد بررسي قرار نگرفته بود. با توجه به اين که هيچ تاکتيک ديگري مورد بحث قرار نگرفته بود روز سه شنبه در گردنه حسن آباد و سپس در تنگه چهار زبر نتوانستيم به پيشروي ادامه دهيم. رجوي از عراق پيام فرستاد و گفت حتي با چنگ و دندان هم که شده بايد از تنگه عبور کنيد. فرماندهان رجوي همگي در روز سه شنبه در گردنه حسن آباد مستقر بودند.
ابراهيم ذاکري، مهدي ابريشمچي، محبوبه جمشيدي، زهرا رجبي و ديگران در هر نوبت يک تيپ از نيروها را از طريق جاده و دشت حسن آباد که در ديد تمام عيار نيروهاي رژيم بود راهي منطقه نبرد مي کردند. نيروها هم بدون اين که فکر کنند،صد در صد گوش به فرمان فرماندهان زير آتش سنگين رژيم حرکت مي کردند و پس از مدت کوتاهي کشته مي شدند. آنها حتي يک بار هم طرح ديگري را آزمايش نکردند. تا از طريق ديگري بجز جاده اصلي به سمت کرمانشاه حرکت کنند. متأسفانه هميشه مرغ رجوي يک پا داشت. اگر پيشروي‌هايي هم صورت گرفت فقط بخاطر جانبازي هواداراني بود که با سر توي آتش مي رفتند.
تسليحات نظامي عمليات فروغ جاويدان 
نيروهاي سازمان مجاهدين تسلط کافي در رابطه با استفاده از سلاح‌هاي سنگين و نيمه سنگين را نداشتند. مثلاً تانک‌هاي کاسکاولي که با خود به منطقه جنگي برديم مورد استفاده قرار نگرفتند زيرا حتي يک گلوله هم شليک نکردند. در گردنه حسن آباد هر چه تلاش کرديم نتوانستيم توپ و دوشکاي يکي از تانکها را راه اندازي کنيم. به همين خاطر از سلاح کلاشينکف استفاده کرديم. هر کسي سه قبضه توپ 122 ميلي متري را در دشت حسن آباد ديده باشد، مي تواند حدس بزند که ارتش رجوي چگونه ارتشي بوده است. در هيچ کجاي دنيا نيروهاي نظامي از توپ که يک سلاح با آتش منحني است براي شليک مستقيم استفاده ننموده است. تازه آن هم در جايي که هيچگونه حفاظ امنيتي وجود نداشته باشد. تنها سلاح‌هايي که ما توانستيم از آنها خوب استفاده کنيم کلاش و بي کي سي و آ ر پي جي 7 و نارنجک دستي براي خودکشي هنگام دستگيري بود. مجاهدين با کپي برداري از ماشين‌هايي که برخي کشورها براي سرکوب تظاهرات خياباني بکار مي‌برند، اقدام به ساختن نوعي ماشين نمودند که دو طرف آن صندلي نصب کرده بود. افراد مجهز به ابتدائي ترين سلاحها در دو طرف آن مي نشستند و راهي ميدان جنگ کلاسيک مي شدند. اين ماشين‌ها هيچگونه سپر امنيتي نداشتند. اگر يک نفر در جاده به کمين مي نشست به راحتي مي توانست همه افراد آن را به رگبار ببندد و از قضا چنين هم شد. من با چشمان خودم ديدم که چگونه سرنشينان چند هينو در تنگه چهار زبر بدون کوچکترين عکس العملي همگي کشته شدند و بلافاصله ماشين آتش گرفت. هر وقت اين صحنه‌ها را به ياد مي آورم به پر پر شدن گلهاي ناشکفته که اسير اميال رجوي شدند افسوس مي خورم. خيلي از هواداراني که از خارج کشور آمده بودند بدون استفاده از سلاح خود در دم کشته مي شدند. اين اعزامي‌هاي اروپا که با وعده فتح تهران و دروغ و دغل به عراق کشانده شده بودند حتي آشنايي اوليه با تفنگ را هم نداشتند و وقت آنقدر تنگ بود که نمي شد به آنها آموزش داد. 
پشتيباني و لجستيک عمليات فروغ جاويدان 
رجوي روي پشتيباني هوائي دولت عراق از مجاهدين تا فتح تهران حساب زيادي باز کرده بود. زيرا درتمام "عمليات مرزي مجاهدين عليه رژيم جمهوري اسلامي" ارتش عراق آتش پشتيباني اين عملياتها را انجام داده بود. بنا به گفته متخصصين نظامي دنيا ارتش عراق يکي از بهترين ارتشهائي است که آتش پشتيباني آن از کيفيت بالائي برخوردار است. 
در عمليات تصرف مهران وقتي مجاهدين به خط مرزي نزديک شد، ارتش صدام بزرگترين آتش تهيه را براي مجاهدين فراهم نمود. در واقع بدون آتش تهيه ارتش عراق مجاهدين نميتوانست يک قدم هم پيشروي کنند چه رسد به فتح تهران. در عمليات فروغ تا زماني که مجاهدين از پشتيباني زميني و هوائي عراق برخوردار بود توانست به پيشروي به سمت تهران ادامه بدهد. اما وقتيکه در تنگه چهارزبر مورد محاصره شديد رژيم جمهوري اسلامي قرار گرفت، ديگر کسي به کمک نشتافت. فرماندهان رجوي که در صحنه بودند مرتبا تقاضاي آتش پشتيباني هوائي ميکردند، اما از آتش پشتيباني هيچ خبري نشد. از طرف ديگر نيروهاي مجاهدين ديدبان هم نداشتند. صحنه جنگ آنقدر بي حساب و کتاب بود که نيروي هوائي عراق بجاي بمباران کردن چهار زبر عوضي بمبها را بر سر هواداران مجاهدين فرو ريخت. پس از اين اقدام اشتباهي توسط نيروي هوائي عراق ديگر خبري از پشتيباني هوائي آنها نشد. زماني که من با هزاران سختي و جان کندن خود را زير آتش سنگين رژيم به گردنه رساندم و گزارش دادم که صدها نفر مجروح در زير پل و بيابانهاي چهارزبر در حال جان کندن ميباشند و به کمک نياز دارند، در پاسخ گفتند ما سيستمي براي انتقال مجروحين به پشت جبهه نداريم. رجوي در شب توجيه گفت مراقبت از مجروحين به عهده مردم ايران است، به همين خاطر به هر کدام از ما يک فرم داده بودند تا در صورت مجروح شدن به خلق قهرمان و منتظر ايران بدهيم تا ما را شناسائي و کمک نمايند. رجوي اصلا روي عقب نشيني و شکست حساب نکرده بود. او فکر ميکرد تا تهران بدون عقب نشيني و يا توقف پيشروي خواهد کرد. تنها مجروحيني توانستند جان خود را نجات بدهند که همانند من خودشان با تحمل مرارتها و ريسکهاي خطرناک راه برگشت به پشت جبهه را پيدا کردند و به انتظار کمک مجاهدين ننشستند. بقيه نيروها در اثر جراحات و خونريزيهاي شديد جان خود را فدا نمودند و يا به اسارت رژيم در آمدند. 
رجوي هيچ طرح و نقشه اي هم براي مهمات رساني به نيروها در صحنه نبرد نداشت. وقتي مهمات تمام ميشد ديگر خبري از مهمات نميشد. وقتي تقاضاي مهمات ميکردي جواب صد در صد منفي بود. تنها جوابي که دريافت ميکردي طبق گفته برادر (رجوي) نيروها ميبايستي بدون مهمات با چنگ و دندان بجنگند و رهبري را به تهران برسانند. 
اسيران جنگي عمليات فروغ جاويدان 
رجوي هيچ گونه سيستمي هم براي نگهداري و يا انتقال اسراء به مکان ديگر و يا پشت جبهه نداشت. نيروهاي نظامي و مسلح که به اسارت نيروهاي مجاهدين در ميآمدند، بلافاصله خلع سلاح و سپس آزاد مي شدند. رجوي با اين شيوه مي خواست عطوفت و رحمت رهبري را به آنان نشان بدهد. همين نيروها به محض آنکه آزاد مي شدند مجدداً توسط رژيم مسلح و به منطقه جنگ گسيل مي شدند. اين نيروها نقاط ضعف و موقعيت مجاهدين را از نزديک ديده بودند. به همين خاطر با گزارش موقعيت و امکانات به فرماندهانشان، مي توانستند مجاهدين را آسانتر مورد تهاجم قرار بدهند. تا زماني که رجوي و مجاهدين فکر مي کردند پيروز مي شوند اسراء را آزاد مي کرد. ولي به محض اينکه طعم تلخ شکست را به کام خود چشيدند، ديگر به هيچکس رحم نکردند. حتي افرادي که خود را تسليم مي کردند در جا به رگبار بسته مي شدند. تعداد زيادي از اسيران در پادگان الله اکبر اسلام آباد اعدام شدند. 
تلفات رژيم در عمليات فروغ جاويدان
شکي نيست که در اين عمليات تعدادي از نيروهاي رژيم جمهوري اسلامي کشته شدند. ولي آمار نجومي 55000 کشته که رجوي بعد از جمع بندي عمليات فروغ اعلام کرد دروغ بزرگي بيش نبود.
آگاهي يافتن به اين موضوع که اين آمار چگونه تهيه شده بسيار جالب و شنيدني است. پس از پايان عمليات و برگشت نيروهاي باقي مانده به قرارگاه، نشست‌هائي در رابطه با جمع بندي عمليات فروغ و تهيه آمار کشته شدگان رژيم جمهوري اسلامي ترتيب داده شد. در طي اين نشست‌ها هر کسي سعي مي کرد براي خود شيريني و گزافه گوئي در رابطه با تعداد تلفات به اصطلاح دشمن آمار نجومي بدهد. هر کسي تلاش مي کرد از ديگري سبقت بگيرد. به طور مثال تيپ ما که هيچ گونه شليکي به واسطه خرابي کاسکاولها و سلاحها نتوانسته بود بکند، اعلام کرد بيش از1000 نفر از نيروهاي رژيم جمهوري اسلامي را نابود کرده است. در طول روزهاي دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه که خودم در منطقه عمليات بودم و شاهد تمامي لحظات جنگ بودم. تنها تعداد کمي جنازه در کنار جاده و شيارها مشاهده نمودم. بالاترين تعداد کشته شدگان رژيم جمهوري اسلامي را در منطقه سرپل ذهاب و قصر شيرين مشاهده نمودم که اجساد تمامي آنها باد کرده بود و معلوم بود که اين جنازه‌ها مربوط به عمليات فروغ نمي باشند. بلکه در عملياتهاي قبلي عراق عليه ايران که چند روز قبل از عمليات فروغ انجام شده بود کشته شده اند. آمار نجومي رجوي فقط به خاطر اين بود که تسلي خاطر دل ريش نيروها شود و تلخي شکست را از نظرها محو کند. در واقع رجوي مي خواست بدينوسيله بگويد اگر ما 1500 نفر کشته داديم در عوض 55000 نفر از نيروهاي رژيم را به هلاکت رسانديم. علاوه بر اين رجوي سعي ميکرد با شرح وقايع جنگي که در صحنه عمليات و بعد از عمليات در مورد مجاهدين بخصوص زنان مجاهد اتفاق افتاده بود احساسات نيروها را جريحه دار کند و در آنها حس انتقام جوئي و کينه توزي بر انگيزد. بدين وسيله هم خود را از زير ضرب برهاند و هم گناه و تقصير شکست و بازگشت به قرارگاه را به گردن بازماندگان عمليات فروغ بياندازد. 
برگشت به عراق بعد از شکست عمليات فروغ جاويدان
به همراه ديگر مجروحان عمليات فروغ، توسط نيروهاي عراقي به پشت جبهه انتقال داده شدم. من به همراه بيش از 5 نفر مجروح ديگر به صورت اورژانسي کمکهاي اوليه پزشکي دريافت کرديم. بعد از دريافت کمکهاي اوليه ما را به دو گروه تقسيم کردند. گروه اول کساني بودند که انتقال آنان با اتوبوس ميسر نبود و احتمال مي رفت که بميرند. لذا ارتش عراق آنان را از قصر شيرين به وسيله هليکوپتر به بغداد انتقال داد. من و ديگر دوستانم توسط اتوبوس به شهر بعقوبه انتقال داده شديم. بيمارستان بعقوبه ظرفيت پذيرش اين همه مجروح را نداشت. براي حل اين مشکل تختهاي چندين اتاق بيمارستان را جمع کرده بودند ومجروحين را روي زمين بستري کرده بودند. اتاقي که ظرفيت 6 الي 8 نفر را داشت، حال بيش از 30 نفر در آن بستري بودند. پس از اينکه ما در اتاق بستري شديم، پزشک جراح عراقي همه ما را معاينه کرد و بنابر تشخيص اوليه خود کساني که حالشان خرابتر بود را زودتر به اتاق عمل مي برد. به خاطر شدت جراحات اولين نفري بودم که به اتاق عمل فرستاده شدم. پس از بيهوشي حدود 2 ساعت در اتاق عمل بودم. من از ناحيه دست و سينه مورد اصابت ترکش قرار گرفته بودم. وقتي به هوش آمدم به خاطر کمبود جا و امکانات و ورود مجروحان ديگري که از مرز وارد عراق شده بودند همراه با ساير نفراتي که مورد عمل جراحي قرار گرفته بودند به آسايشگاه‌هاي قرارگاه اشرف انتقال داده شديم. آسايشگاه يادآور خاطرات تمام افرادي بود که سالها با هم براي مجاهدين کار کرده بودند و حال جايشان خالي بود. يک هفته از عقب نشيني گذشته بود و همه به اين امر که شکست سختي را متحمل شده ايم واقف شده بوديم. ولي هنوز هم اميدوار بوديم که افراد ديگري از دوستان مان به ما بپيوندند. اما بعد از گذشت چند روزي همه اين اميدها به يأس مبدل شد. از تيپ فائزه (زهرا رجبي) غير از زهرا رجبي فرمانده تيپ و چند نفر ديگر که سالم برگشته بود تعدادي کمتر از انگشتان دست مجروح در گوشه آسايشگاه بستري بودند. باقي نفرات کشته ويا مفقود شده بودند. تيپ ما و چندين تيپ ديگر به خاطر اينکه تعداد نفراتشان کم شده بود منحل اعلام گرديدند و ما را به تيپ جواد منتقل نمودند. جو بدبيني و عدم اعتماد به رهبري رجوي هر روز بالا مي رفت. خيلي از بچه‌ها تقاضاي جدا شدن از سازمان نمودند. روحيه شکست خورده و بدنهاي مجروح بچه‌ها نشانه اي از شکست تاکتيکي و استراتژيکي ارتش رجوي بود. تا چندين هفته هيچ فرماندهي در جمع آفتابي نمي شد. پس از اينکه نيروها از سطوح مختلف تشکيلاتي نوک حمله خود را متوجه رجوي نمودند، رجوي به فکر چاره افتاد و با راه اندازي يک نشست سعي نمود که خود را از زير فشار وارده توسط نيروها برهاند و آناني را که با بدن‌هاي مجروح و لت وپار شده به قرارگاه برگشته اند بعنوان مقصر اصلي شکست معرفي نمايد. قبل از نشست رجوي فرماندهان وي افراد سالم و مجروح را فراخواندند و از آنان خواست تا آمار کشته شدگان دشمن را اعلام نمايند. من از روز اول تا نابودي تيپ زهرا رجبي (فائزه) در چهارزبر همراه اين تيپ بودم. وقتي از من سؤال شد که چند کشته ديده‌ام، من گفتم غير از يک جنازه که هنگام برگشت از چهارزبر در دشت حسن آباد پايين تر از کارخانه آسفالت مشاهده کرده ام، هيچ کشته ديگري از رژيم جمهوري اسلامي در منطقه عملياتي نديده ام. هر کس بنا بر درک خود به اين سؤال پاسخ ميداد. خيلي از افراد که دنبال کسب رده تشکيلاتي بودند و مي خواستند که از اين نمد کلاهي براي خود درست نمايند آمار نجومي مي دادند. تيپ ما که در هيچ درگيري واقعي شرکت نکرده بود و در چهارزبر به دست نيروهاي رژيم زمين گير شده بود، اعلام نمود که چندين هزار نفر از نفرات رژيم جمهوري اسلامي را کشته و مجروح نموده است. مسعود رجوي براي جمع و جور کردن سازمان و جلوگيري از فروپاشي، نشستِ جمع بندي فروغ را برگزار نمود. رجوي نشست را با نام تمام کشته شدگان آغاز نمود و ادعا کرد که مجاهدين در اين جنگ پيروز شده اند. همچنين اظهار داشت که عامل اصلي نرسيدن به تهران و غصب حکومت کساني هستند که زنده به قرارگاه برگشته اند. مريم نيز حرف‌هاي او را تائيد نمود و گفت حاميان واقعي رجوي همان‌هايي بودند که کشته شدند. شما ناخالص مي باشيد به خاطر همين هم سالم برگشته ايد. زيرا اگر شما هم با چنگ و دندان مقاومت ميکرديد حتماً به تهران ميرسيديد. البته بايد بگويم که اين نشست رجوي باعث شد که بار ديگر افراد مخالفت‌ها و مشکلاتشان را براي چند صباحي کنار بگذارند. خيلي از افراد به خونخواهي کشته شدگان فروغ برخواسته بودند و با مطرح کردن سؤال از مسئولين، آنها را زير فشار گذاشته بودند. رجوي در نشست جمع بندي اعلام نمود که هيچ کس حق ندارد از کشته شدگان حرفي به ميان بياورد. آنها به خاطر من کشته شده اند. زيرا با توصيفاتي که رجوي و خانمش از صحنه جنگ ارائه دادند، تمامي افراد بدهکار بودند و حال ميبايستي بدهکاريهايشان را پرداخت کنند. بعد از اين نشست، نشست‌هاي جداگانه اي براي کساني که يک طرف آنها در عمليات فروغ کشته و يا مفقود شده بود برگزار گرديد. مهدي ابريشمچي براي مردان در تيپ محمود قائم شهر نشست گذاشته بود و براي زنان طاهره (ثريا شهري) اين مسئوليت را به عهده داشت. هدف، راضي کردن افراد به ازدواج بود. رجوي رهبر خاص الخاص مجاهدين فتوا صادر نموده بود و تمام مريدان او آن فتوا را بايد اجرا مي کردند. اين فتواي ازدواج زماني صادر شده بود که در تمام پايگاه‌هاي مجاهدين در سراسر عراق و خارج کشور جو عزا حاکم بود. در عرض يک روز فرد بايد در جو ازدواج و شادي و جشن قرار مي گرفت. به مردان و زنان يک نفر پيشنهاد مي شد و بايد آن را قبول مي کردند. خيلي از افراد تسليم فتواي امام رجوي نشدند و پس از مدت کوتاهي تحت برخورد قرار گرفتند. رجوي و مسئولين آنها را متهم ميکردند که به همسران شان وصل مي باشند. بعضي از اين افراد در محفل‌ها مي گفتند، همسري که وجود خارجي ندارد و معلوم نيست که قبرش کجاست چطور مي شود ما به آنها وصل باشيم. در مدت کوتاهي که بچه‌ها تحت فشار بودند تعداد زيادي از آنان مجبور به ازدواج شدند و تشکيلات براي آنها ازدواج‌هاي جمعي برگزار مي کرد.
پس از اينکه زخم‌هايم التيام پيدا کرد به همراه خانواده ام براي گذراندن تعطيلات پايان هفته راهي پايگاه داداش زاده در بغداد شديم. وقتي که وارد پايگاه شديم همه جا ساکت و همانند قبرستان بود. قبل از عمليات فروغ اين پايگاه که داراي چندين طبقه بود مملو از خانواده‌هاي مجاهدين بود. در عمليات فروغ اکثريت قريب به اتفاق بچه‌هاي اين پايگاه کشته شده بودند. بعد از چند هفته به خاطر اينکه تعداد نفرات پايگاه کم شده بود، پايگاه بسته شد و افراد باقيمانده ديگر براي گذراندن تعطيلات پايان هفته به بغداد نمي رفتند. خانه‌هاي زيادي در اسکان قرارگاه هم خالي شده بودند، زيرا تعداد مردان و زنان متأهلي که در عمليات فروغ کشته شده بودند زياد بود. به همين خاطر نفرات پايگاه‌هاي ديگر را به اسکان انتقال دادند. تعداد زيادي از کودکان، پدر و يا مادرشان را از دست داده بودند. حتي خيلي‌ها هر دو را از دست داده بودند. مجاهدين براي حل مسئله بي پدر و مادري اين کودکان آنها را به خانواده‌هائي که خود داراي فرزند نبودند و يا افرادي سپرد که هيچگونه تجربه اي در رابطه با بچه داري نداشتند. به همين علت خيلي از کودکان به بيماري‌هاي رواني دچار شدند. 

محمدرضا اسکندري

سازمان مجاهدین خلق ایران، داعش و جنگ عراق

محمد رضا اسکندری، کوردانه، پانزدهم ژوئن ۲۰۱۴: … سازمان مجاهدین خلق ایران پس از سقوط صدام حسین هم پیمان استراتژیک خود در طول سالهای گذشته تلاش نموده است که به هر صورت شده با بازماندگان صدام حسین در عراق رابطه خوبی داشته باشد. آنان برای این ارتباط از شیوه های مختلف استفاده نموده اند از جمله می توان به برگزاری جشن های 
بزرگ در عراق، دعوت سران قبایل به اروپا، کمک و درست کردن سازمانها و 




سازمان مجاهدین خلق ایران، داعش و جنگ عراق

محمد رضا اسکندری: بیش از یک سال است که جنگ خانمانسوز در سوریه می گذرد و برای اولین بار یک کشور به نقطه قدرت نمائی کشورهای منطقه و ابرقدرتهای جهانی تبدیل شده است. در همین کشور دولتهای منطقه راه را برای درست کردن یک گروه تندرو تر از القاعده، داعش باز کردند. گروهی که رهبر القاعده ایمن الظواهری آنها را تندرو تر از القاعد می داند.

ابوبکر بغدادی رهبر داعش پس از چند ماه جنگ و گریز و تسلط بر استان انبار عراق، هفته گذشته به نیروهای تحت امر خود فرمان داد که سامرا که محل تولد وی است تسخیر نمایند. آنها پس از چند روز جنگ و گریز در اطرف شهر نتوانستند آن شهر را تسخیر کنند و در نهایت به سوی موصل رفتند تا جبهه جنگ را در آنجا باز نمایند. پس چند روز جنگ روز سه شنبه ۲۰ خرداد موصل را تسخیر نموده و این حرکت داعش باعث شد که ارتش نوری الماکی در کمترین زمان همه امکانات خود در سه استان سنی نشین عراق به جا بگذارند و به جای دفاع از مردم شهرها در مقابل تروریست های اسلام گرای داعش ، جان خود را به در برند.

هدف من از این نوشته تحلیل داعش و چگونی پیدایش آنها نیست. هدف من در این نوشته نگاه سازمان مجاهدین خلق ایران در رابطه با وقایع امروز درعراق است.

سازمان مجاهدین خلق ایران پس از سقوط صدام حسین هم پیمان استراتژیک خود در طول سالهای گذشته تلاش نموده است که به هر صورت شده با بازماندگان صدام حسین در عراق رابطه خوبی داشته باشد. آنان برای این ارتباط از شیوه های مختلف استفاده نموده اند از جمله می توان به برگزاری جشن های بزرگ در عراق، دعوت سران قبایل به اروپا، کمک و درست کردن سازمانها و انجمن های مختلف در عراق و کمک مالی به آنها می توان نام برد. مجاهدین خلق اگر چه پس از سقوط صدام می دانستن جای در عراق ندارد ولی تا به امروز حاضر نشده است که از امکانات مالی و دست بالایش در انتقال نیرو به اروپا برای انتقال نیروها در عراق استفاده کند( مجاهدین در جنگ اول خلیج بیش از ۱۰۰۰ کودک و نوجوان را در کمتر از دو هفته بصورت قاچاق وارد کشورهای غربی کردند). رهبری مخفی سازمان مجاهدین فکر می کند که در نهایت با کمک نیروهای باقی مانده بعث بار دیگر دست آنان در عراق باز می شود و یا اگر هم کسی از نیروهای آنان کشته شود صف شهیدان آنان طولانی تر می شود و آنها می تواند برای تبلیغ زنده ماندن خودشان از آن استفاده کنند.

پس از سقوط موصل بار دیگرسازمان مجاهدین در میدیای خود با خوشحالی از آنچه در عراق اتفاق افتاده است کار تبلیغی را آغاز نمود. آنها فکر می کنند که این فضای جدید و تحولات آن به سود آنها است. اگر چه رهبری مجاهدین در این شرایط جرات این را ندارد که مانند گذشته تحلیل های خود را آشکارا اعلام نماید. ولی هواداران تشکیلاتی آنها همان تحلیل را می کنند که در زمان اشغال کویت توسط صدام کرده بودند. در آن زمان آقای رجوی در قرارگاه اشرف با خواندن این شعر” تغاری بشکند ماسی بریزد – جهان گردد به کام کاسه لیسان، تحلیل خود را شروع نمود. آخر در آن زمان وی فکر کرد که با اشغال کویت وی هم می تواند با کمک صدام ایران را فتح کند. اگر چه با شکستن آن تغار نه تنها دنیا به کام سازمان مجاهدین و آقای رجوی نشد بلکه جهنمی برای آقای رجوی و سازمانش بوجود آمد و نتیجه آن کشته شدن تعدادزیادی از نیروهایش و مخفی شدن او تا به امروز است و تازه این کشتار تا به امروز ادامه دارد.

من به عنوان یک روزنامه نگار از روزی که موصل سقوط کرده است تمام اخبار را بررسی می کند و هر روز تمام خبرهای خروجی سایت مجاهدین را می خوانم. رهبران این سازمان تا به امروز حتی یک کلمه از طرف سازمان و شورای ملی مقاومت وابسته به خودش در رابطه با وضعیت کنونی عراق نداده اند. این در صورتی است که بیش از ۱۲۰۰ نفر از هوداران آنها در عراق می باشند. اما این بار آنها در سایت رسمی خود اخبار جنگ در عراق را بصورتی کاملا جانبداران از نیروی که شهرها را تسخیر می کند پبلیش می کنند. سازمان مجاهدین خلق ایران همانند سایت فارس نیوز که خیلی وقت ها خبری را از یک خبرگزاری بزرگ جهانی نقل می کند، وقتی خبر اصلی را نگاه می کنی آن خبر صد در صد خلاف آن است که فارس می گوید و یا خبری که به نقل از آن خبرگزاری نوشته وجود خارجی ندارد. مجاهدین با این شیوه به تحریف خبرهای امروز عراق ادامه می دهند.

سایت مجاهدین پس از سقوط موصل در یک خبر به نقل از الجزیره نوشت، تسخیر کامل شهر موصل توسط انقلابیون و عشایر عراق. سازمان مجاهدین خلق در این خبر و خبرهای دیگر نیروهای داعش را نیروهای انقلابی و عشایر عراقی می نامند که برای سقوط مالکی تلاش می کنند. در طول این چند روز آنها حتی یک بار از داعش نام نبرده اند و حتی به هوداران خود در دنیای مجازی گفته اند که تلاش کنند این را به همه بقبولانند که شهرها به دست نیروهای انقلابی و عشایر عراقی آزاد می شود و نه داعش. این حرفها که اینها داعش هستند گفته مزدوران رژیم جمهوری اسلامی ایران و دولت مالی است.!

برای من که از نزدیک مجاهدین را می شناسم آشکار است که این بار مجاهدین باز هم به قول رهبر مخفی آنها به فکر ماستی افتاده است که از تغار ریخته است. ولی من به آنها می گویم این ماست، سمی تر از حتی ماستی است که در جریان اشغال کویت خوردید. این ماست چه با شکست داعش و چه با پیروزی داعش می تواند عواقب جبران ناپذیری برای شما و مردم منطقه بخصوص کشورعراق داشته باشد. البته این را هم نباید پنهان کرد که برای رهبری مجاهدین ۱۲۰۰ نفری که در عراق هستند خروس های قربانی عزا و عروسی هستند و جان آنها برایشان ارزشی ندارد.

به غیر از مجاهدین که همانند کبک سر خود را زیر برف کرده اند و نیروهای داعش را به نام آزادیخواهان عراقی می نامنند. علامه رافعی مفتی عراقی نیز از ارتش عراق می خواهد که اسلحه شان را تسلیم انقلابیون کنند و می گوید این انقلابیون برادران شما هستند. وی آزاد سازی موصل، تکریت و محاصره کرکوک، را مبارزه برای رهایی ملت عراق به ویژه سنی ها از ظلم وستم مالکی توصیف می کند. در ادامه رافعی می گوید: حکومت مالکی و همپیمانانش برای ایجاد اختلاف میان فرزندان شهرهای آزاد شده و انقلابیون تهمت وابستگی به “داعش” و تروریسم را به آنها می زنند”.خنده دار بودن حرفهای این مفتی در اینجا است که وی می گوید داعش یک گروه تروریستی است و در جای دیگر از همه می خواهد که به آنها کمک کنند. به قول آن مثل معروف قسم حضرت عباس را باید قبول کرد یا دم خروس آقای مفتی عزیزرا ؟

آخرین سخن من با هوادران اروپا و آمریکا نشین این سکت مذهبی این است؛ برای اینکه به دور از حصارهای تشکیلاتی بدانید که در عراق چه می گذرد و به جای تنها نگاه کردن به سایتها و میدیای سازمان مجاهدین ، سری هم به میدیای آزاد جهانی بزنید تا خود پی ببرند که کسانی که امروز در عراق می جنگند چه کسانی هستند. آیا اینها داعش و بازماندگان نیروهای صدام هستند یا به قول سازمان مجاهدین ،انقلابیون و سران عشایر عراقی ؟. البته شکی نیست که مردم عراق از دولت مالکی به خاطر رشوه خواری و فساد مالی و نقص حقوق بشر و فشار اقتصادی خسته شده اند اما این حرکت و جنگ توسط داعش رهبری می شود.

به نظر من تحولات کنونی عراق نشانه شکست کامل سیاست قدرت های جهانی در عراق و منطقه است. زیرا با حمله نظامی به عراق و سقوط صدام، دولت مرکزی عراق و غرب تا این لحظه کنترل همه چیز را در عراق از دست داده و اگر جنگجویان اسلام گرای داعش بتواند در عراق حتی در این مناطق که در دست دارند تثبیت شوند یک افغانستان، سوریه و پاکستان دیگری در خاورمیانه بوجود آمده که امنیت منطقه و جهان را به خاطر خواهد انداخت.

همجنس گرا و هم جنس باز


                                           
همجنس خواهی در همه ی فرهنگها وجود دارد.با وجود این مفهوم شخص همجنس خواه  (homosexual person)-کسی که آشکارا از لحاط سلیقه جنسی اش از اکثریت جمعیت جدا گردیده-مفهوم نسبتا جدیدی است.پیش از قرن ۱۸ به نظر نمی رسد که این مفهوم وجود داشته است.عمل لوط توسط مقامات کلیسا و قانون محکوم گردیده بود؛در انگلیس و چندین کشور دیگر مجازات مرگ برای ان تعیین شده بود.اما لواط به طور اخص به عنوان یک تخلف همجنس خواهانه تعریف نگردیده بود.
این عمل به روابط  بین مردان و زنان و حیوانات بین خودشان تطبیق می کرد. اصطلاح همجنس خواهی (homosexuality)در دهه ی ۱۸۶۰ ابداع گردید، و از آن پس همجنس خواهان بیش از پیش به عنوان نوع جداگانه از افراد که دارای انحرافات جنسیشی بعد از این زمان آغاز     می گردد.
مجازات مرگ برای اعمال غیر طبیعی در ایلات متحده آمریکا پس از استقلال و در اروپا در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم لغو گردید، اما تقریبا چند دهه پیش در بریتانیا و تقریبا همه کشورهای دیگر غربی همجنس خواهی همچنان عملی تبهکارانه به شمار می رفت
                      همجنس گرا و هم جنس باز
از آغاز خلقت تاکنون بحث روابط جنسی یکی از مقوله های مهم و جنجالی  در زندگی بشر بوده است. انسانها در طول قرنهای متمادی  تلاش کرده اند به شیوه های مختلف از روابط جنسی خود لذت ببرند یکی از نکات لذت بخش در زندگی انسانی روابط عاشقانه جنسی است.
تلاش نگارنده در این مقاله بر آنست تصویر واضحی در مورد همجنس گرائی و همجنس بازی ارائه دهد.
بحث همجنس گرائی " Homosexual" یکی از مقوله هائ است که ریشه در تاریخ بشریت دارد. این مسئله در جهان غرب پس از کش و قوس های فروان،مخالفت گسترده کلیسا ها و تثبیت حقوق شهروندی به نقطه خوبی رسیده است. ولی در سایر نقاط جهان هنوز نه تنها در این رابطه به صورت جدی بحث و گفتگوئی صورت نگرفته است بلکه با قدرت گرفتن حکومت های مذهبی در آسیا و افریقا این مسئله به مشکل بزرگی تبدیل شده است.بخاطر اعمال فشار از طرف جناح های مذهبی، طرفداران حقوق هم جنسگرایان بعضی اوقات به اشتباه می افتند و به حمایت از هم جنس بازان و یا به قول مردم بچه بازها دست می زنند.از انجائی که بحث پیرامون مسئله همجنس گرائی مردود شمرده میشود تاکنون کمتر کسی در رابطه با این مقوله مهم به یک بررسی علمی و هم جانبه دست زده است.در همین راستا تصمیم گرفته ام به عنوان یک کارشناس علوم اجتماعی و تربیتی یک بررسی جامع از این مسئله ارائه بدهم. بدان امید که دیگر دوستان نیز مرا در این راستا یاری رسانند.

اولا باید بدانیم که همجنس گرا به چه کسی می گویند و فرق آن با بچه باز و یا همجنس باز چیست.
همجنس گرا، داراى احساسات جنسى نسبت به جنس موافق(مرد با مرد و یا زن با زن) است و از این نوع روابط جنسی لذت می برد و تمایلی به رابطه جنسی با جنس مخالف خود ندارد. در مقابل این گرایش جنسی به فردی که به جنس دیگر گرایش داشته باشد دگرجنس‌گرا و به افرادی که هم به جنس دیگر و هم به همجنس خود تمایل دارند دوجنس‌گرا می‌گویند.
هم جنس باز یا بچه باز، به افرادی گفته می شود که برای ارضائ جنسی خویش از کودکان و جوانان و یا هم جنس های خود بدون اینکه طرف مقابل لذتی از رابطه جنسی ببرد استفاده می کند. به این قبیل افراد که عموما با افراد زیر 18 سال عمل جنسی انجام می دهند پدوفیل گفته می شود.
در فرهنگ اسلامی نیز به ارتباط جنسی بین مردان «لواط» (برگرفته از نام لوط پیامبر قومی که به این کار مشهورند) و به ارتباط جنسی بین زنان «مساحقه» می‌گویند. در گویش مردم افراد همجنس‌گرا مرد همجنس‌باز می گویند و این کلمه ریشه در فرهنگ مذهبی مردم و شیوه های ارضای جنسی هم جنس بازان دارد.
متاسفانه باید گفت که در جامعه ما به خاطر سرکوب تمام عیار و فقر فرهنگی تا به حال این مسئله از لحاظ اجتماعی توسط کنشگران اجتماعی مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفته است.و هیچ کس نمی داند که چه تعداد هم جنسگرا و چه تعداد هم جنس باز در ایران داریم.
قبل از وارد شدن به بحث تفکیک این دو مقوله بهتر است به این بپردازیم در ایران ارتباطات جنسی چگونه است.
در جامعه ای که ارتباط دو جنس مخالف با هم جرم است، پس برقراری روابط جنسی هم جنس ها کاری آسان و بدون درد سر است.اما آیا این روابط همیشه با آزادی کامل و به دلخواه صورت می گیرد. در این رابطه باید بگویم نه.
در تمام لایه های جامعه از آخوند حوزه گرفته تا دانشجو و دانش آموز این ارتباط وجود دارد و خواهد داشت. اما در جاهائی که ارتباطات بسته و افراد در محیط بسته تری زندگی می کنند این روابط بیشتر وجود دارد. در زندانها، حوزه های دینی، و شهرهای مذهبی این مسئله حاد تر است. حتی در بین سازمانهای سیاسی و در بین زندانیان سیاسی هم این مسئله وجود داشته و دارد.اما آیا این روابط را می توان روابط برابر نماید و آن را برابر با روابط هم جنس گرایان که در غرب وجود دارد نامید؟
پاسخ من به این سوال خیر است.زیرا این نوع روابط جنسی بر مبنای دوستی و علاقه به هم جنس خود نیست. بلکه بخاطر عدم آزادی و در خفاء صورت می گیرد. بیش از 90 در صد افرادی که دارای قدرت بدنی بیشتر، قدرت سیاسی و مالی هستند به افراد زیر دست خود که از لحاظ عاطفی و جسمی توانائی دفاع از حریم شخصی خود ندارند تجاوز می کنند.در تمام شهرها و روستا های ایران همه ما هزاران نمونه از این نوع قربانیان داریم. در شهری که من زندگی کرده ام دهها نفر وجود داشت که مورد تجاوز قرار گرفته بودند و هیچ کدام به میل خود تن به این کار نداده بودند.فقط یک مرد بود که با رضایت خود و حتی با دادن پول به کسانی که برایش کار می کردند سعی می کرد که مسائل جنسی خود را حل نماید.اما صدها و هزاران نفر دیگر در ایران زندگی می کنند که توسط لاتها و چاقو کشان و یا در شرایطی قرار گرفته که توسط دوستان خودشان مورد تجاوز قرار گرفته بودند.در فرهنگ ایرانی هم اگر یک بار به فردی تجاوز شد، دیگران هم می خواهند نفر دوم باشند.و تازه هم جامعه و هم حکومت قربانی را به محاکمه می کشاند به همین خاطر هزاران انسان و جوان به خاطر آنکه بی آبرو نشود سالها تا زمانی که خود قدرت مقاومت نداشته باشد با تجاوز یک نفر به صورت پنهانی راضی می شود.
حال با این مقدمه می خواهم وارد اصل مطلب شوم.
آیا کسانی که برای ارضائ جنسی خود در محیط بسته ایران از این شیوه ها استفاده می کنند می توان به آنها لقب هم جنس گرا داد. باز هم پاسخ من به این سوال خیر است.
این افراد به خاطر اینکه از چشم ماموران حکومتی در آمان باشند و ماموران حکومتی به رابطه دو جنس موافق شکی نکند دست به این کار می زنند!ضمنا در این رابطه جنسی کمترین احساس دوستی و آزادی وجود ندارد.در رابطه ای که یک طرف فاعل و طرف دیگر همیشه مفعول است به نظرهم جنس گرایان اروپائی نمی تواند رابطه هم جنس گرا یانه به ان گفته شود بنا به تجربیات و گفته آنها خیلی به ندرت اتفاق می افتاد که رول فرد برای همیشه مشخص باشد.
من چند نمونه از این روابط که در بین پناهندگانی که از ایران خارج شده اند و خود قربانی این روابط بوده اند می پردازم.
یک مرد ایرانی متاهل در طول زندگی زناشوئی با یک پسر بچه ارتباط جنسی برقرار کرده بود. پسر جوان در مغازه او کار می کرده. مرد ایرانی بعد از سالها استفاده جنسی پسرک را با خودش به هلند می آورد. پسر بچه که دیگر جوان 20 ساله شده بود پس از یک سال اقامت در هلند دیگر راضی به ارتباط جنسی با آن مرد نمی شود. مرد با شیوه های مختلف او را مورد تجاوز قرار می دهد و در نهایت پسر جوان به پلیس داستان را می گوید.مرد همجس باز پسر جوان را که دیگر حاضر به رابطه با او نیست به قتل می رساند. به خاطر اینکه پسرجوان کسی را ندارد مرد متجاوز فقط به 4 سال زندان محکوم می شود و پس از 4 سال از زندان آزاد می شود.
یکی نمونه دیگر: یک جوان هم جنس گرا می گفت به خاطر خوشگل بودنم آنقدر در ایران مورد تجاوز قرار گرفتم که حال دچار مشکل و بحران شدید شده ام و نمی دانم که از چه خوشم می آید.
در ضمن به  یاد حرف دوستم افتادم که مسئول سازمان میراث فرهنگی ایران بود. او گفت یک دوست داشت ، اهل تبریز بود و پدرش در زمان شاه دوست داشت که او آخوند شود. او را به حوزه تبریز می برد که در آنجا درس بخواند. یک روز پسر جوان می رود تا از کتابخانه حوزه کتابی را بیاورد. وقتی وارد کتابخانه می شود صدای از حجره بغلی به گوشش می رسد. کنجکاو می شود و در را باز می کند. می بیند که مدیر حوزه یکی از طلبه ها را لخت کرده و دارد با او تجاوز می کند. پسر جوان پا به فرار می گذارد و داستان را به پدرش می گوید. پدرش دست او را می گیرد و او را به کلاس موسیقی می برد. او به جای که آخوند شود به کار آهنگ سازی روی می آورد.
از این نوع تجاوزات در همه جا اتفاق افتاده و هر روز هم می افتد. اما این حرکت افراد را چه می شود نامید.
آیا می شود این اعمال را آزادی و هم جنس گرائی نامید؟
پس مرز هم جنس گرائی و بچه بازی کجاست؟
کنشگران اجتماعی خوب باید بدانند که هروقت یک نفر به صورت مداوم مورد تجاوز قرار بگیرد دچار مشکل بزرگ روانی و جنسی می شود. در خیلی از موارد فرد قربانی نمی داند که در چه دامی گرفتار شده است. دچار بحران جنسی می شود.
برای اینکه فرق هم جنس گرا و بچه باز و یا همجنس باز را در اروپا بدانیم خلاصه گفتگویم را با دو همجنس گرا هلند ی در اینجا می آورم.
یک نفر که بیش از 55سال داشت و مهندس بود تا دوسال قبل یک زندگی مشترک با زنش داشته بود او صاحب 3فرزند است اما دوسال پیش پس از سالها کشمکش با خودش که هیچ گونه میل به زنش و هیچ جنس مخالفی  نداشته بوده و تا 55 سالگی ادامه زندگی مشترکش را فقط به خاطر خانواده و محیط پیرموانش ادامه داده بوده، از همسرش خیلی دوستانه جدا می شود و با یک مرد زندگی جدیدی را آغاز می کند او می گوید در این دوسال بیشتر از تمام زندگیش لذت برده است.
نمونه دوم یک مرد 28ساله است.او از اول هیچ کششی با جنس مخاف نداشته است و همیشه حتی در دوران مدرسه به پسرها علاقه بیشتر داشته است تا دخترهای همکلاسیش. ولی تا 18سالگی از ترس خانواده این مسئله را با آنان در میان نمی گذارد. اما در 18 سالگی و مستقل شدن به رویای خود که زندگی با یک مرد است سامان می بخشد. او می گوید که رابطه جنسی برابر با دوست پسرش دارد و اینطور نیست که یکی فاعل و یکی مفعول باشد. آنان از هم لذت می برند.
اگر این گفته های دو نفر هلندی هم جنس گرا را باآنچه که در کشور ما اتقاق می افتد مقایسه کنیم ، بخصوص آخرین جنایتی در قزوین روی داده بود و یک قاضی به یک جوان 13 ساله تجاوز کرده بوددرمی یابیم که ما در کشورمان پدوفیل و هم جنس باز بیشتر داریم تا هم جنس گرا. هم جنسگرایان هر روز با یک نفر نیستند و رابطه غیر برابر ندارند . آنهائی که این کار را می کنند همان بچه باز ها و یا همجنس باز ها هستند که متاسفانه در کشور ما تعدادشان بیشتراز هم جنس گرایان است. 
ما نباید به خاطر دفاع از حقوق انسانی و آزادی، از متجاوزان دفاع نمائیم. اگر چه متاسفانه حکومت جمهوری اسلامی متجاوز و کسی که به او تجاوز شده جرم آنان را در یک کفه ترازو قرار می دهد و هر دو را به طور مساوی مجرم می شناسد ولی ما باید سعی کنیم در این رابطه متجاوزان را رسوا و کسانی که مورد تجاوز قرار گرفته اند مورد حمایت قرار دهیم.
همجنس گرایی یک نیاز طبیعی وجنسی بخشی از انسانهای جامعه اعم از مرد و زن است هرانسانی حاکمیت بر تن وروان، نیاز و عاطفه فردی خود را دارد.اما جامعه هم جنسگرایان ایرانی باید سعی کنند با دادن آگاهی، هم جنس بازان را رسوا نمایند و روشنفکران نیز باید بدانند که نادیده گرفتن حقوق همجنس گرایان و کاربرد خشونت برعلیه آنان یکی از سنتهای زشت فرهنگی ماست.نمی توان از اهمیت نفی خشونت در فرهنگ ایرانی سخن گفت اما در رابطه با خشونت برعلیه هم جنس گرایان سکوت کرد.
در قوانین ایران مجازات همجنس گرایی مرگ است و نوع مرگ را قاضی تعیین می کند(ماده ۱۴۱). این در حالی است که چند روز گذشته در همین جمهوری اسلامی قاضی فلاح در قزوین به یک پسر بچه 13 ساله تجاوز کرده بود.
حال ما باید این دو مقوله را از هم جدا سازیم و در جهت حمایت از هم جنسگرایان و مقابله با بیماران جنسی و یا پدوفیلی در ایران مبارزه نمائیم.هر فردی نمی تواند برای ارضای جنسی خویش، چون رژیم مخالف هم جنسگرا یان است، دست به هر تجاوزی بزند. به نظر من در ایران ما بیشتر هم جنس باز داریم تا هم جنس گرا وهمجنس گرایان ایرانی خود نیز قربانی این جنایت کاران شده اند. البته من از هم جنس گرایان زن ایرانی معذرت می خواهم که در رابطه با مشکل آنان چیز زیادی یاد آوری نکرده ام، چون در این رابطه اطلاعات بسیار کمی دارم.امیدوارم که خود آنان و یا کسانی که در این رابطه اطلاعات داردند به این مسئله بپردازند.